08 NatureGif[WwW.KamYab.IR] تصاویـر بسیار زیبـای متحـرک بـا مـوضـوع طبیـعـت

معماری موسیقی

به قلم دکتر جهاندار مهرافشا:

معماری موسیقی

معماری موسیقی منجمد است اما اگر ذوب شود موسیقی نیست.

به بلقیس گفتند در کوشک در ای .. چون ساحت ان بدید پنداشت مگر برکه ای است از اب و. ... ساق پاهای خویش بالا زد .. سلیمان گفت کوشکی افراخته از شیشه است ..

فردریش فون شلینگ در تعریف معماری می گوید  معماری موسیقی منجمد است . معماری پیش از اینکه جهشی بسوی زیبا باشد مولود احتیاج است و بیش از سایر هنرها شکل دارد و با واقعیت سرو کار دارد . معماری هنر ساختمان و اذین بناها است هم جزو هنرهای زیبا  و هم جزو هنرهای صناعی است .. یعنی باید هم رعایت زیبایی و هم سودمندی را طبق هدف غایی خود بکند . ساختمانی که ساخته می شود چه برای عبادت و جه برای سکونت  باید دارای خاصیت مقاوت در برابر سرما و گرما باشد ..

کار معماری کشمکش میان استواری و نا استواری است در معماری نیز مانند هنرهای دیگر به زیبایی و بیان احساس توجه شده است . از ساختمان یک مسجد احساس تقدس و شکوه معنوی و از ساختمان یک کاخ حس عظمت و جلال به انسان دست می دهد ..

*******

همانطور که پیش از این برای زیبایی هنری بیان شده و ان شامل اتحاد درونی فرم یعنی پیکره محسوس با مراتب شعوری و احساسی است تمام ساخته های زیبای معماری  نیز در عین حال زیبا و شور انگیزند . در مشاهدهپارنتون و یا تنئون کلیساهای جامه نتردام و امی نیس و شارتر یا مسجد شیخ لطف الله و مسجد شاه اصفهان و مسجد گوهر شاد مشهد هماهنگی و شوری است که چشم ما را از دیدار خطوط و انحنای زیبا و قرینه های متعدد و ریزه کاریها ی هنری چه با نقوش روی شیشه ها چه بوسیله معرق کاری محفوظ می دارد ..

 

شوپنهاور می گوید :  

زیبایی اثار معماری از نظر پاک و خالص بودن ظرافت و تناسب خطوط  .. قرینه خطوط و تعادل قواست و رعایت ایین حرفه جویی و یا کمترین کوشش قاعده مسلم ان است ..

آلوار ائلتو از معماران برجسته جهانی میگوید :

فرم و شکل معماری از دید زیبا شناسی رمزی است که به انسان احساس مطبوعیت و ارامش میدهد ..

تمام اشیا قابل ادراک و دریافت حسی ما دارای فرم و شکل هستند . فرم و شکل در معماری ابعادی است که همسان با فرم بدن و دیگر پدیده های طبیعت جنبه زیبا شناختی دارد ..

اندره لوکارت معمار برجسته دیگر می گوید : 

می توان یک اثر معماری را یک اندام زنده تصور کرد که در ان تمامی بخشهای سازنده اش باید دارای یک ریتم اهنگ یکسان باشد . چرا که در غیر این صورت نه تنها از زیبایی برخوردار نخواهند شد بلکه به این دلیل به عنوان اثری جاوید در معماری کامیاب نخواهد شد ...

معماری دیگر می گوید :

هدف معماری افرینش کامل ترین و زیبا ترین ساخته بشری است 

جیو پوتی معماری دیگر در ستایش معماری میگوید :

معماری به این دلیل پایدار بوده و مداومت داشته که از ویژگی کار ایی صرف فراتر میرود و به غایت زیبا شناختی جامعه عمل می پوشاند ..در واقع معماری فراتر از فلسفه زیبا شناسی و برتر از عامل ذهنیت در دیگر هنرهای زیبا زیبایی ذهنی را در عمل عینیت می بخشد ..

موسیقی 

، موسیقی بیان زیبایی و احساس و هنر خلق زیبایی به وسیله صداها ...

لفظ موسیقی به معنای اهنگ است و اهنگ گاهی به گروهی از نت (نغمه ) های پی در پی باترتیب معین گفته می شود . پیدایش اهنگ نزد انسان فطری و غریزی است . در واقع موسیقی نیز همچون دیگر هنرهای زیبا پاسخگوی نیاز به تلطیف روحی ارامش بخشی و مطبوعیت است ..

فارابی می گوید  هنر ها به طور کلی شامل نهادها . ملکه ها . استعدادها  هستند و هیچیک از انها از عامل منطق (نطق ) همان عقل خاص انسان است .. 

موسیقی نیز همانند دیگر هنرها از جنبه زیبا شناختی بر عنصر تقلید متکی است اما فقط به مثابه تکیه گاهی برای جهش به متعالی والا ...نخستین تقلید موسیقی از اواهای طبیعی است . پس از دریافت حسی این اواهاست که موسیقی با دارا بودن کیفیت خاص خود به کمک اندیشه منطقی و نظام یافته ای با دارا بودن کیفیت خاص خود و به کمک اندیشه  به باز سازی منطقی افرینش موسیقیایی می پردازد ...

به گفته سوزان لانگر موسیقی معماری مذاب نیست حال انکه گفتیم معماری موسیقی منجمد است ..چشم و گوش دو عنصری هستند که نقش حیاتی را در ادراک و دریافت زیبایی بر عهده دارند . اگر بر کاروان هنرهای زیبا حرکت کنیم واسطه دریافت زیباییهای طبیعت در هنرهای چشمی چشم است و در موسیقی گوش . گوش ادمی با اصوات موزون سرشار میشود و این وظیفه را نغمه پرداز توانا بر دوش دارد . پاسداری گوش برای چشم در خور پیروی است . کنجکاوی و پروانه صفتی چشم در گلچینی و جمع اوری مصالح افرینش و تقویت تخیل زیبا برای گوش شایسته تبعیت است .. 

برای ساختن یک سمفونی اهنگساز تا حدی باید از معماری الهام گیرد اما زیبایی و شوریدگی و خیال انگیزی در موسیقی بیشتر است . موسیقی توالی لحظات است در زمان ..

موسیقی چه توصیفی و جه غیر توصیفی القا کننده حالات در زمان است  دبوس می گوید : انجا که کلام به پایان میرسدموسیقی سخن اغاز می کند ...

پس تردیدی نیست که موسیقی به معنای عالی کلمه یاد اور معانی و تصاویر است و می تواند با نهایت قدرت جریان نفسانی ما را به خود در مسیر جدیدی بکشاند .. موسیقی علاوه بر اینکه ابراز احساس می کند غالبا موضوعی دارد و حتی پاره ای از متخصصین برای ان نوعی ساختمن قائل هستند . صوت شکافتن هوای مجاور است  در نتیجه فشاری خارجی جهان سرشار از تشعشع و تموج است .. و اشکال و اشیا اگر چه در ظاهر ثابت می نمایند جز دگرگونی و حرکت در جهت کمال والا چیزی نیستند ... پس فریفته این سکون کاذب نباید شد .. 

موسیقی مردم را از حیا ت روزمره فراتر برده و برای انها نوعی حیات عاطفی پدید می اورد  توالی و تقارن اصوات خوش اهنگ بر انگیزنده تخیل زیبا شناختی انسان و خلاق حالات شگفت انگیز است ..

همانطور که در طبیعت هم نغمه است هم سکوت در موسیقی نیز سکوت جزء نغمه های اهنگین است و حس زیبا شناسی در ادمی  در فاصله این سکوتها می تواند نظم اهنگین نغمه موسیقی را به متعالی رهنمون شود ...

عده ای از متفکرین والا ترین هنر را موسیقی می دانند و شوپنهاور از این زمره است  موسیقی را با اصول فلسفی خود و با خلقت جهان می سنجد و میگوید : 

وجود موسیقی در زمان است و نه در فضا با فضا ارتباطی ندارد موجودات فضایی فانی هستند و موقتی . فقط و فقط موسیقی می تواند حقیقت ژرف . جوهر وجود . اراده مطلق . جبر غم افزا و هویت اساسی ما و جهان را اشکار نماید ... موسیقی شکوه انگیز و زیباست و شکل متعالی انسان است در تحول او به ازادی و عروج ....

هربرت اسپنسر می گوید موسیقی نزدیکترین حقیقت مطلق زیبایی است . 

*********

هم اهنگی و تقارن /. توالی و وزن و تناسب همه از عواملی هستند که همچون دیگر هنرها در عینیت بخشی به موسیقی به مثابه عامل زیبایی نقش مهمی دارند . هم ساخته موسیقی تابع قواعدی است اما این قواعد پیوسته در حال تغییر هستند ...چنانچه هیچ فرم با قاعده فنی نمی تواند موسیقی را محدود کند در واقع موسیقی بالاترین حد هنر احساس است و ان هم احساسی عقلانی و نظم یافته زبانی است جهانی برای بیان احساسات و ارزوها برای رسیدن به غایت زیبایی به وسیله صداها ..

رنسانس و موسیقی 

یک قطعه موسیقی یا ساخت معمار زیبا یا فلسفه هستی شناسانه به خودی خود و نه به مثابه ابزاری برای رسییدن به غایتی دیگر مقصودی دینی دارای ارزش و اعتبار شد .. یعنی نظم و توازن هسته ی اندیشه و هنر رنسانس را تشکیل می دهد نمونه کامل یک انسان رنسانس را میتوان لئوناردو داوینچی دانست که نه تنها نقاشی زبر دست و پیکر تراشی ماهر و ریاضی دان و دانشمند و فیلسوف بلکه یک موسیقی دان هم بود ..

در واقع رنسانس گستره ای بود که بر بستر ان فلسفه روشنگری و عصر شکوهمند باروک در عرصه هنر و موسیقی رشد کرد و بر جایگاه اینده ان اثار عظیم معماری ساختارهای شکوهمند نوشتاری در موسیقی و فلسفه و چهره ای درخشان و بی همتایی چون باخ در موسیقی کانت در فلسفه و برنینی در معماری پا به عرصه وجود گذاشتند ..

تعادل و تقلید بیشتر قطعات موسیقی دوره رنسانس اوازی چهار یا پنج بخشی بدون همراهی سازی هستند . اهنگسازان به تامین تعادلی ظریف میان بخشها و روشنی صوتی علاقه مند بودند . در سبک ایشان از همه چیز برجسته تر استفاده سخت و جدی از شیوه تقلید به چشم می خورد . صدا دهندگی منتجه در پولیفونیک بود ( توضیحا ...... چند صدایی / همبستگی چند ملودی مستقل و متمایز  از هم که در هنگام اجرا دارای هماهنگی باشد .مهرافشا )

همه بخشها تا اندازه ای شنیدنی و با هم به شکل ظریفی به دقت بافته شده نشانه ای از زیبایی صدای انسانی چنان بیان کننده که شنوده را نسبت به ایمان مذهبی اش محکمتر میکرد ...

موسیقی و عرفان 

موسیقی از پنجره دل مولانا 

مولانا در سیر تکامل فکری و دینی خویش به سه عنصر تکیه کرده بود 

عشق      موسیقی       سماع 

او در مثنوی و در دیوان کبیر شمس موسیقی را سخت ستوده و ان را والاترین هنرها معرفی کرده است . ا میگفت : 

حقیقت در حرف و معنی در کلمه و وزن و قافیه نمی گنجد لذا به موسیقی بیشتر از شعر علاقه نشان می داد  و چیزی را بالاتر از موسیقی نشان نمی داد  و دوست نداشت و و حدت موجود بین انسانها را مرهون موسیقی می دانست . به عقیده او یک نعره مستانه بسیار بالاتر از طرح ان مسئله علمی  است که میان انسانها تفرقه بیاندازد ... 

اما علاقه بیش از حد مولانا به موسیقی علاقه سطحی نبود او بی تردید با موسیقی عجین شده بود  شیفتگی او به موسیقی از نوع بود که گوش بشنود و دل به فغان اید .. او اشعارش را با موسیقی بیان می کرد و خواسته های خود را در قالب شعر به زبان می اورد ...

مولانا شیفته رباب بود . رباب یکی از الات موسیقی قدیم بوده شبیه تار که کاسه ان کوچکتر و در قدیم دارای دو سیم بوده و با کشیدن کمان یا ارشه می نواختند در فارسی به ان رواوه هم گفته اند .. مهرافشا .

مولانا رباب را به خوبی می دانست و می نواخت . گویند روزی معین الدوله پروانه می خواست فرزند تاج الدین وزیر را قاضی قونیه کند . او گفت با سه شرط این منصب را می پذیرم ...1. رشوه منع گردد  2. محضران نو شوند   3. رباب را از میان مردم برگیرید .. معین الدوله جواب داد دو شرط اول قبول اما شرط سوم که ساخته پادشاهی بس عظیم است (مولانا ) را نمی توانم بپذیرم . فرزند تاج الدین به همین دلیل تن به قضا نداد ...

چون حکایت به مولانا رسید گفت :

زهی بر رباب مبارک . که او را از محنت قضای بد نجات داد ..


روزی مولانا در مجلسی گفت اواز رباب اواز صریر بهشت است ما میشنویم .....سید شرف الدین که از زاهدان خشک مغز بود گفت ما نیز اواز رباب را میشنویم ولی چون تو گرم نمیشویم ..!  مولانا پاسخ داد : انچه ما میشنویم اواز باز شدن ان درب است و انچه شما میشنوید اواز بسته شدن آن درب است ....

تاثیر شعر و موسیقی بر سلامت جسم و روان

دکتر جهاندار مهرافشا :

تاثیر شعر و موسیقی بر سلامت جسم و روان

وزن نوعی اهنگ است که میتوان صدای گامها را با ان میزان کرد.
 
 
 
علم نیز ثابت کرده که تنها صداست که می ماند و صدا یعنی مجموعه ای از انرژی پس از " لا" صدا و اهنگ در طبیعت و فضا شناور بوده و خواهد بود ..

در واقع انسان موسیقی را هم به تقلید از اواهای اهنگین و گاه ناموزون پیرامون خویش یعنی جهان حس و کهکشان لا یتناهی پرداخته است  پس همانگونه که انسان از زیبایی و با عشق به زیبایی زاده شده و از ابتدا پی کشف و اکتشاف و چشیدن از درخت معرفت بوده و نیز دست یافتن به اسرار ناپیدای افرینش و هستی همزمان با به کارگیری ذهنش برای شناخت و حسش برای اشراق و عرفان کلمه را پرورانده تا انچه را که با حس دریافته و یا با ذهن اندیشیده همچون هم نهاده ای بیان به جامعه انسانی ارائه دهد ... لذا از همین رو میتوان کلمه و کلام را موسیقی تصویر شده و فکر نوشته شده دانست ..

پس تمامی حواس جسمانی به یاری انسان شتافتند تا با هدایت  چراغ عقل و اندیشه زبان را دلالتی باشند بر واگویی رمزهای نهفتهی عالم هستی درون از دیرترین دورانهای جسم و روان همچون منشوری بوده که نور و صدا را از کهکشان دریافت کرده تا با پرداخت و گداخت انها در صافی جان ومنظومه اندیشه بلورهای شکل گرفته بیافریند ...

جسم و تن چه در دوره ابتدایی تاریخ بشر که راز بقا را در عرصه حیات محک میزده چه در دوران اساطیری که انسان نماد خدایگان و زیباییهای طبیعت بوده چه در عصر پیدایش ایینها و ادیان یکتا پرست که در برترین مقام و مرتبه به مثابه نشانه و الگویی از ذات مطلق افریده شده تا با هبوطش در عالم خاکی وزندانی شدن روح در جسم و جهی از نا متناهی را در تناهی جسم به قید کشد یا به باور ایینی اصیل ترین واسطه شناخت و رهیافت به سرچشمه هستی باشد .. تا دوره علم جویی و حاکمیت فلسفه و سرانجام عصر جدید روزگار کنونی که انسان در گیر یک انقلاب اندیشه در پی بحران وجوداست تن همواره ساحت صیرورت کمال جویی و زیبایی شناسی یا جایگاه هبوط و فروشد ناکامیها بوده .. جسم گاه از دید فلاسفه خود موضوع هستی شناسی و وجودشناسی گردیده و زمانی تن و حواس تنها راه و مایه ی شناخت وضوع فلسفی و جهان شده ...

زمانی شاعران با سرایش زیباترین شعرها از ورای توصیف اوصاف جسم و تن ارزومندیهای خود را بیان داشته اند و دورانی چنان با نظر خوار داشت بدان نگریسته اند که ریاضت کشی و ازارتن همانا کمال مطلوب بوده است .. اما به راستی هیچگاه با تن وجسم این پر رمز و راز ترین سرزمین بکر کهکشانی و نیز جایگاه جان و روح واقع بینانه واز سر لطف و زیبایی برخورد کرده ایم ؟ برخوردی در خور مقام ان ..؟

نه پست و نه بالا نه از این قطب ونه از ان قطب ...ایا هرگز تلاش به شناخت تن و روان و زبان و موسیقی ان کرده ایم تا پرده از پیچیدگی های رمز افرینش برداریم و با نگرشی زیبا شناسانه به ستایش ان گوهر سرکش و دست نیافتنی بر خیزیم ...؟

پس چه نیکوست که در عصر شکها و پالودنها و تحولات اندیشمندانه بشری داوری و پندار قطعیت یافته خود را به بوته نقد و شک بنهیم و با نظری به جسم و روان بنگریم و بدان نظر داشته باشیم همانگونه که با بیان عرفا حق نیز از این عالم نظر داشته و بر ان نگریسته تا وجهی از وجوه کثیر خود را که به یک وحدت منتج است را به تصویر کشد ..

بیایید با یکدیگر به سرزمین بکر جسم و روان زلال ادمی سفرکنیم تا مظهر لطف و جمال و وجه زیبایی و خیر مطلق را تماشاگر شویم  ...در تماشا گه راز جهان و جان ...

مهرورزی ما به وزن واهنگ عمیقا ریشه در جسم و جان دارد نه فقط عشق ما به تکرار موسیقی و صدا است بلکه وزن و اهنگ با ضربان قلب ما جریان خون ما دم  و بازدم ششهایمان پیوند دارد .. هر کاری را که به طور طبیعی و خوشدلانه انجام میدهیم اهنگین است .. در شیوه راه رفتن ما و پرندگان حالت شنای ما و ماهیان و دویدن اسب و اسب سواری همه و همه اهنگ وجو دارد ...

 به بیانی ساده تر عرض کنم اهنگ انچنان با جسم و راون ما مانوس که حتی در جهان هستی پیرامون خود ان را میشنویم و فرا می خوانیم مثلا صدای برخورد چرخهای قطار با خطوط اهن در ذهن ومغز ما الگو های اوایی را ترسم میکنند و مهمتر از همه میل شدید ما به زبان یعنی اهنگیترین بخش بدن وذهن است ...

وزن نوعی اهنگ است که میتوان صدای گامها را با ان میزان کرد گفت و گو از هگونی و توازنی اندیشیدن و گام برداشتن در میان است .. یک رشته از تفکرات با مجموعه ای از اندیشه ها را می توان پیامد یا فرایند گامها پنداشت ... بر تمثیلهای تجریدی و یا انتزاعی که برای توصیف فعالیتهای ذهنی به کار میرود درنگ کنیم ...اهنگ گامها بر اهنگ جسم و روان عمل می کند .. گامها امواجی از خود ساطع کرده و الگوهای واکنشی پدید می اورند . گام موزون منکر گوهر جسمانی خود نیست شعر چندگانه و چند بعدی بازتابی از جهان است و گامها میانجی ماده و ذهن هستند ..

شما به راحتی میتواید رانندگی کرده و در حد افراط دوچرخه سواری کنید اما حرکت با گامها مشکل تر است انجا که بدن و جسم شما منقبض شده و در هم فرو میرود محدودیتهایی پیش می اید ..گامها خسته و دردناک به شما مجال توقف میدهند اما چرخهای ماشین یا دوچرخه تمایلی به علایم تحلیل رفتگی خود شما ندارد ..ناسازگاری میان ماده و روان هنگام رانندگی کاهش مییابد . ناسازگاریی که نتیجه چند هزار سال پیوند دیرین جسم و محیط است . بنابراین هر نوع اشفتگی و بی نظمی چه از نوع خلاق و چه از نوع ویرانگر ان ممکن است در پیش باشد ...

به تقابل میان راه رفتن و مطالعه کردن بیاندیشیم .. چشمان به هنگام کاوش حروف سراسر کتاب را می پیمایند چشمان ننیز مانند هزار پا گام به گام واژه ها را لمس میکنند یا حداقل به این کار عادت دارند ..

سن اگوستین مانند بسیاری از مردم تا قرن هجدهم نمی توانست در سکوت مطالعه کند . او ناچار بود با صدای بلند به مطالعه بپردازد . در واقع خواندن شفاهی یعنی سمعی و بصری بود و از خواستگاه اویی خویش تغذیه میکرد . پس از ان مردمان از بلند خوانی به ارام خوانی گراییدند و سخن گفتن را تا حد زیادی درونی کردند و با این کار در واقع محیط بیرونی را درونی نمودند . چشمان اغاز به از دست دادن تماس با جهان شفاهی و بیرونی کردند . انها نیز مانند دیگر اندامها اغاز به ویژه کردن کنش خود نمودند ...

در شرایط کنونی مطالعه کردن تماس مستقیم خود را با گامها از دست می دهد و به جای ان چرخ ماشینها در اطراف ما  در حرکت هستند .. جاده های سنگفرش شده و همراه با ان ناسازگاری بر ما حکمفرماست ..و اهنگ موزون کاهش یافته است ..

 با پیشرفت ابزار گفتاری و شنیداری خواندن نیز تحریک یافته و بر تند خوانی افزوده شده همانگونه که تمامی امور در حال سرعت گرفتن است . در این احوال ما شاهد ان هستیم که رمانتیکهای سراسر کره زمین را می پیمایند وانهم اساسا با گامهایشان و این دوره گردی را در رساله شان جشن میگیرند و تحلیل می کنند ... با این همه تفاوتهایی هم هست ...

هازلیت hazlite می نویسد :

کولریج ( توضیحا سیموئل تیلر 1772.1834 شاعر منقد و فیلسوف انگلیسی و از شخصیتهای برجسته نهضت رمانتیسم در ادبیات انگلیسی است ..) بله میگوید – او به من گفته است که خود او علاقه مند به تصنیف اشعارش در حال راه رفتن بر زمین ناهموار یادر حال هرس علفهای هرز یک جنگل انبوه و در هم و برهم است .. در حالیکه وودزورتwoudswortعادت داشته در حین بالا و پایین رفتن از یک راه مستقیم شن زار چیزی بنویسد یا در جایی که تداوم شعرش با رویدادهای جنبی و فرعی گسسته نشود شعر سراید ...

در عالم افراد گوناگون وجود دارند . برخی نیازمند و مشتاق توازن هماهنگی استحکام و ثبات هستند مانند کلاسیکها و بعضی دیگر در پی کشف و ابداع ناگشوده ها و چیزهای بکر هستند همچون رمانتیک ها مثلا در کتاب  متعلق به گوته elective affinistes دو قهرمان اثر یعنی ادوارد و اتلیه در جست  جوی مسیری نپیموده و کوره راههای جنگلی انبوه هستند در حالیکه همتاهای کلاسیک انها با فراغت بال و سیر و سیاحت در سرزمینهای سر سبز و یا حتی جاده ها و راهها می پردازند ..

رمانتیکها با فرمهای موزون شعری رها شده و با این کار واکنش به انقلاب صنعتی نشان دادند به ناچار جذب اصول تغییر و تحول شدند . چرخ در برابر گام چرخهای ماشین بی هیچ اهنگ موزونی ...

احتمالا انقلابات گسترده تری وجود دارد که جسم و روان را به روشی همچنان ناشناخته تحت تاثیر  قرا ردهند زمانی که پا نقش نخستین خود را در تاریخ بشریت از دست داد مثلا در شکار و پرواز چه چیز جز دست می توانست برتری یابد ؟  دست که اندامی کم اهنگینتر است . جای هیچ بحثی نیست که در شعر و شاعری انچه که مهم می نماید افرینش ماده و موضوع است چرا که پس از افرینش میتوان انرا شکل بخشید تغییر داد .. پرورد و دگرگون ساخت ...

در جنبش دستها ازادی بیشتر و فردیت بیشتری وجود دارد در پا بایستن هست و در دست ممکن بودن . دست می تواند رد کند و مسیر و هدف خود را تغییر دهد توان ان را دارد که در فضایی اکنده از شک و تردید بپاید و پرسش برانگیزد ...

پاها با اندازه گیری مکان در یک فاصله مشخص زمان را می پیمایند و صدای زمان را منعکس می کنند انها صدا دارند چرا که پیوسته طنین و ضرباتشان بر زمین  شنیده میشوند اما دستها بی صدایند .. چرا که دستها کف می زنند و پاها قادر به این کار نیستند دستها و پاها به گونه ای موازی عمل می کنند اما هیچ گفت گوی مستقیمی میان انهابرقرار نمیشود و هیچ تماسی با یکدیگر ندارند ..

 دستها با شکلک و حرکات شادی افرین و اندوه گنانه مکان را در فاصله فضا پدید می اورند .. انها می توانند تقلید کنند وانمود به خوب بودن نمایند دروغ گویند تکذیب و اندیشه کنند در حالی که پاها اساسا وفادار و صادق هستند . دستها در مکان هستند و پاها در زمان حرکت می کنند ..

دستها می کارند و میسازند پاها اهنگین و موزون هستند اما دارای اراده معطوف به قدرت نیستند . پاها می توانند بفهمند اما دستها قدرت ادراک معنا را دارند .دستها تصویر می افرینند و عبارات و جملات را شکل می دهند ...چرا که همچون بنده می نویسند و نوشتن خود پدید اوردن مجموعه ای از شکل های رمزی و نمادین است .. در اصل نوشتن صدای تصویر شده است از این رو دستها با چشمان دارای پیوند نزدیک هستند و پاها با گوشها در ارتباطند ..

بنابراین به نظر می اید که دست در مقابل پا و فراز ان مستقر است و بر ان فرمان میراند .. و زبان در عین استقلال پیوندی تنگاتنگ با ذهن و اندیشه و نیز احساس بیان دارد  به همین سبب  زبان اندام تکلم گویایی و نیز بیان احساس شعر گونه است .. زبان موزون شعر خوانده میشود .. و زبان ناموزون نثر اما هر شعری موزون نیست و هر زبان موزونی نیز شعر نیست و سر انجام در مرز نهایی و مکان و زبان و کلام  انچه می ماند پایان وزن است و دیگر هیچ ....لایتنهای مرموز  و غریب فضاهای ناپیداری شعر ازاد در ان ساحت دیگر نه وزن و نه زمین  و نه باور محدودی هست که جنبش اسمانی و کهکشانی این شعر چند بعدی را زمانبندی کند ..

بنده در این خصوص زیاد نمی دانم فقط میدانم و حس می کنم که پاهایمان را به زمین متصل میکند و صدا ما را به بدنهایمان پیوند می دهد واینده ای بدون کار و کنش انها وجود ندارند ...

تصویر اینده ای بی وزن  و اهنگ چه شخصی و چه کیهانی ناممکن است .. به دوندگان یونانی بازگردیم و بیاندیشیم هنگامی که کف پای برهنه شان بر زمین ضربه میزد بدان معنا بود که قدرت نهفته و خفته و زاینده ی گایا gaea یا گه ge که در اساطیر یونان یکی از الهه های زمینی دختر خائوس مادر و زوجه اورانوس بود ...گایا gaea را بر می انگیزد...

ایا می توان در سیاره ای شوره زار و سترون زیست ؟ شاید به گفته اوون بار فیلد owen barfield رو به سوی همگرایی ندایی داریم ... در شعر این بدان معناست که شعر اینده ای از شعر ازاد گرفته تا شعر موزون  و مقفی بیانگر وزنی بس گسترده تر و هنوز هم ناشناخته تر اهنگی روئیت ناپذیر و ناشنودنی است که ما هم اکنون بخشی از ان هستیم بی انکه بدان اگاه باشیم چنانکه شعر دانش باشد که چنین هم هست پس ما را به سرچشمه افرینش جهان یعنی به مطلقیت و انجا که همه چیز  از نیست هست میشود رهنمون خواهد شد / برای سیر و طیرانی چنین والا تنی سبکبال و رها می بایستی داشت .. تا به این ترتیب همپای روح سرکش و پران به اصل زیبایی کل یعنی خداوند باریتعالی و کل زیبای جسم و روح پرواز کرد 

جلوه ايي از افكار جاودانه مولوي

دکتر جهاندار مهرافشا :

جلوه ايي از افكار جاودانه مولوي

آرامش خود را در شكست و تلخ كامي ديگران جست و جو نكنيم
هستي رو به تكامل است و جهان هرگز متوقف نمي شود
 

قرنها بگذشت و اين قرن نويي است  

ماه ان ماه است اب ان اب نيست

هيچ ايينه دگر اهن نشد        

هيچ ناني گندم خرمن نشد

هيچ انگوري دگر غوره نشد    

هيچ ميوه پخته با كوره نشد

تو درون چاه رفتستي ز كاخ    

چه گنه داري جهانهاي فراخ

اگر سلاح را از دست ديوانه نگيرند جهان ويران ميشود

واستان از دست ديوانه سلاح   

  تا زتو راضي شود عدل و صلاح

چون سلاحش هست و عقلش نه ببند 

دست او را ورنه ارد صد گزند

از دنيا پرستان بايد گريخت

شهوت دنيا مثال گلخن است       

    كه ازو حمام تقوا روشن است

ليك قسم متقي زين تون صفاست   

  زانكه در گرمابه است و در تفاست

اغنيا مانند سرگين كشان         

      بهر اتش كردن گرمابه دان

اندر ايشان حرص بنهاده خدا          

  تا بود گرمابه گرم و با نوا

براي گريز از هشياري به دامن ننگ و بنگ مي افتند

جمله عالم ز اختيار و هست خود  

  مي گريزد در سر سرمست خود

مي گريزد از خودي در بي خودي  

   يا به مستي يا به شغل اي مهتدي

تا دمي از هوشياري وارهند        

   ننگ خمر و بنگ بر خود مينهند

درك راز افرينش در حد عقل انسانها نيست

كاشكي هستي زباني داشتي    

  تا ز هستان پرده ها برداشتي

هر چه گويي اي دم هستي از ان  

   پرده ديگر بر او بستي بدان

افت ادراك ان حال است و قال     

   خون به خون شستن محال است و محال

يك لحظه از زندگي فارغ از خيال نيست خيالاتي كه موجد همه غمها و شاديها ي ما است

ادمي را فربهي است از خيال    

    گر خيالاتش بود صاحب جمال

وز خيالاتش نمايد ناخوشي    

  مي گدازد همچو موم از اتشي

نسبيت اساس همه سنجشها مي باشد

پس بد مطلق نباشد در جهان  

  بد به نسبت باشد اين را هم بدان

در زمانه هيچ زهر و قند نيست   

كه يكي را پا دگر را بندنيست

زهر ماران مار را باشد حيات     

  نسبتش با ادمي امد ممات

ارامش خود را در شكست و تلخ كامي ديگران جست و جو نكنيم

زانكه هر بدبخت خرمن سوخته    

    مي نخواهد شمع كس افروخته

هين كمالي دست اور تا تو هم     

از كمال ديگران نفتي به غم

رسالت انساني

رسالت انساني

تهيه، تدوين، تنظيم:

دكتر جهاندار مهر افشا

قسمت هجدهم

رابطه ي فرد و اجتماع از ديدگاه هاي گوناگون

براي توضيح لازم در رابطه فرد و اجتماع بايستي سه ديدگاه مختلف را در نظر بگيريم:

ديدگاه يكم- طبيعي معمولي، از اين ديدگاه مي توان گفت:

فرد بنياد اجتماع و اجتماع شكل دهنده و توجيه كننده فرد است.

اين اصل را مي توانيم  با دلايل زير بپذيريم:

1- اجتماع يك كل مجموعي تشكل يافته از اجزاء است و هر يك از اين اجزاء يك فرد است. در اين مورد هم مانند ساير موارد « كل و اجزاء» بدون اجزاء، كل نمي تواند وجود داشته باشد. حتي از نظر رياضي دقيق با منفي شدن يك جزء از كل، بهمان اندازه ي جزء منفي كل مختل مي شود، نهايت امر اينست كه چون اجتماع داراي سيستم باز است، لذا مي تواند جزء بلكه اجزاء منفي را مادامي كه از نوع اجزاء بنيادين نباشد، جبران نمايد و يا ناديده بگيرد.

2- هر فردي كه در اجتماعي زاييده مي شود، در مجموع تشكل يافته اي قرار مي گيرد كه اصول و قوانين پيش ساخته و معلومات و بينش هاي شايع و حقوق و آداب و رسوم تثبيت شده، زندگي آن مجموع تشكل يافته را رنگ آميزي نموده است، بطوريكه عصيانگري بر ضد آن رنگ آميزي، نوعي دست شستن از زندگي براي فرد محسوب ميشود.

3- احساس هم نوعي افراد با يكديگر و فرد با مجموع تشكل يافته ي اجتماع، يكي ديگر از عوامل شكل پذيري يكي ديگر از عوامل شكل پذيري و توجيه شدن فرد بوسيله ي اجتماع است.

اين احساس دروني مخصوصاً موقعي كه فرد با اكثريت و اجتماع رو به رو مي شود، بطوريط شدت پيدا مي كند كه خود را در آن اكثريت و اجتماع هضم شده در مي يابد.

ديدگاه دوم- از نظر رابطه ي قرار دادي

مقصود ما از رابطه ي قرار دادي فرد و اجتماع اين است كه يك عده مسايل قرار دادي در طول تاريخ و در هر جامعه اي با اختصاصات هر يك، فرد و اجتماع را از يكديگر تكفيك كرده براي هر يك از آن دو، منطقه ي جداگانه ي منظور نموده است. اين رابطه در جوامع و ملل ديروز و امروز وابسته به تفسير موجوديت فرد در مقابل اجتماع  و ارزيابي آن است.

چه بسا ارزيابي و تفسيري كه براي فرد در يك جامعه اي صورت گرفته و در نتيجه از حقوق و قوانين معيني برخوردار مي شود، در جامعه ي ديگر قابل پذيرش نبوده باشد.

البته مسلم كه تفسير هويت فرد و ارزيابي آن در تحليل ها وعلت جويي هاي نهايي به امور و پديده هاي طبيعي مخصوص هر جامعه مستند مي باشد، ولي تفكيك و تنظيم دو منطقه فرد و اجتماع از يكديگر بوسيله ي حقوق هاي قرار دادي صورت مي گيرد.

ديدگاه سوم – نظر به ماهيت انسان

در هنگام بحث و شمارش اصالت ها و مختصات و ارزش هاي انساني، ماهيت كلي انسان مطرح مي گردد و كميت افراد چه به طور گسيخته و چه به طور تشكل يافته ناديده گرفته مي شود، زيرا نظر به ماهيت انسان چنانكه به خصوصيات غير قابل توجه فردي بستگي ندارد، همچنان كميت افراد را منظور نمي نمايد. از اين ديدگاه رابطه ي فرد و اجتماع رابطه ي امواج با يكديگر است كه از يك دريا سر بر مي كشند. استناد ذاتي امواج به دريا كاملاً‌ طبيعي و روابط آن امواج با يكديگر و همچنين رابطه ي آن امواج پس از بوجود آمدن و تعيين با دريا قراردادي مي باشد.

ديدگاه چهارم- از نظر اصالت

مطالعه ي دو اجتماع از سه ديدگاه گذشته (طبيعي معمولي و قرار دادي  و ماهيت) يك بررسي مستقيم در جريان زندگي فرد و اجتماع يا قطع نظر از اهميت و اصالت يكي از آن دو در مقابل ديگري مي باشد.

از ديدگاه چهارم مي خواهيم به بينيم: آيا اهميت و اصالت با فرد است يا اجتماع؟ نخست اين نكته را متذكر مي شويم كه ما بايستي از مكتب هاي افراطي و تفريطي در تعيين اصالت فرد يا اجتماع بپرهيزيم و اين جمله « هر چه هست اجتماع است و فرد موجوديتي ندارد» را همان اندازه خلاف واقع بدانيم كه جمله ي « هر چه هست فرداست و اجتماع موجوديتي ندارد» را.

اصلا ما بايستي اين مقايسه را كه اصالت با فرد است يا با اجتماع؟ غير منطقي تلقي نموده،  موجوديت و مختصات هر يك را در عين ارتباط با همديگر مطرح نماييم:

1- تحولات و دگرگوني هاي سازنده و عامل پيشرفت تا كنون، نه ماهيت كلي انسان بوده و نه اجتماع تشكل يافته، به اين معني كه در هيچ نقطه اي از تاريخ ديده نشده است كه اجتماعي شب بخوابد و صبحگاه با آگاهي و فعاليت همه ي افرادش گامي فراتر از موجوديت گذشته اش بنهد. همواره بوسيله ي فرد يا افراد بسيار معدودي كه از بارقه ي ذهني برخوردار شده و اقدام به نتيجه گيري از آن بارقه نموده اند، قدم پيشتر نهاده شده است. از اين نظر مي توان گفت اصالت با فرد است.

2- اصلاح واقعي اجتماع با اصلاح هر يك از افراد امكان پذيرتر و منطقي تر است ازاصلاح واقعي افراد بوسيله ي اجتماع، زيرا آنچه كه نتيجه ي منحصر اصلاح اجتماع است، تنها بارور شدن بعد اجتماعي فرد است مانند عمل به تعهدها و احساس مسئوليت و عدم اخلال به آزادي ديگران، در صورتيكه اصلاح واقعي فرد با ضافه ي اينكه بارور شدن و بثمر رسيدن بعد اجتماعي او را تضمين مي نمايد، خود فرد را از پليدي ها وخودخواهي و سود جويي ها دور مي سازد.

اين اصل در جوامع باصطلاح متمدن امروزي به خوبي مشاهده مي شود كه از نظر مسائل اجتماعي و تنظيم آنها، پيشرفت بسيار چشمگيري نصيبشان گشته است و به اصطلاح بعد زندگي اجتماعي افراد به خوبي به ثمر رسيده است، ولي به اعتراف انديشمندان همان جوامع، نه تنها افراد از نظر زندگاني اخلاقي و عقلاني پيشرفتي ندارند، بلكه غبار تيره اي از احساس پوچي فضاي روحي افراد بيشماري را فرا گرفته است. در اينجا به جمله اي از ربرت هوگوت جاكسون دادستان ديوان كشور ممالك متحده ي آمريكا اشاره مي كنيم كه مي تواند مطلب ما را تأييد نمايد. او مي گويد: « در حقيقت يك شخص آمريكايي در همان حال كه ممكن است يك فرد مطيع قانون باشد، ممكن است يك فرد پست و فاسدي هم از حيث اخلاق باشد».

3- چنانكه اشاره كرديم حيات پديده اي است كه براي انسان زنده هدف مطلق تلقي شده است، چه اين حيات را در يك ميدان اختصاصي داشته باشد، يا در پهنه ي اجتماع. از اين نظر فرد و اجتماع كه عبارتند از انفراد وتشكل، تفاوتي با يكديگر ندارند، يعني نه فرد بر اجتماع برتري دارد و نه اجتماع بر فرد.

4- هيچ فردي به تنهايي قدرت باز كردن ابعاد و به فعليت رسانيدن نيروها واستعدادهاي خود را ندارد، اگر هم بارقه هايي ازاستعدادها وامواجي از حركت نيروهايش سر بكشند، بدانجهت كه مسير خط باريك رو به نقطه ي كاملاً‌ محدود و گسيخته از ديگر شناسايي ها و دگرگوني هاي ثمر بخش به جريان مي افتند، لذا آن بارقه ها و امواج بدون نتيجه با نتيجه ي بسيار ناچيز خاموش گشته واز بين خواهد رفت. لذا مي توان گفت: تنها خدا مي داند كه چه انديشه هاي و بارقه هاي سازنده و سود بخشي به جهت گسيختگي صاحبان آن ها ازاجتماع، يا نامساعد بودن فضاي اجتماع خاموش شده واز بين رفته است.

از اين جهت بدون كمترين ترديد اصالت با اجتماع بوده و فرد بدون اجتماع مانند يك عدد هسته است كه در بيابان خشك دور از آب و باغبان و تغذيه ي صحيح از خاك مي ماند و از بين مي رود. اين مبحث مي تواند هياهوي ديرينه ي متفكران را در مسئله « آيا فرد است كه اجتماع را مي سازد، يااجتماع است كه سازنده ي فرد است؟» به آرامي مرتفع نمايد. با اين توضيح كه اجتماع مي تواند آنچه را كه فرد دارد، توجيه نمايد و شكل دهدو رنگ آميزي نمايد و فرد مي تواند با تكامل واحدهاي موجوديتش مانند نبوغ هاي متنوعي كه درافراد وجود دارد، اجتماع را دگرگون نمايد.

آيا تشكل اجتماعي و در آميختن فرد با اجتماع، مي تواند آنچه را كه فرد فاقد آن است در فرد بوجود بياورد؟ اگر فردي را فرض كنيم كه در موقع تولد به جاي هشتا ميليارد سلول مغزي ده ميليارد سلول آورده است، ايا اجتماع ميتواند فعاليت هاي مربوط به هفتاد ميليارد سلول را كه فرد مفروض فاقد آنها است در مغز او بوجود بياورد؟! بلي اگر اجتماع بتواند نخست سلول هاي مغزي فرد را تكميل كند، در حقيقت توانسته است علت فعاليت هاي مربوطه را در مغز فرد بوجود بياورد و سپس خود شخص شروع به فعاليت مغزي نمايد.

اين تغيير را كه اجتماع در فرد به وجود آورده است، ناشي از زندگي دسته جمعي محض نيست، بلكه با تصرف و ايجاد دگرگوني طبيعي در شخص، فرد دگرگون شده اي جزئي از اجتماع قرار گرفته است، نظير آنكه اجتماع هفتاد ميليارد سلول مغزي يك فرد را از بين ببر. لذا اين نكته را در نظر داريم كه اجتماع باقدرت هاي متنوعي كه از عوامل طبيعي يا قرار دادي يا ايدئولوژيك بدست مي آورد، تنها مي تواند طبيعت اختصاصي فرد يا بعضي پديدههاي طبيعي فرد را تغيير بدهد، ولي اين توانايي با نظر به ماهيت زندگي اجتماعي و هدف هاي آن نمي تواند در اصول بنيادين فرد مانند غرايز و نيروها و استعدادهاي رواني او نفوذ كند. زور وانحراف نيروها از مسير اصلي موضوع ديگري است كه چنانكه گفتيم حتي مي تواند نه تنها فرد بلكه اجتماعي راهم نابود سازد. از اينجا معلوم مي شود كه اشخاصي امثال اميل دوركيم دراصالت اجتماع به افراط ها دچار شده اند.

ديدگاه پنجم- رابطه ي فرد واجتماع از نظر ارزش

ديدگاه هاي چهارگانه ي گذشته درباره ي فرد و اجتماع باز گو كننده جريانات طبيعي ومعمولي آن دو مي باشد.

ديدگاه پنجم موضوع ارزش را مطرح مي كند و مي پرسد ارزش اساسي با فرد است يا اجتماع؟ در اين مسئله به قدري اختلاف نظر وجنجال هاي بحث و مناقشه وجود دارد كه مي توان مجلداتي را درباره ي آراء مختلف و استدلال ها و شواهد و بيانات گوناگون در پيرامون آن از مطلب پر كرد. براي تنظيم مقدمات صحيح در امكان پذير ساختن انديشه ي منطقي در « رابطه ي فرد و اجتماع از نظر ارزش» توضيح لازم و كافي درباره ي مفهوم ارزش ضرورت دارد.در تعريف ارزش نيز مطالب مختلف ابراز شده است. جامع كلي آن مطالب را مي توان « سودمندي» به معناي عمومي معرفي كرد كه شامل سودهاي مادي با انواع متعدد و سودهاي معنوي با اقسام گوناگون آن مي باشدو همچنين سودهاي شخصي و سودهاي نوعي و فعلي وبالقوه و وسيله اي و هدفي را در بر مي گيرد.

از يك جهت ارزش شامل حقايقي هم مي شود كه ضروري را بتواند از انسان دفع يا مرتفع نمايد.

موضوع ديگري را كه براي تكميل مقدمات انديشه منطقي درباره ي ارزش بايستي به حساب بياوريم، عناصر ارزش است، عناصر تحقق دهنده ي ارزش عبارتند از:

1- موضوع ارزش: حقيقتي كه داراي ارزش است (ذاتي كه به جهت داشتن امتياز سودمند، داراي ارزش شده است). مانند همه مواد ضروري در زندگي و يا مفيد، مانندكتابي كه موضوعات مفيد در آن بررسي شده است. تابلوئي كه صحنه ي عالي با مهارت در آن به نمايش بوجود آمده است. يك ماشين داراي محصول عالي.

2- طرف برخوردار از ارزش اعم از يك يا چند فرد يا اجتماع.

3- پديده اي كه موضوعي را با ارزش ساخته است مانند مطالب ارزنده اي كه چند صفحه كاغذ و مركب را به شكل كتاب مفيد درآورده است، و نقشه ي بسيار زيبايي كه كاغذ يا مقوا و يا جنس ديگري را با خطوط و اشكال ورنگ ها بصورت تابلويي در آورده است . همچنين اشكال وكيفت هاي متنوعي كه قطعات آهن و چدن را به يك ماشين توليد كننده ي محصول مبدل ساخته است.

اكنون بايد ديد وقتي مي گوئيم: فرد با ارزش تر است يا جامعه؟ كدامين عنصر را از عناصر سه گانه در نظر گرفته ايم؟

1- ارزش موضوعي فرد يا جامعه

اگر در اين مقايسه موضوع ارزش را منظور نماييم،يعني آن ذاتي را منظور كنيم كه با داشتن امتيازي سودمند داراي ارزش شده است،چون موضوع ارزش درمقايسه ي ما انسان است لذا بايستي انسان را به عنوان موضوع دارنده ي ارزش مطرح كنيم.

در اين مسئله ممكن است چنين تصور شود كه اجتماع با ارزش تر از فرد است، زيرا اجتماع عبارت است از افراد متشكل و فرد يكي از آن افراد است. اين تصور ساده اي است كه پديده ي كميت محض آن را بوجود آورده است. بحث در اين نيست كه فرد كمتر از اجتماع است و اجتماع زياد تر از يك فرد است، زيرا همه مي دانيم كه ملاك ارزش انساني كميت محض نيست، اجتماعي را فرض كنيم كه افرادي را با رابطه جبري، متشكل ساخته و امتيازات سودمند را براي هر فردي از افراد خود به طور جبر تقسيم مي نمايد، نه با اين ملاك كه فرد يك انسان است و انسان موجودي است داراي ارزش. چنين اجتماعي را كه ارزش انساني را مطرح نمي كند، چگونه مي توان به يك فرد توضيح داد.

در اين مورد براي تذكر به يك نكته ي مهم، مي گوئيم: تبعيت ضروري و حياتي يك فرد از اجتماع، به طوركلي مسئله ايست كه نبايستي با مسئله ارزش مخلوط شود. فردي كه جبر زندگي او را محكوم  به تبيعت از اجتماعي مي كند، در اولين مرحله و با قطع نظر از ارزش وتكامل، خود را به پيروي از اجتماعي كه در آن زندگي مي كند مجبور مي بيند و اين جبر حياتي غير از مسئله ارزش است.

همچنين اگر اجتماعي را فرض كنيم كه درلجن زار پليدي ها و حق كشي ها غوطه ور است، ولي فرد يا افرادي در آن زندگي مي كنند در نهايت پاكي و عظمت هاي انساني، دراين فرض كدامين منطق است كه اجتماع ناپاك را با ارزش تر از فرد يا افراد پاك تلقي نمايد؟!

بار ديگر به عدم دخالت كميت در ارزش انساني متوجه مي شويم:

آيا افزايش كميت افراد عامل افزايش ارزش است؟

وقتي كه فردي به فرد ديگراضافه مي شود، مسلم است كه از نظر طبيعي يك فرد با دو فرد متفاوت است. هر چه را كه يك فرد براي بقاي زندگيش استهلاك مي كند، دوفرد با فرض وحدت شرايط دوبرابر آن را مستهلك مي نمايند، هر چه را كه يك فرد به تنهايي توليد ميكند، دو فرد در همان شرايط دو برابر آن را توليد ميكند وچنين است درديگر شئون زندگي

همين طور موقعي كه هر يك از افراد با پديده هاي قرار دادي محكوم به قانوني بود، دو فرد با يك فرد متفاوت است، مثلاً كسي كه به يك فرد جنايت كرده است، سزاوار كيفر جنايت به يك فرد است و كسي كه به دو فرد جنايت نموده است مستحق كيفر به جنايت بر دو فرد مي باشد. افزايش اثر با افزايش كميت در كشف واقعيات نيز جريان دارد. هنگاميكه براي گرفتن رأي دوباره موضوعي اقدام مي شود، بدون ترديد اكثريت افرادي كه رأي معيني را ابراز مي كنند، رأي مخالف اقليت را ازكار مي اندازند. همچنين قدرت عضلاني و مادي انساني با افزايش كميت بيشتر و موثر تراست.

آنچه كه مورد بحث و تأمل عميق است، پديده ي ارزش است كه نبايستي با موضوعات فرق مخلوط شود.

براي توضيح اين حقيقت مي توانيم مسئله زير را مطرح كنيم: اگر حادثه ي ناگواري اقتضاء كند كه دو نفر قرباني آن حادثه گردند، و فرض كنيم كه اگر يك نفر وارد صحنه شود و خود را به كشتن بدهد، دو نفر نجات پيدا مي كنند. آيا منطقي است كه با فرض نبودن ساير عوامل مهم تر، تنها با نظر به كميت، فردي را اجباراً و بدون رضايتش بجاي آن دو نفر قرباني كنيم؟! بنابراين ارزش از مختصات انساني است و كميت تأثيري در آن ندارد.

2- طرف برخوردار از ارزش

طرف برخوردار از ارزش انساني كه شامل فرد و افراد و اجتماع مي باشد. در اين مورد، مسئله ما چنين مطرح مي شود كه: از نظر انسانهاي ديگر كه از ارزش هاي بهره مند مي گردند فرد با ارزش تر است يا اجتماع؟براي حل مسئله نيز بايستي جنبه هاي متنوع فرد واجتماع را از يكديگر تفكيك كنيم از آن جهت كه اجتماع پرورش دهنده ي فرد و بارور كننده ي استعدادها ونيروها است،مسلماً با ارزش تر است و از جهت كه فرد با نبوغ و پاك و خيرخواه و خيرانديش نه تنها في نفسه موجودي با ارزش است، بلكه ممكن است افراد و اجتماعي را وادار به پيشرفت نمايد، از آن اجتماعي كه كاري جز زنجير كردن افراد ندارد، با ارزش تر است. متأسفانه بايد گفت: زندگي در چنين اجتماعاتي بدتر از زندگي درميان عوامل ناآگاه طبيعت است، زيرا عوامل ناآگاه طبيعت جريان خود را بي طرفانه ادامه مي دهد، اما اجتماع فاسد فرد را نابود مي سازد اين مسئله در مباحث گذشته روشن شده است، لذا احتياجي به تفصيل بيشتر نداريم.

3- پديده اي كه موضوع را با ارزش تر ساخته است.

ما در تعريف ارزش بطور اجمال مفهوم سودمندي را بكار برديم، اين سودمندي شامل هر گونه عامل پاسخگوي خواسته هاي انساني مي باشد، بنا بر اين هر فرد واجتماع به همان مقدار داراي ارزش است كه پاسخگوي خواسته هاي انساني بوده باشد. مكتب اصالت منفعت كه تا كنون در اشكال گوناگونش مورد توجه متفكران انساني است، آرماني جز بوجود آوردن يا تفسير ارزش با اين معني را ندارد.

شايد اين تفسير و كوشش درباره ي ارزش مخالفي نداشته باشد. اشكال مهم آن است كه آيا همه ي خواسته هاي بشري به سود او است يا بعضي، و آيا بشر خواسته هايي دارد كه به ضرر خود او تمام خواهد شد، مانند خود خواهي افراطي، لذت پرستي حيواني و با قطع نظر از خواسته هاي زيان بخش، تمايلاتي دارد كه مزاحم سودهاي عالي تر انساني است، يا خير؟ مانند افراط در لذت خواهي كه او را از سود دانش وهنر و رفتار عقلاني محروم مي سازد.

بنابراين، ما مي توانيم ملاك ارزش را تنها عوامل پاسخگوي خواسته ها بدانيم. با نظر به مجموع دانش ها و بينش هايي كه درباره ي انسان تا كنون بدست آمده است.

ملاك واقعي ارزش انساني عبارت است از:

بهره برداري از نيروها و استعدادهاي مثبت و سازنده درراه زندگي آزادانه رو به هدف تكاملي

هر فرد واجتماعي در هر شرايطي كه قرار بگيرد، اگر در مسير زندگي خود با اصل مزبور قدم بردارد، آن فرد يا اجتماع ارزش انساني خود را بدست آورده است. بنابراين اگر فرض شود در يك اجتماع مركب از ميلياردها نفوس، تنها يك فرد در مسير زندگي خود با اصل مزبور قدم بر مي دارد، آن فرد داراي ارزش انساني است و ديگران كه با امكان حركت در مسير زندگي با اصل مزبور، از آن حركت امتناع مي ورزند، داراي ارزش انساني نيستند، اگرچه آن انسانه از جنبه هاي قوانين اجتماعي و طبيعي و حتي قوانين الهي، انسان وداراي شخصيت مي باشند.

رسالت كلي بوجود آوردن ارزش با اين معنا را، جزء هدف هاي خود مي داند و بدون فعاليت هاي رسالت كلي وكوشش رسالت هاي جزئي به پيروي آن، بشر از بدست آوردن ارزش مزبور چه در حالت فردي و چه در قلمرو اجتماعي محروم خواهد ماند.

اين بود مباحثي ازمواد رسالت كلي، تكميل اين مواد با كمك وعنايات خداوندي در مجلدات بعدي مطرح خواهد  گشت.

پايان

اميداورم اين سلسله مقالات مورد قبول حضرت حق تعالي و خوانندگان عزيز قرار گرفته باشد.

با تشكر ارادتمند شما دكترجهاندار مهر افشا

رسالت انساني قسمت هفدهم

 

رسالت انساني

تهيه، تدوين، تنظيم:

دكتر جهاندار مهر افشا

 

قسمت هفدهم

تطبیق فطرت به جریان قانونی نیروهای مرکب

همانطور که هر یک از نیروهای وجود آدمی جریان قانونی مخصوص به خود دارد، همچنین نیروهای مرکب از دو یا چند نیرو هم، برای خود جریان قانونی مخصوصی دارد. از آن جمله:

1- اراده و خود داری- این دو نیرو که هر یک به تنهایی جریان قانونی مخصوص به خود دارد، در حال ترکیب در برابر انگیزه ها جریان قانونی دارد که فطرت اصلی حالت ترکب یافته ی آن دو است.

جریان قانونی اراده که عبارت است از خواستن به تحریک انگیزه های منطقی، در حال ترکب با جریان قانونی خود داری که عبارت است از خنثی نمودن عامل تحریک، اگر با تعدیل در هدف های دو نیروی مزبور، حالت تعدیل بوجود بیاورد، جریان مزبور فطرت سالم دو نیروی ترکیب یافته ی اراده و خود داری می باشد.

2- محبت و عدالت- هر یک از دو پدیده ی مزبور، در درون آدمی جریان قانونی مخصوص به خود دارد. محبت از قرار گرفتن در جاذبیت موضوع محبوب بوجود می آید. برای هر یک از «قرار گرفتن در جاذبیت» و « موضوع محبوب» و « مختصات کسی که در جاذبیت قرار گرفته است». جریانات قانونی روانی و رفتاری معینی وجود دارد.

همچنین عدالت که عبارت است از رفتار مطابق قانون. جریانات قانونی معین با نظر به « وضع روانی و محیطی شخص عادل» و « قانونی که رفتار مطابق آن انجام می گیرد» و «رفتاری که بیان کننده ی عدالت است» دارا می باشد. هر یک از این دو پدیده با مختصاتی که  دارد، غیر از دیگری است، ولی در حال ترکب به پدیده ی سومی تبدیل می شوند که جریان قانونی مخصوصی دارد. مثلاً محبت از قرار گرفتن عاطفی در جاذبیت موضوع محبوب، به قرار گرفتن در جاذبیت یک گرایش والا که منطق سایر قوانین تأییدش می کند، مبدل می گردد، در این صورت می تواند با پدیده ی عدالت که رفتار مطابق قوانین است ترکب پیدا کند و در جریان قانونی مخصوص به خود بگیرد. در این جریان قانونی دو پدیده ی ترکب یافته ی مزبور در فطرت اصلی خود حرکت می کنند.

تطبیق فطرت به جریان قانونی نیروها و احساسات عالی

آدمی به اضافه ی نیروها و احساسات و فعالیت های عضوی و روانی طبیعی، دارای عوامل دیگری است که می توان آنها را نیروها و احساسات و فعالیت های عالی روان نامید.

این عوامل هم با نظر به تجربه ها و مشاهدات فراوان که در عموم انسان ها تقریباً به عمل آمده است، برای خود قوانین معینی دارند که در صورت جریان آن عوامل مطابق قوانین اختصاصی خود، از فطرت اولی برخوردار می باشند. ما برخی از این عواما را در این مورد مطرح می کنیم:

1- احساس تعهد برین: این عامل در درون ما به گونه به جریان می افتد:

یک- احساس تعهد برین درباره ی دیگر انسان ها، این احساس با نظر به ارتباط انسان ها با یکدیگر و احساس مشارکت در اندودها و شادی ها و خوشی ها و ناخوشی ها و احتیاجات فعالیت می کند. این احساس تعهد چنانکه در مباحث مربوط بررسی شده است، غیر از قرار دادها و پیمان های مربوط به  امکان پذیر ساختن زندگی معمولی است که نوعی از جبر و ضررورت زندگی دسته جمعی می باشد. احساس تعهد برین منشأ اساسی مکتب انسانی (اومانیسم) است که عشق و علاقه به نوع دوستی را در مافوق ضرورت های جبری زندگی دسته جمعی توصیه می کند.

دو- احساس تعهد برین برای به تکامل رسانیدن وجود خویشتن در جهان هستی در همه ی حالات و شرایط. این احساس نیز ریشه ی بس اساسی در دوران آدمی دارد که نفرت و گریز از بیهودگی وجود یکی از نتایج آن است. بثمر رسیدن احساس تعهد برین در هر دو نوع که مطرح کردیم، با نظر به ریشه دار بودن آن در روان آدمی، قانونی دارد و جریانی.

2- وجدان:- با فعالیت های گوناگونی که دارد یکی از عالی ترین نیروهای درونی انسانی است. به جریان افتادن قانونی این نیرو نیز مبانی و شرایط و نتایج مخصوصی دارد که در صورت اعتدال و فعالیت مخصوص به خود که در علوم روانی و فلسفی گوشزد می شود، بازگو کننده ی فطرت سالم خود می باشد.

3- کمال جویی-انکار نیرو یا حس کمال جویی در انسان با اصطلاح بافی های حرفه ای مبارزه با واقعیتی است که مساوی با واقعیت خود انسان است.

پرروش و تنظیم و توجیه صحیح این حس یا نیروی عالی فطرت اصلی، آن را به جریان می اندازد.

از مجموع ملاحظات گذشته به این نتیجه می رسیم که نادیده گرفتن فطرت و یا به ابهام انداختن آن بوسیله اصطلاحات خوش آیند، در حقیقت چیزی جز نادیده گرفتن و یا مبهم ساختن جریان قانونی نیروها و استعدادهای انسانی نیست.

11- توجیه منطقی رابطه ی فرد و اجتماع

تعریف فرد- گاهی فرد در مقابل کلی قرار داده می شود، در این حال معنای فرد عبارت است از یک موجود مشخص که دارای موجودیت وتعیین مخصوص به خود می باشد. این تعیین شخصی مانع از آن است که دو فرد از همه ی جهات و خصوصیات عین یکدیگر بوده باشند، اگرچه تشابه کمال میان آن دو وجود داشته باشد. مفهوم آن کلی که فرد به این معنا در مقابلش قرار گرفته است، عبارت است از مفهوم وسیعی که شامل همه ی افراد آن بوده باشد، مانند کلی انسان که به همه ی افراد انسانی قابل تطبیق است. و هر یک از افراد انسانی مانند حمید، علی، حسن..... که موجود مشخص و تعیین یافته ی عینی است و فردی کلی از انسان می باشد. چهار اصطلاح دیگر برای این فرد بکار می رود: جزئی، شخصی، مصداق، مورد.

گاهی دیگر فرد در مقابل اجتماع منظور می گردد. در این صورت مقصود از فرد یک انسان است دارای تمایلات و نیروها و فعالیت ها و استعدادهای مخصوص به خود.

تعریف اجتماع- معنای اجتماع ترکب و تشکل دو انسان و بیشتر که مجبور می شوند برای همزیستی دستی از نامحدود بودن تمایلات و نیروها و فعالیت ها و استعدادهای شخصی خود بردارند. درباره ی ملاک و یا عامل اصلی اجتماع اختلاف نظر زیادی میان محققان بوجود آمده است: آیا ملاک اجتماع زندگی در یک محل است که بنام وطن نامیده می شود؟ آیا ملاک و عامل اصلی هم نژاد بودن است؟ یا هم آیین و هم ایدئولوژی بودن ملاک یک اجتماع است؟ همزبانی و اشتراک در سود و زیان و غیر ذلک را هم بعنوان ملاک اصلی تشکل اجتماع دانسته اند. به نظر می رسد که برای تعیین ملاک اصلی اجتماع، بایستی انواع گوناگون تشکل انسان ها را در نظر گرفت و ملاک هر یک را جداگانه منظور نمود. بدان جهت که در تعریف و روشن ساختن دو مفهوم فرد و اجتماع، مباحث مشروحی از ناحیه ی دانشمندانو صورت گرفته است، ما به همین مقدار که متذکر شدیم، قناعت نموده، به اصل مطلب می پردازیم:

عناصر موجودیت فرد و ابعاد آن

يك فرد از انسان موجودي است داراي:

1- حيات، درمباحث « وسيله وهدف» هدف مطلق بودن حيات را تا آنجا كه شرايط فكري ما ايجاب مي كرد، مطرح واثبات نموديم وگفتيم:

زندگي هر فردي آن حقيقت مطلقي است كه مادامي كه به ضد حيات ديگران مبدل نشود ويا مادامي كه از نظر خود فرد در راه بدست آوردن هدف عالي تر از حيات شخصي، مبدل به وسيله نگردد، منطقه ي ممنوعه ايست كه هيچ فرد وجامعه و قانوني نمي تواند در آن وارد شود.

2- استعدادها- هر فردي كه از انسان داراي استعدادها و نيروهاي مثبت و سازنده اي است كه مي تواند در فهم جهان طبيعت و بهره برداري از آن و همچنين در اصلاح زندگي خويش وديگران بارور گردد.

3- مي خواهم، شخصي دارد كه ملاك زندگي خود را در اشباع آن « مي خواهم» مي داند.

اين سه عنصر اساسي فرديت است كه نهصد مختص انساني را كه در آغاز اين كتاب در مبحث « حقيقتي بنام انسانيت كه موضوع رسالت انساني است با ماشين بودن انسان سازگار نمي باشد.» بيان كرديم، اداره مي كند.

با اخلال بهر يك از عناصر سه گانه با مختصات مثبتي كه دارند، اخلالي در موجوديت فردي انسان وارد مي شود. هر سيستم اجتماعي كه قيافه ي مبارزه با اين عناصر داشته و عامل نابود كننده ي آنها تلقي شود، موجوديت فرد را در معرض متلاشي شدن ونابود گشتن قرار مي دهد. از طرف ديگر چون هر فردي عناصر و مختصات طبيعي و قانوني وجودي خود را حيات و يا جلوه هايي از حيات خويشتن مي داند لذا هر عاملي اعم از طبيعي و انساني. اگر با آن عناصر ومختصات تضاد بورزد، در صورتيكه ازنيرومندي كافي برخوردار باشد، حالت مقاومت و پيكار به خود مي گيرد و اگر از بهره برداري از همه ي ابعاد موجوديتش ناتوان بوده باشد، احساس سركوفتگي و ازدگي همواره رنج و شكنجه اش خواهد داد، زيرا هر فردي چه آگاهانه و چه ناآگاه اين اصل را در درون خود ثابت مي داندكه:

اجتماع موقعي مي تواند اصيل وتوجيه كننده ي من باشد كه موجوديت من را نفي نكند.

روي اين اصل هر اندازه كه اجتماع مختصات فرد را بيشتر و منطقي تر بپذيرد، اصالت وهدف بودن آن اجتماع براي فرد قابل پذيرش خواهد بود. بالعكس، با حذف هر گونه مختص فردي، اجتماع حذف كننده اصالت و امتياز را در نظر فرد از دست خواهد داد در نتيجه ي اين قالب گيري نا به جا، دگرگوني احساس طبيعي فرد درباره ي جامعه كه خود را جزء واقعي آن جامعه مي دانست، حتمي مي باشد. او خود را يك حلقه ي فاقد « من» كه با عوامل جبري به حلقه هاي زنجير اجتماع پيوسته است، تلقي خواهد نمود، نه جزء واقعي واختياري آن.

اين موجود شكست خورده براي جبران ورشكسته شدنش يا درخيالات و روياهاي بي سر وته غوطه ور خواهد گشت و با يأس و نوميدي رنگ حياتش را مات نموده، براي رهايي از شكنجه ي احساس پوچي، دست به عوامل گوناگون تخدير خواهد زد، اگرچه اين تخدير با توسل به بازيگري هاي عالي ذهن مانند فلسفه پردازي و غيره بوده باشد. افرادي هم پيدا مي شوند كه اگر نروي حياتشان جوشش خود را از دست نداده و عناصر سطوح عميق شخصيتشان تباه نشده باشد،ممكن است با يك انفجار دروني يكي از دو حالت زير را در مقابل اجتماع پيدا كنند:

حالت يكم- مثبت و سازنده كه به دگرگوني سودمند اجتماع مي انجامد.

حالت دوم- منفي و ويرانگر كه موجب بروز  وضع رواني درنده اي گشته اجتماع را قاتل خود مي پندارد وتكاپويي جز از بين بردن قاتلش نمي شناسد.

از طرف ديگر، گذشت قرون و اعصار فراوان بر زندگي اجتماعي بشرو ظهور پيامبران عظام و نوابغ مصلح واقعي، مختصات عالي زندگي اجتماعي را روشن نموده و به خوبي اثبات كرده است كه زندگي اجتماعي به اضافه ي اينكه قانون ضروري حيات آدمي است، باز كننده ي ابعاد مغزي و رواني انسان ها نيز مي باشد و اگر بر فرض محال بشر مي توانست پس از تولد به تنهايي زندگي كند. هرگز با آن همه پيشرفتهايي كه در زندگي اجتماعي نايل شده است، دست نمي يافت.

ادامه دارد....

قسمت سي چهارم

هر هنري چون ترانه، موسيقي و شعر مطلوب مي بايست حاوي عصاره هاي عرفان، حكمت و اخلاق باشند

تهيه، تدوين، تنظيم:

دكتر جهاندار مهر افشا

قسمت سي چهارم

فيض وجود از طرف خدا بر همه ي كائنات استمرار دارد

فلك بر پاي دارم و انجم افروز

خرد را بي ميانجي حكمت آموز

جواهر بخش فكرتهاي باريك

به روز آرنده ي شبهاي تاريك

غم و شادي نگار و بيم و اميد

شب و روز آفرين و ماه و خورشيد

نگهدارنده ي بالا و پستي

گواه هستي او جمله هستي

كواكب را به قدرت كار فرماي

طبايع را به صنعت كار آراي

سواد ديده ي باريك بينان

انيس خاطر خلوت نشينان

(توضيحاً: خسرو و شيرين از بيت 18 تا 21 و 24 و 25(مهر افشا))

و مي گويد:

خدايا جهان پادشاهي تر است

زما خدمت آيد خدايي تر است

پناه بلندي و پستي تويي

همه نيستند آنچه هستي تويي

همه آفريده است بالا و پست

تويي آفريننده ي هر چه هست

تويي برترين دانش آموز پاك

ز دانش قلم رانده بر لوح خاك

چو شد حجتت بر خدايي درست

خرد داد بر تو گواهي نخست

خرد را تو روشن بصر كرده اي

چراغ هدايت تو بر كرده اي

تويي كاسمان را بر افروختي

زمين را گذرگاه او ساختي

تويي كافريدي ز يك قطره آب

گهرهاي آب روشن تر از آفتاب

تو آوردي از لطف، جوهر پديد

به جوهر فروشان تو دادي كليد

چند مسئله مهم در اين ابيات وجود دارد كه ما به طور اختصار به آنها اشاره مي كنيم:

مسئله يكم- چنان نيست كه آنچه در عالم وجود بروز و ظهور مي كند از ذات اشياء سرچشمه مي گيرد يعني چنان نيست كه خاك ناتوان  و ناچيز انسان را با آن عظمت كه دارد از ذات خود به وجود آورده باشد بلكه اين قدرت و مشيت خداونديست كه خاك ضعيف با موادديگر در جريان قرار مي گيرد و توانايي انسان شدن را پيدا مي كند. بنابراين هر آنچه كه در اين عرصه هستي لباس وجود مي پوشد و در جريان خود قرار مي گيرد و با ديگر موجودات در تفاعلات شركت مي نمايد و انواعي از پديده ها و روابط را در جهان هستي پديدار مي سازد، همه و همه از خدا است و آن امر « كن» كه خداوند براي بوجود آوردن موجودات فرموده است اگرچه با نظر به خود لفظ مزبور لحظه اي بوجود آمده و سپس از بين رفته است ولي جريان معناي آن دوام و استمرار دارد. يسئله من في السماوات والارض كل يوم هو في شان.(توضيحاً: الرحمن آيه 29(مهر افشا))

كل يوم هو في شان بخوان

مرو را بيكار و بي فعلي مدان

كمترين كارش به هر روز آن بود

كاو سه لشكر را روانه مي كند

لشكري از اصلاب سوي امهات

بهر آن تا در رحم رويد نبات

لشكري ز ارحام سوي خاكدان

تا زنر و ماده پر گردد جهان

لشكري از خاكدان سوي اجل

تا ببيند هر كسي عكس العمل

باز بي شك بيش از آنها مي رسد

آنچه از حق سوي جانها مي رسد

آنچه از جانها به دلها مي رسد

آنچه از دلها به گلها مي رسد

اينت لشكرهاي حق بي حد و مر

بهر اين فرمود ذكري للبشر

( توضيحاً: مثنوي- جلال الدين محمد مولوي- دفتر اول- قصه ي آن كس كه در ياري بكوفت، از درون گفت، كيست: گفت منم از بيت 17 تا 24(مهر افشا))

در ابيات مورد بررسي، نظامي با كمال صراحت مي گويد: هيچ كس پاسخ اين سوال را ندارد كه دانه ها با آن صورت مخصوص و انسانها چگونه با اين شكل و مختصات جسماني و مغزي و رواني از آب و خاك از مسير نطفه بوجود مي آيد؟ جز اينكه بايد اعتراف كرد كه يك موجود برين (خدا) است كه اين خلقت و دگرگوني و تصويرات شگفت انگيز را در عرصه ي ماده انجام مي دهد.

نظامي موضوع خلقت مستمر و اين حقيقت را كه بقاي وجود كائنات بر ادامه فيض الهي نيازمند است در چند مورد متذكر شده است. از آنجمله:

جواهر تو بخشي دل سنگ را

تو در روي جوهر كشي رنگ را

نبارد هوا تا نگويي ببار

زمين ناورد تا نگويد بيار

(توضيحاً: شرفنامه از بيت 27 و 28(مهر افشا))

تواناست بر هر چه او ممكن است

گر آن چيز جنبنده يا ساكن است

تنومند از او جمله كائنات

بدو زنده هر كس كه دارد حيات

(توضيحاً: اقبالنامه بيت 27 و 28(مهر افشا))

مسئله دوم- كائنات همانند مشتقاتي از امر خداونديست. گوئي امر خداوندي منشاء و زمينه وجود واقعيات جهان هستي است.

مسئله سوم- خود جهان هستي شهود مي كند كه وجودش مستند به خداست تسبيح و سجده و نيايش با خدا كه به تمام كائنات نسبت داده شده است بدون دريافت خدا امكان ندارد. الم تر ان الله يسبح له ما في السماوات والارض و الطير صافات كل قد علم صلاته و تسبيحه و الله علين بما يفعلون(توضيحاً: النور آيه 41(مهر افشا)) (آيا نديده اي هر آنچه كه در آسمانها و زمين وجود دارد و پرندگان در حال پريدن دسته جمعي (و با بالهاي ساكن افقي) او را تسبيح مي گويند همه آنان نيايش و تسبيح خود را مي دانند و خداوند به آنچه كه انجام مي دهند دانا است) آيات مربوط به ذكر و تسيبح و سجده كائنات و متعدد و صريح مي باشند، و بديهي است كه ذكر خداوندي بدون دريافت او امكان ناپذير مي باشد. اين فقط انسان است كه خود را به ناداني زده يا به جهت فرار از تكليف خود را مست و ناهشيار ساخته و نمي خواهد خود را در معرض چنين شهودي قرار بدهد و از اين شهود برخوردار گردد.

مسئله چهارم- همانگونه كه خداوند متعال به وجود آورنده ي كيهان بزرگ مي باشد، هم اوست كه آرايش دهنده ي همين كيهان بزرگ و در آورنده ي آن به صورت يك انجمن بسيار زيبا است كه هر چه انسان در آن بيشتر و دقيق تر بنگرد، بر شگفتي وي افزوده گردد. براستي چه زيباست ستارگان بي شمار د صفحه لاجوردين، اين سپهر بلند كه گويي انجمني براي آموختن درسهايي از عظمت جمال و جلال خداوندي بوسيله ي خورشيد آراسته اند.

اختران را صحبت خورشيد بود آموزگار

كاينچنين شب مجلس نور و صفا بر پا كند

مسئله پنجم- در اين ابيات بيتي وجود دارد كه تا حدودي مبهم است و آن بيت اينست:

سازمند از تو گشته كار همه

اي همه و آفريدگار همه

(توضيحاً: هفت پيكر بيت 5(مهر افشا))

در مباحث مقدمه ي يكم تناقضي را كه در اين بيت به نظر مي رسد مورد بررسي قرار داديم، مراجعه فرماييد.

ادامه دارد....

 

آسیب شناسی موسیقی ایران

به قلم دکتر جهاندار مهرافشا:

آسیب شناسی موسیقی ایران 

موسیقی دانی که بردباری و شکیبایی در وجودش راه یافته است بر اثر نا ملایمات که همیشه در اجرای موسیقی وجود دارد زود از کوره در نرفته و عصبانی نمی شود بلکه با ارامش خاطر به رفع مشکلات موجود می پردازد و از این لحاظ متحمل بودنش الزامی است .


تحقیق تحلیل و بررسی خواندن متون به زبان تخصصی اعجوبه ی موسیقی عبدالقادر مراغی:

آداب اخلاقی مباشران موسیقی اعم از نوازندگان و خوانندگان از اهمیت والایی برخوردار است که متاسفانه امروزه به دلیل حمله موسیقی  هجو و " رپ " و موسیقیهای غیر اصیل و بیمار در علوم نظری موسیقی و همچنین در اموزش موسیقی بسیار کمرنگ و نادیده گرفته شده که به نظر این شاگرد کوچک اساتید بزرگ موسیقی حاضر شرح متن خوانی فصل مورد نظر می تواند به کاربردهای اموزشی و اجرایی در زمان ما صورت گیرد و تا انجا که امکان پژوهش وجود داشته باشد می توان با مراجعه به کاربردهای اموزشی و اجرایی در زمان ما صورت گیرد و تا انجا که امکان پژوهش وجود داشته باشد میتوان با مراجعه به کتاب جامع الالحان در باب مقاصد الاحان نوشته عبدالقادربن غیبی الحافظ المراغی قدری در این مهم به بحث نشست که حقیر ( مهرافشا ) به حد بضائت اندک خوددر این مقال سعی در این مهم کرده ام که انشا الله مورد عنایت حضرت باری تعالی و مورد توجه اساتید و عزیزان هنر جو قرار گیرد ..

و اما بعد ..

در نسخه خطی مقاصد الالحان می خوانیم " فصل درانک مباشران این فن چگونه اداب مجلس رعایت کنند " وجوددارد . ابتدا دو سطر از متن کتاب را با هم بخوانیم . 

کسی که مباشر این فن بود باید امین و معتمد و محرم و صالح و متحمل و خوش خوی ومتواضع و متواضع و مسکین ونیکخواه مردم و منبسط و مزاج گیر و راست قول باشد .

از دیدگاه امروزی انچه از این مطالب استنباط می گردد بیشتر جنبه اخلاقی دارد تا جنبه ی علم نظری و عملی موسیقی ولی با اینحال رعایت همه ی انها برای موسیقی دانان کاملا ضروری به نظر می رسد . در متن مراغه ای واژه مباشران که جمع مباشر است  به معنی نوازنده ساز است " فن " نیز در فرهنگنامه به معنی صنعت و هنر و نغمه راه و روش امده است . اما اداب که جمع ادب است به معنی روشهای پسندیده است که در زمان مراغی هم به همین معنا بوده است . بنابراین از نظر استاد مراغی نوازندگان و هنرمندان موسیقی باید دارای صفات و اخلاق حمیده و پسندیده باشند و در محافل و مجالس و از نظر ما در پژوهش و اموزش انها را باید رعایت کنند این صفات پسندیده به اختصار از این قرارند :

اولین امین بودن

امین کسی را گویند که امانت دار باشد . پس اگر قطعه ای را به او اموختند یا اینکه مطلبی درباره موسیقی اعم از علم نظری و علم عملی به او یاد داده اند و یا در جایی شنیده و یا خوانده است باید بتواند در استفاده ی از انها نهایت امانتداری را بکند و مطالب را با ذکر نام مولف و یا محقق ان بیان کند که همان رعایت حق مولف یا پژوهشگر است ..دیگر اینکه سخن یا قطعه ای موسیقی و ردیف تدوین شده مورد نظر را تغییر ندهد واگر در ان تغییری به وجود می اورد ردیف ان را تذکر دهد و اگر شرایط اجازه داد علت تغییر و هدف ان را بیان کند . برای مثال نور علی برومند هنگام ضبط ردیف میرزا عبدالله برخی از تغییرات را که در ردیف داده است بیان می کند .

دوم معتمد بودن

معتمد کسی است که به هر انچه روایت می کند می توان اعتماد کرد اگر ردیفی به او سپرده شود همچنان قابل اعتماد است مانند هر انچه از اسماعیل قهرمانی روایت می کنند و برای ما قابل اطمینان است و اگر تحقیقی درمورد موسیقی می کند همچنان قابل اعتماد خواهد بود ..

سوم محرم بودن

چنانکه در گذشته تا کسی مورد اطمینان و اشنا به اصطلاح محرم نبود نه چیزی به او می اموختند  و نه اینکه او را به محفل خود راه می دادند و اگر کسی در جایگاه نوازندگی و یا خوانندگی بود محرم بودنش در مجلس یا محافل ضرورت داشت .

چهارم صالح بودن

اگر صالح بودن را به معنی نیک  و نیکوکار دانست موسیقیدان انچه را که می خواند یا می نوازد باید مانند انسان نیکوکار و لایق به طور شایسته و مناسب بیان کند .

پنجم متحمل بودن

موسیقی دانی که بردباری و شکیبایی در وجودش راه یافته است بر اثر نا ملایمات که همیشه در اجرای موسیقی وجود دارد زود از کوره در نرفته و عصبانی نمی شود بلکه با ارامش خاطر به رفع مشکلات موجود می پردازد  و از این لحاظ متحمل بودنش الزامی است .

ششم خوش خوی بودن

حسن خلق خودعبادتی والاست و مخاطبان موسیقی از چنین خوانندگان ونوازندگان بسیار لذت می برند .

هفتم متواضع بودن

موسیقی دان متواضع همچون یک موسیقی خوش اهنگ است اکثر مخاطبان و شنوندگان موسیقی از موسیقی دان مغرور و متکبر و دارای منیت خوششان نمی اید و اجرای انان به دلشان نمی شیند . حال انکه فروتنی مباشران موسیقی ان را دلنشین می کند .

هشتم مسکین بودن

به معنی تهیدستی است . مباشران موسیقی نباید در معاملات اقتصادی و به دنبال مال و منال و زیاده خواهی و حریص باشند بلکه به قدر نیاز خود و خوانواده باید قانع و شکر گذار بوده و بقیه اوقات را صرف هنر والای خود کنند ..

نهم نیکخواه مردم بودن

اجرای یک موسیقی زمانی تاثیر گذار است که مباشران ان به مخاطب و کلیه شنوندگان احترام بگذارد و انها را از صمیم قلب دوست داشته باشد و از راه موسیقی دل و روح انان را صفا و شادی بخشد و به انان خدمت کند .

دهم منبسط بودن

انبساط خاطر مباشر در اجرای موسیقی ضروری است تا بتوان دیگران را به ارامش و شادی و سرور دعوت کرد ..

یازدهم مزاج گیر بودن

مزاج که به معنی اختلاط و امیزش است در اینجا می تواند به همدلی و همیاری موسیقی دانان با همدیگر و یا با مخاطب موسیقی تعبیر شود که به خصوص در اجرای موسیقی بسیار موثر و مفید است . زیرا همدلی موسیقی دانان با یکدیگر و با مخاطب و همدلی مخاطب با موسیقی دان موجب بالا رفتن کیفیت اجرای موسیقی خواهد شد ..

دوازدهم راست قول بودن

قول که به معنی " سخن " گفتار " و کلام است در موسیقی بدون کلام نیز صادق است به طوری که تمامی اداب و اصول هنری اثر مورد نظر رعایت شود و اگر موسیقی با کلام است – تلفیق شعر و موسیقی انتخاب ابیات و نحوه ی اصول هنری ان رعایت شود .

چنانکه مشاهده میشود صفاتی که استاد مراغی در مورد مباشران موسیق بیان می کند دوازده صفت پسندیده و حمیده است  و اما در مورد صفات ناپسند و نکوهیده  استاد باز هم ده صفت را بر می شمرد که با این متن اغاز می گردد

نمام .. بدخوی .. بدگوی..بدزبان .. هزال .. حریص.. طامع ..منصب جوی .. متکبر .. مدمغ .. حسود .. به غایت معتمد به خواندن و نواختن خود نباشد

بررسی صفات ناپسند موسیقی دان

نمام بودن

نمام یعنی سخن چین بودن و غماز  . در موسیقی می تواند به تقلید از اثار دیگران  و ارائه ان به نام خود نیز اطلاق کرد که صفتی بسیار مذموم است . همچنین بدگوی کردن از همکاران و موسیقی دانان دیگر که تفرقه افکنی و نا مطلوب است ..

بدخواه / بدخوی/ جنگجوی/ تندگوی/ ...

توضیحا در مقاصد الالحان با چاپ خطی استاد مراغی  بدخواه و بدخوی و جنگجوی تندگو ذکر شده است .. اینها واضح است و نیازی به توضیح نمی بینم .

هزال بودن

هزال به کسی گویند که بسیار مزاح کند و در عالم موسیقی منظور کسی است که مطالب سطحی ارائه دهد . همانند سخنرانی که در سخنرانی ادیبانه بیش از حد شوخی و لطیفه بگوید .

حریص و طامع بودن

حریص و طامع به معنی ازمند و طمعکار است و برای موسیقی دان و مباشر صفتی ناپسند تلقی شده است .

منصب جوی

ان را می توان شهرت طلبی در موسیقی دانست که نتیجه ای جز سلطه گری و تکبر و غرور ندارد .

متکبر و مدمغ بودن

اینها دو صفت ناپسند نخوت و غرور است

حسود بودن

یعنی زوال نعمت دیگران را خواستن – رشک بردن – بدخواه دیگران بودن

حقود بودن

یعنی پرکینه و کینه ورز بودن

به غایت معتقد خواندن و گفتن و نواختن خود بودن

استاد مراغی اخر متن مقاصد الالحان و در فصل اول خاتمه جامع الالحان دوازده نصیحت همچون دوازده صفت پسندیده و دوازده صفت ناپسند می کند و چه خوب میشد اگر امروز همه ی انها رعایت می گردید ..

/. به هر مجلسی که رود توکل بر کرم قادر کریم جل جلاله کند و یقین بداند که رزاق حق تعالی است .

/. اگر بدو انعامی می کنند که بر کم باشد منت دار شود و دعای خیر کند و اگر نکنند در غیبت و حضور هیچ شکایت نکند .

/. اگر مردم نا اگاه در مجلس بدو التفات نکنند متغیر نشود

/. اگر در حالتی که او تلحین کند مردم با یکدیگر سخن بگویند بی مزه نشود بلکه اهسته تر گوید تا مردم سخنان یکدیگر را بشنوند و خود جهد کنند که سخنان سری مردم را اصغاء نکند .

/. اگر در مجلس او گوینده یا خواننده  یا زننده ای دیگر باشد با ایشان هرگز نزاع نکند و بر حال ایشان و به انعامی که به ایشان کنند رشک و حسد نبرد و با ایشان احتلاط و همدمی و مددکاری کند .

/. خمر هرگز نخورد و جهد کند که در مجالس فساق نرود بلکه از ان مجالس اجتناب کند و از مجالسی که خواتین باشند مجنب باشد .

/. اگر به ضرورت اتفاق افتد در روی عورات نظر نکند  ( اندامها ی خاص) و ابیاتی که در ان صفات اشتیاق و هزل باشد . نخواند و جویان و خواهان صلحی باشد و اولی ان باشد که به مجالس ناخوانده نرود مگر به ضرورت .

/. اگر کسی را با تصنیفی یا با بیتی وجدی و ذوقی شود همان را مکرر کند چندانکه سامع را مقصود حاصل شود .

/. در مجالس خماران در پرده ی راهوی و زنگوله تلحین نکند و در ساز نزند . برای انکه اگر در مجلس خماران دوراهوی  و زنگوله تلحین کنند البته جنگ و فتنه واقع شود چه از روی نقل و تجربه به تحقیق پیوسته است .

/. اگر اهل مجلس با وی خوش بر امده باشند و موانست پیدا کرده بی اجازت صاحب مجلس بیرون نرود .

/. اگر فهم کند که او را نمی خواهند سبک از ان مجلس بیرون رود.

/. خلاصه انکه دست و زبان و چشم او به خود باشد ( توضیحا در نسخه خطی امده است و در مجالس ابیات و اشعار مناسب حال خواند .

اسماعیل قهرمانی و نور علی برومند هنگام ضبط و ردیف متعلق به میرزا عبدالله مطالبی را بیان می کنند که رابطه اداب استاد و شاگرد در ان به خوبی مشاهده میشود و انچه را که استاد مراغی در باب اداب مباشران ذکر می کند در رفتار صحبت این دو استاد بزرگ به خوبی نمایان است .

حال حقیر به طور خلاصه به فرازهایی از گفت و گوی این دو استاد برجسته می پردازم بدیهی است با مطالعه ان اسیب شناسی در زمینه ی اخلاق معنوی موسیقی ایرانی و توجه به اداب و زیبا شناسی ان دو مرتبه می تواند موسیقی ایرانی و ردیف مانند گذشته در جهت معنا و محتوای متعالی خود قرار گیرد .

نکات ارزنده در محاوره و مکاتبه ی دو استاد بزرگ موسیقی

نکات مورد نظر استاد مراغی که باید همه گیر و همگانی شوند

/. خدمت دو استاد بزرگ ( محرم – صالح – خوشخوی )

/. به زانوی ادب و سعی بلیغ ( تواضع – انبساط )

/. انچه از استاد میشنیدم بی کم و زیاد ( راست قول )

/. در این چهل سال اخیرارزو داشتم انچه از علم و عمل انباشته نگه داشته ام ( امین و متحمل )

/. به اموزگاری خوش ذوق و خوش حافظه و مستعد به یادگار سپارم ( معتمد . نیکخواه )

/. تا اینکه از طرفین سعدت – یاری و جاذبه ی معنوی جذب کرده ( مزاج گیر )

/. هرچه از پیر استاد داشتم به ودیعه سپردم ( مسکین و مزاج گیر )

/. در نظم و نثر موسیقی روایت ایشان را تصدیق می دانم  و تصدیق دارم ( معتمد و امین )

/. این مقدار نیز هر انچه داشتم در طبق اخلاص داشتم ( نیکخواه – مزاجگیر –راست قول )

و اما سخنان استاد نورعلی برومند در مقابل استاد

#. اقای اسماعیل خوان بنده هیچوقت زحماتی را که شما به مدت ده سال در تعلیم ردیف دستگاههای موسیقی به مرحوم میرزا عبدالله برای بنده کشیدید فراموش نمی کنم ( امین . محرم . صالح . متواضع )

#. از حسن ظن شما که نواختن ردیفها را به بنده واگذار می کنید بسیار متشکرم. . ( معتمد خوش خوی . مسکین . منبسط . مزاج گیر . )

#. ولی خود می دانید که دست و پنجه استاد هرچه باشد دارای رموزی است که مستمع موسیقی دان برای ان قیمت فراوان قائل است .. ( راست قول )

امیدوارم مقبول بوده باشد

دکتر جهاندار مهرافشا

ترانه ها و ترجمه ها

دکتر جهاندار مهرافشا :

ترانه ها و ترجمه ها

درست به همان شکلی که فردنابینا همواره نظریه دیگران را دنبال میکند تا مسیر خود را بیابد بدانسان کسی که از نور مطلق و قوه تمیز خود محروم و نابیناست همواره به دنبال عقاید و شایعات دیگران است حال می خواهداین عقیده راست باشد یا دروغ ..

.برتری انسان در برخورداری از عقل و منطق است و نه در حواسی که دارد . در نتیجه ان هنگام که می گوییم انسانی می زید لازم است به استفاده و کاربردی اندیشید که از عقل و منطق خود به عمل می ارد زیرا همانا قابلیت ویژه ای است که زندگی بشری را مشخص می سازد و بیش از پیش شرافت و احترام به او عطا می کند ...
 

Mans superiority is in possessing the powers of wisdom and logic not senses . as a result when I say man lives its necessary to think a bout the use and application the makes of his wisdom and logic for this is indeed a special capacity which characterizes human life and grants him honor and respect more than before…o

 

147.درست به همان شکلی که فردنابینا همواره نظریه دیگران را دنبال میکند تا مسیر خود را بیابد بدانسان کسی که از نور مطلق و قوه تمیز خود محروم و نابیناست همواره به دنبال عقاید و شایعات دیگران است حال می خواهداین عقیده راست باشد یا دروغ ..

 

Exactly as a blind person always follows the opinion of others in other to find his course by the same token he who is deprived of distinction always follows the ideas and gossips of others whether they be right or wrong…o

 

 

148.تحقیق و مطالعه تنها زمانی می تواند ارامش و صلح موجود در فلسفه را در خود فراهم اورد که ادمی در حال تفکر و اندیشه ای فعالانه باشد ...

 

Research and study can bring the existing tranquility and peace in philosophy to individuals only when they are engaged in active meditation and thought…o

 

149.سعادت و شادمانی نهایی ما به علم وابسته است ..

Our ultimate perfection and happiness leans on knowledge…o

 

150.برای انکه هر انسانی با انسان دیگر به طور طبیعی در دوستی و صلح و صفا به سر برد و هر دوستی از مشاهده ای ناراحتی  و پژمردگی دوست خود دستخوش اندوه و ناراحتی گردد لازم است کسانی که از علم الوهیت و علم فلسفه برخوردار هستند و در پشت چنین خوان متعالی و جلیلی تغذیه می شوند بدون رحم و شفقت باقی نمانند و نسبت به کسانی که از موهبت تحصیل و کسب علم و دانش محروم مانده اند دل رحم باشند ....

 

For man to live in friendship and peace. With all men and for a friend to be come grieved by defects found in the one he loves it is essential that those who possess the knowledge of theology and philosophy and are fed at so lofty a table re not without compassion toward those who are bereft of education and acquisition of knowledge….o

 

151.افراد خود ستا و مغروری هستند که با خود می اندیشند که از همه مطالب اگاهی دارند و این موجب میشود که انها هرگز نتوانند به دانش و معرفت ناب دست یابند زیرا خود را به قدری مطلع و اگاه از همه چیز می دانند که هرگز از کسی نمی پرسند و مایل هستند پیوسته از انها پرسش شود و ان هنگام که از انها سوالی پرسیده می شود پاسخی غلط و نابجا بیان می دارند حتی پیش از انکه فرد از پرسش خود دست کشیده باشد ...

There are egotictic and proud individuals that think they are aware all subjects and this causes them not to be able ever acquire pure knowledge and insight for they consider them selves so much informed and aware of everything that they never ask anyone and are always inclined t be asked and when a question is asked from them they state a wrong and inopportune answer even before that individual leaves off his question….o

 

 

152.لازم و ضروری است که نخست ادمی به کمال دست یابد سپس انرا به دیگران منتقل سازد که نه تنها خود بلکه سایر انسانها را نورانی می سازد ... به سان گل سرخی که از هم میشکفد و نمی تواند بسته باقی بماند و ناگزیر است عطری را که در وجود خود گنجانده است به هر سو پخش کند .. بشر نیزموظف است وجود خود را بگشاید ..

It is essential for man to achieve perfection first and then transfer it to others so that he would not only enlighten himself but also all other human beings ….just as a red rose blossoms and cannot remain closed thus inevitably scattering the scent within it in every direction man is also obliged to open himself up…o

 

153.حضور حجب و حیا در دوران نوجوانی الزامی است . زیرا در این سن لازم است که ادمی سرشار از ادب و اشتیاق و در جهت اموختن و تعلیم یافتن باشد . به راستی حضور شرم و حیا مانع از ارتکاب به چه خطاها و گناهانی که نمی گردد و چه خواسته های نا شرافتمندانه ای را به سکوت و خاموشی وادار نمی سازد و چه وسوسه های پلید و ناشایستی را از فرد محجوب و عفیف دور نمی سازد و چه سخنان درشت ونا هنجاری را مانع از بیانشان نمی شود ...

The presence of modesty and decency in youth is obligatory because in this period its necessary for human to be overfilled with politeness and eagerness towards learning and education truly what obstacle that the presence of shame and decency does not create for mistakes and sins and what ignoble desires that does not persuade to silence and hush and what wicked and indecent and chaste individual and what harsh and abnormal that does not prevent to be stated….o

 

154.اگر می خواهید فرزندان شما سعادتمند شوند از کودکی به انها رقابت سالم بیاموزید ..

If you want your children to be prosperious teach them healthy competition from childhood..o

 

155.مراقبتی نیکو از فرزند در دوران کودکی بی گمان ثمره عالی به بار می اورد . هر زمینی به همان اندازه مستعد باشد با نا پسندی بذر و عدم کشت و ذرع به شوره زاری بدتر مبدل می گردد ..

Good care of the child undoubtedly bears excellent fruit as much as a parcel of land is cultivable it would become a worse wasteland at the use of bad seeds and lack of cultivation…o

 

 

156.تبارتان شما را برای این زادند  تا به دنیای پاگی و دانش روید ..

Your family gave birth to you for purity and knowledge to grow into world..o

 

157.زیبا ترین ساقه ای که بر فراز ریشه عقل و منطق می روید و سر به اسمان میکشد قوه تمیز و تشخیص است و همانا احترام یکی از ارزشمندترین زیباترین و شیرین ترین میوه های این ساقه است که شخص موظف می باشد نسبت به بزرگتر از خود ابراز کند ...

The most beautiful stem which grows above root of intellect and wisdom and stretches up to the sky is the power of distinction and respect is indeed one of the most valuable most beautiful and the sweetest fruits of this stem that should be offered to olders…o

 

158.انکه عقل دارد عاقل و انکه علم دارد عالم است و نابغه عالم عاقل است ....

One who has wisdom is wise and one who has knowledge is a scholar and a genius is a wise scholar …o

 

ترجمه اشعار عربی و ترکی استاد عبدالقادر مراغی

دکتر جهاندار مهرافشا :

ترجمه اشعار عربی و ترکی استاد عبدالقادر مراغی

ادبیات موسیقیایی ایران مشتمل بر رساله ها و تک برگهایی به سه زبان فارسی عربی و ترکی یکی از غنی ترین گنجینه های علمی روزگاران گذشته ما به شمار می رود . تا کنون بجز اشاره مختصری از برخی مصححان و شارحان متاخر در مقدمه تصحیح نسخ خطی سبک و سیاق و ارزش و اهمیت ادبی متون نظری موسیقی به طور دقیق و همه جانبه بررسی نشده است .

به گزارش سازمان بسیج هنرمندان فارس ، دکتر جهاندار مهرافشا ، عضو شورای انجمن موسیقی این سازمان ، مقاله ای با عنوان "ترجمه بعضی از اشعار عربی و ترکی و ویژگی های سبکی اثار استاد عبدالقادر مراغی " را در اختیار خبرنگار این سازمان قرار داده است که در ادامه می خوانید.

ادبیات موسیقیایی ایران مشتمل بر رساله ها و تک برگهایی به سه زبان فارسی عربی و ترکی یکی از غنی ترین گنجینه های علمی روزگاران گذشته ما به شمار می رود . تا کنون بجز اشاره مختصری از برخی مصححان و شارحان متاخر در مقدمه تصحیح نسخ خطی سبک و سیاق و ارزش و اهمیت ادبی متون نظری موسیقی به طور دقیق و همه جانبه بررسی نشده است .

البته همانگونه که درمقالات قبل عرض شد ابن سینا (428-373 ق ) با دانشنامه و بیرونی ( 440 – 362ق) با التفهیم نهضتی علمی و ادبی در ایران پدید اوردند و این دو کتاب موجب غنی تر شدن  فرهنگ لغات فارسی شد و تاثیر شگرفی در فارسی نویسی قرنها بعد شد و اما در مورد عبدالقادر مراغی اثار او به نظم و نثر جنبه های مختلفی دارد . عبدالقادر انگاه که در جایگاه نوازنده و خواننده و شاعر قرار می گیرد در کمال سادگی جلوه می کند و با مخاطبان ارتباط می گیرد و هنرمندی است که تمایل خصایل یک موسیقی دان برجسته را یکجا داراست . می نوازد و اواز سر می دهد . می سراید و میسازد و خلق می کند ..

درباره اینکه او را گوینده خطاب کرده اند به نظر می رسد گویندگی لقب بزرگی است و به شاعر  یا شاعر موسیقی دانی اطلاق می شود که صاحب اشتهار و مهارت بوده و اما از انجا که عبدالقادر در خاتمه کتاب جامع الالحان به موسیقی دانان توصیه می کند " اگر در ان مجلس که او باشد گوینده یا خواننده و یا زننده دیگر باشد به هیچ نوع نزاع نکند " چنین استنباط میشود که منظور از گوینده سراینده ترانه یا شاعر بوده که اگر این خصیصه را موسیقی دانی می داشته دلیل برتری او محسوب میشده است . 

عبدالقادر در خصوص شاعر موسیقی دان به اداب و سنتهای موسیقیایی اشاره می کند و معتقد است که چنین هنرمندی باید از اشعار خود و دیگر شاعران به اعتدال استفاده کند .. در قابوس نامه اینگونه امده است :

اگر خنیاگری باشی که شاعری دانی عاشق شعر خود مباش و همه از شعر خویش مکن ...

خلاصه اینکه عبدالقادر که به تاثیر اشعار شاعران برجسته شعر فارسی بر اذهان مخاطبان به خوبی واقف است به گفته بزرگانی چون فردوسی  . سنایی . ظهیر فاریابی . نظامی . خاقانی . مجیر بیلقانی . سلمان ساوجی . کمال الدین اسماعیل . جمال الدین عبدالرزاق  و بالاخره سعدی بزرگ استشهاد می کند .

میاسا ز اموختن یک زمان    ز دانش میفگن دل اندر گمان

به دانش نگر دور باش از کلاه    که دانش گرامی تر از تاج و گاه

هنر افسر شهریاران بود    همان زیور تاجداران بود  

  حکیم فردوسی

او به درج اشعار شاعران مشهور بسنده نمی کند بلکه جایگاه شاعران مردمی شناخته شده یا گمنام را نیز به خوبی میشناسد و ابیاتی از انها را نیز قید می کند که به جذابیت ساخته هایش می افزاید . این نمونه از اشعار شاعری گمنام و غیر مشهور به نام پهلوان محمود :

همی توکل کن مرنجان پا و دست

رزق تو بر تو ز تو عاشق تر است

اما برخی از اشعار در اثار عبدالقادر مراغی ارزش منبع شناسی دارند و به این علت حائز اهمیت هستند که در اصل دیوانهای شاعران نیامده است یا در نسخ با اختلاف ذکر شده اند برای مثال عبدالقادر در کتاب " شرح ادوار " اشعاری از خاقانی اورده است که با دیوان این شاعر متفاوت است و به جای " خاقانی ان کسان " ، " خاقانیاخسان " و به جای هوس ، صفت و به جای شبه ، شکل امده است ...

خاقانی ان کسان که طریق تو می روند   

 زاغند و زاغ را هوس بلبل ارزوست

گیرم که مار چوبه کند تن به شکل مار  

  کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست

همچنین از لهجه های شیرین و مختلفی چون همدانی – قزاوندی – ترکی – مغولی اشعاری در خاتمه جامع الالحان ذکر شده که به لحاظ گویش شناسی و فن ترجمه قابل توجه است . اشعاری از زبان ترمذی :

رورم پری به جولان تو      کوبه من وارده

وی چند شدیم به دامنش      هیزا او و وراده

نمونه دیگر ترجمه دو بیتی از عارف بزرگ شیخ جنید است که از عربی به فارسی و ترکی و مغولی به نظم ترجمه شده است .

القی متساکرا سوادی ثمه    کی انظر هل اهل ودادی ثمه

اما قدمی تنیانی مقصودی   او اترک راسی کفوادی

عبدالقادر چنین ترجمه کرده است

خود را به حیل درافکنم مست انجا    تا بنگرم ان جان جهان است انجا

یا پای رساندم به مقصود دلم    یا سر بنهم همچو دل از دست انجا

البته به ترکی و مغولی نیز ترجمه شده که در این مقاله از نوشتن ان صرف نظر می کنم .

در خاتمه جامع الالحان اشعاری منسوب به ملا علی  قید شده که نمومنه هایی از نصایح امیرالمومنین در کتمان سر و حفظ زبان است از جمله :

لا تودع السر الا عندکم ذی کرم    فالسر عند کرامالناس مکتوم

واسر عندی فیبیت له علق   قد ضاع مفتاح والباب مختوم

مرثیه مرگ پیامبر (ص) منسوب به حضرت فاطمه (س) :

ایا ساکن الفردوس علمنی البکا    و حزنک انبسانی جمیع المصایب

اشعار او به اشعار عرفانی بزرگ قابل توجه است :

الوجد یطرب من الوجد راحته   

 والوجد عند وجود الحق مفقود  

  جنید بغدادی

در سابقه چون قرار عالم دادند    

 مانا که نه بر مراد ادم دادند

این قاعده و قرار زان روز افتاد   

 نه بیش به کس دهند و نه کم دادند 

   بایزید بسطامی

از حاتم طائی نیز ذکر می کند :

تو ای برادر همسایه را عزیز بدار  

چون هست با تو ورا سال و ماه و قرب جوار

در باره شاعری عبدالقادر مراغی فصیح خوافی می گوید عبدالقادر شعر خوب گفتی " در جامع الالحان و شرح ادوار به وسعت دامنه مطالعات ادبی عبدالقادر مراغی و طبع شعر او اشاره می کند . البته ما در وهله اول با یک موسیقی دان  روبرو هستیم و به سبب قطع ارتباط و ساخته هایش اطلاعات چندانی در دسترس نیست . اما شاعری دغدغه او نبوده اما می توان گفت به دلیل ذوق مسلم اشعاری ساده و تغزلی به سبک عراقی سروده که پس از قرن هفتم سبک رایج شعر فارسی شده .. توجه کنید :

نوروز و عید هر دو به یک روز افتاد

خوش بگذران به خرمی خاطر و مراد

   عبدالقادر مراغی

با وجود رواج سبک فنی و مصنوع در نثر فارسی که موجب کاربرد اغراق امیز صنایع ادبی ترکیبات و لغات مهجور لغات و اصطلاحات عربی اطناب و تغقید و معنایی در کلام شد و در قرن هشتم و نهم به اوج رسید .

کتابهای علمی و به تبع ان اکثر اثار موسیقی و از ان جمله اثار عبدالقادر مراغی دارای سبک بینابینی هستند که به ضرورت با موضوعات موسیقیایی هماهنگی می یابد . اثار عبدالقادر در یکی از بهترین نمونه های نثر علمی قرن هشتم به شمار میرود که اعتدال در ان حفظ شده است . درحالیکه در همین عصر کتاب " دره التاج " قطب الدین شیرازی حتی در بخش موسیقی نثر متکلفی دارد ..

برخی از مشخصات سبکی اثار عبدالقادر مراغی

تاثیر سبک فنی در اثار عبدالقادر بیشتر در دیباچه و مقدمه ها با استشهاد به ایات و احادیث و اشعار عربی دیده میشود . مقدمه جامع الالحان با شیوایی این تاثیر را بازتاب می کند ..

چون به عون الله تعالی فطت اصلی و طبیعت جبلی با این مشاکلتی تمام و مجالستی ما لا کلام داشت به تکمیل این فن اشتغال نمودم و کتب و رسایل متقدمان و متاخران که در این علم و عمل تالیف کرده اند در تدفین و تحفقیق انها سعی بلیغ به حدی رسانیدم که به نفیر و قطمیع ان مجموع مطلع شدم .. ( عبدالقادر مراغی )

در بیان تعاریف کل موسیقی به خصوص در ترجمه ارای پیشینیان نظیر فارابی و صفی الدین به تبع منبع عربی نثر پیچیده تری را ارائه می کند ..

و صوت کیفیتی است از کیفیات مسموعه لذتها ولاغیرها چون حدث و ثقل و خفانت و جهارت اگر چه انها نیز از کیفیات مسموعه اند اما به تبعیت صوت مسموع میشوند ... و صوت از تصادم جسمین حاصل میشود و سبب حدوث صوت قرع است .. عبدالقادر مراغی

امانوبت به توضیح فنی و اصطلاحی اصول موسیقی که می رسد زبان ساده تر میشود چنانکه در تقسیم وتر می فرماید :

پس اگر تقسیم کنیم " یح. م " را که مابقی است از وتر به نصفین متساویین و بر نقطه ی نصف وتر " یح. م" که نصف احد است له مرسوم میشود ..

در معرفی سازها به نهایت سادگی می نویسد :

قانون و ان سازی بود که کاسه ان مثلث باشد و انرا ساعد نباشد و به سر ان اوتار اکثر از مفتول برنج کشند و هر سه وتر را بر یک اهنگ سازند  و ان هم از الات مطلقات بود و طریقه ساز کردن ان همان طریقه ساز کردن چنگ و اکری باشد .

توجه کنید ساعد به معنی دسته ساز است  و هر سه وتر را بر یک اهنگ سازند یعنی سه سیم دارای یک کوک هستند ..

کاربرد شعر و گونه های ان در اثار عبدالقادر مراغی

یکی از خصوصیات سبکی اثار موسیقی پس از قرن هشتم فراوانی شعر در این اثار است تا حدی که جنگ های ( مجموعه عای ) شعر گرد اوری میشوند و به دقت اجرا و کاربرد زیادی دارند . شعر در حیطه های بسیاری به مدد موسیقی می اید و کاربرد ان در اثار مراغی سه حوزه را در بر می گیرد

/. بیان اصطلاحات و تعاریف موسیقی

/. متن کامل موسیقی اوازی و انواع تصانیف

/. طرح کلیات و رونق بخشیدن به کلام در دیباچه و مقدمه و خاتمه کتابها

وی پس از نقل ارای صفی الدین که در ادوار گفته است " اگر از طرف احد بعد ذی الاربع تعدی کنند سبب تنافر باشد " بر رای او خرده می گیرد و می گوید :

این فقیر بعضی دوایر یافتم که اول ان "ا" و اخر ان " یح " هست و نغمه " ح " در ان موجود نیست مع هذا ( بنابراین ) ان دایره ملائم است .

برای شاهد مثال شعری می اورد :

باری دگر به میکده بردیم راه را   بر هم زدیم مدرسه و خانقاه را

هرجا رویم از درد دلدار نگذریم   ما گم نمی کنیم در این کوی راه را

هرجا رویم لطف الهی پناه ماست   هرگز ز دست می ندهیم این پناه را

ابیات مذکور در کتاب جامع الالحان با اختلاف بیت سوم در نوع سوم عمل تصنیف شده و چنین است :

در می کشیم اتش می را وانگهی    بر می کشیم ناله دلسوز اه را

استاد مراغی در تاثیر نغم ادوار و طریقه مباشرت در عمل و ساختن تصانیف از تاثیر خاص هر یک از دوایر دوازده گانه و اوازها و شعبات  در نفوس بحث می کند . بطوریکه سه دایره عشاق و نوا و بوسلیک ایجاد قوت و شجاعت و بسط و راست و حسینی و اصفهان نیز ایجاد بسط ولی بزرگ زیر افکند و راهوی ایجاد نوعی حزن و حجازی و زنگوله و عراق ایجاد و ذوق می کنند .

سپس از تاثیر شعر مناسب با انها سخن می گوید که اگر بر ابیات مناسبه تلحین کنند ان زودتر اثر می کند . مثلا در دایره عشاق و نوی و بوسلیک بدین نوع ابیات تلحین کنند .

تری الجنباء ان العجز عقل   و تلک خلیفه الطبع الئیم

ترجمه : ترسوها جبن را درایت می پنداند و این منش انسانهای پست است

دل مرد بد زهره را کام نیست    تن ناز پرورده را کام نیست

کسی کو بترسد ز شمشیر و تیر   نباشد سزاوار تاج و سریر

همین اشعار در شرح ادوار امده است و به دنبال ان بیتی دیگر که عبدالقادر ان را مناسب پرده راهوی یا زیر افکند دانسته است .

مبارک روز بود امروز یارا    که دیدار تو روزی گشت ما را

نمونه ای از اثار عبدالقادر که تلفیقی از شعر و موسیقی را ارائه می کند در فصل بیان مباشرت در عمل کتاب مقاصد الالحان امده است و اشعار ان به عربی است که ترجمه انرا می اورم

کل صبح و کل اشراق     تبک عینی بدمع مشتاق

 قد لسعتحیته الهوی کبدی    فلا طبیب لها ولاراق

الا الحبیب الذی شغفت به    فعنده رقیتی و تریاقی

هر صبح و هر بامداد چشمان من با اشکی عاشقانه گریه سر می دهند /// افعی عشق جگر مرا نیش زده است  پس نه طبیبی دارد و نه درمانی /// جز حبیبی که شیفته او گشتم و دوست که درمان کننده و طلسم شکن من است ..

به ابیات بازگشت این رباعی توجه کنید :

زد مار هوا بر جگر غمناکم    سودی نکند فسونگر چالاکم

ان یار که عاشق جمالش شده ام    هم نزد وی است رقیه و تریاکم

مراغی تصنیف با مطلع " قد لسعت حیث الهوی کبدی " در پرده حسینی و در دور رمل دوازده نقره ای ذکر میشود و پس از ذکر رباعی قطعه مستزاد را می اورد ..

بگزید مار عشقت جگر کباب ما را

   نه طبیب می تواند نه فسونگر این دوا را

مگر انک واله ام من به جمال جانفزایش

   که هم او شفا تواند که دهد مر این گدا را

همانگونه که در مقالات قبلی به تفصیل عرض کردم استاد مراغی در یک ماه رمضان برای هر روز یک نوبت و در مجموع سی نوبت ساخته که هر کدام شامل قول – غزل – ترانه – فروداشت – فروداشت و مستزاد در جامع الالحان امده ..

قول ..... ایا کرم الناس کن دائما    علی البر و العدل و الا هنذا

           سعاداتنا الیوم فی مقدم      لسلطاننا خیر اهل الوری

ترجمه : ای بزرگتری مردم پیوسته در کار نیک و عدل و هدایت باش زیرا سعادت اکروز ما بستگی به سلطان دارد که بهترین خلق خداست ..

شعر غزل .....

کوری چشم مخالف من حسینی مذهبم

                 راه حق اینست نتوانم نهفتن راه راست

شعر ترانه......

اهواک ولو ضنت من اجل هواک

                  اوا تلف بالغرام فالروح فداک

                 لا کنت اذا لم اک فی الحب کذاک

                  احنولتجا فیک و ارضی لرضاک

ترجمه که تو را دوست دارم واگر در عشق تو زار و ناتوان شوم یا در عشق تو تلف گرم جان به فدای تو باد /// نباشم اگر در عشق چنین باشم که به جفای تو مهر بورزم و به رضای تو راضی باشم ..

شعر فروداشت .....  

 خلد الله ملک مولانا  

                       باسط الامن ناشر العدل

ترجمه : خداو ند ملک سرور ما را جاودان گرداند که گسترنده امنیت و عدالت است .

ابیات مستزاد.......

گل چو بیرون امد از خلوت سرای خویشتن

                     عالمی را دید مشتاق لقای خویشتن

                       بر سری حسن شد سلطان خوبان چمن

                       مست حسن خویش و مشتاق لقای خویشتن

                     تا نگردی فانی اندر عاشقی همچو کجج

                       کی توانی حکم کردن بر بقای خویشتن

شعر ترصیع در بازگشت

ای شاه جهان جهان به کامت بادا    خورشید و مه و مهر به کامت بادا

تا مدت دوران فلک خواهد بود    این سکه سلطنت به نامت بادا

یکی دیگر از اصناف تصانیف نشید عرب است که در جامع الالحان  تحت عنوان در طریقه جدول بلا ایقاع امده است که نمونه هایی در شعر نغمات غیر ضربی و ضربی و چهار پاره  و نظم نغمات و نثر نغمات بلا ایقاع و نظم نغمات مع الایقاع است که نوشتن و ترجمه انها مقالهای مستقل رامی طلبد که فقیر (مهرافشا ) شما را مستقیما ارجاع به مطالعه انها در منبع اصلی یعنی مجمع الالحان میدهم ..

ابیات دیگری در مقاصدالالحان امده در بیان معتدلیات که ان شعر بر بحر رمل مخدوف بود و در دایره رمل و طبع اتراک را بدان میل تمام باشد زیرا که موافق طبع ایشان است و انرا طریقه گویند و دو بیت در ان در اورند ..مثلا:

بی دل و جان  مانده ام از دست دل        دست من گیر اخر ای ماه چگل

دل هوادار قد چون سرو توست             راستی دارد هوای معتدل

سپس ابیاتی ترکی در همین بحر به چشم می خورد

سورمه مندن کیم نو بولمش یا نه دور

کاتش عشقونک جانم ده یا نه دور

باردی دل بلمان که خانسی یا نه دور

عمر کجدی ینیه خاجن یا نه دور

ترجمه : از من مپرس که این کیست یا چیست /// اتش عشق تو در جان من است و این چیست // نمی دانم دل در خانه خودش است یا نه //عمر رفت و گذشت و این چیست..

و اما بیتی عربی و دو بیتی فارسی

ان اثار ناتدل عاینا فانظروا بعدنا الی الاثار

اثار ما نشانه هایی از ما هستند . پس از ما به اثارمان بنگرید

روزی که نه شادی و نه شیون ماند

نه دست و قلم نه جان و نه تن ماند

با خاطر دوستان دهد یار مرا

خطی که به یادگار از من ماند

اشعار عربی نیز در ضمایم مقاصدالالحان امده که مقاله مستقلی می طلبد که انها را به ترجمه اورم لذا علاقه مندان عزیز را مستقیما به منبع اصلی ارجاع می دهم ..

امیدوارم این مقاله مورد تایید ایزد یکتا و علاقه مندان عزیز بوده باشد ..

مراقبه

مراقبه

دانه اي كه خود را بدست زمين مي سپارد در واقع جان زنده است كه خود را به درون خويش سپرده است دانه در زمين مي ميرد اما حياتي سبز و برتر پيدا مي كند . برگ مرده به خاك مي افتد اما خاك را غني تر و بارور تر مي كند . پوشش زمين به بركت گياهان سبز و زيباست ..

 

اگر در ارامش باشيم . اگر شادمان باشيم . مانند گل خواهيم شكفت و انگاه همه اعضاي خانواده مان و نيز همه مردم جهان از رايحه و رنگهاي قشنگ مان بهره مند خواهند شد .. فراموش نشود :

يك لبخند بر روي لبان ما صدها عضله صورت و اندام ما را استراحت مي دهد .

(عرفان و تندرستي )

و اما .... استحاله درون چيزي است كه همه ادمها انرا مي فهمند . مركز همه تحولات در درون انسان است . كسي مي تواند بذر دوستي و عشق را در جهان بپراكند كه خود پيشاپيش از عشق و شفقت سرشار شده باشد اين عشق همچون موج از انسان به اعضاي خانواده اش و سپس به جامعه و جهان او مي رسد .

اسودگي و ارامش در هر گام من نهفته است . خورشيد تابنده دل من است . هر گلي با من مي خندد . آه ، چه سبزم و چه سبزند همه چيز با سبزي من ... آه چه طراوتي دارم من و چه طراوتي دارد باد بهاري . اسودگي و ارامش در هر گام من نهفته است . گامهاي اسوده و ارام من مرا به اقليم بي كرانه شادماني هدايت مي كند ...

*********

انسان به گل مي ماند . انسان نيلوفري است كه بايد گلبرگهايش را به ارامي و يكي يكي باز كند و به كمال شكوفايي خويش برسد . مراقبه هنر شكوفايي است  راهي كه انسان را تا صبح نيلوفري عشق هدايت مي كند .

مراقبه هنر شكوفايي است

****

زندگي غمباري خواهيم داشت اگر فقط غمهاي زندگي را بشناسيم و از شادمانيهايش غافل بمانيم . ما خود را درتارهاي عنكبوتي روزمرگي گرفتار ساخته ايم . بنابراين فرصتي نداريم تا به چهره كساني نگاه كنيم كه انها را عاشقانه دوست مي داريم . ما براي دوست داشتن نيز فرصتي نداريم . ما همه فرصتها را با دغدغه از دست مي دهيم  . ما نمي دانيم خودمان را چگونه ببينيم و با خودمان چگونه رفتار كنيم . ما براي از دست دادن وقت گرانبهاي خود هزار راه بلديم ...

تلويزيون را روشن مي كنيم و مات و مبهوت جلوي ان مي نشينيم - گوشي را بر مي داريم و همينطور شماره مي گيريم - اتومبيل را روشن مي كنيم و بي هوا و بي مقصد به اينطرف و انطرف مي رانيم . ما هيچ انسي با خود نداريم و مدام از خود مي گريزيم -مراقبه راهي است براي انكه نگاهي ژرف به خويشتن خويشمان بي اندازيم . ما بايد تحولات و حالات روح و جسممان را با دقت زير نظر گرفته و به خودمان اشراف داشته باشيم .

همه روزه در جهان چهار هزار كودك از گرسنگي مي ميرند با وجود اين خورشيد هنوز زيباست و گل سرخي كه كنار ديوار روئيده است معجزه اي است شگفت ...هيچ چيز نمي تواند چهره زندگي را بيالايد . مراقبه كمك مي كند تا با اين زندگي زيبا و شگفت انگيز رابطه برقرار كنيم و همه تواناييهاي خويش را به فعليت برسانيم .

هرگز گمان نكنيد كه مراقبه شما را خشك و خشن و عبوس خواهد كرد - به عكس مراقبه يخهاي وجودتان را اب خواهد كرد و شما را جاري خواهد ساخت و كسي كه مراقبه مي كند زندگي را با خنده هاي خود زيباتر مي سازد .

مراقبه تنها راه خلوت كردن با خود و ملاقات با خويشتن حقيقي خويش است . مراقبه ما را با خودمان مانوس مي سازد . مراقبه ما را به خودمان باز مي گرداند . البته همه مظاهر زندگي دست بدست هم داده اند تا حدالمقدور ما را از خويشتن خويشمان دور كنند بنابراين امروزه مراقبه بسيار دشوار شده است ..

راديو - تلويزيون - مطبوعات - موسيقي ها - فيلمهاي سطحي - محيط كار و تحصيل - همه و همه سد راه انس گرفتن با خود شده اند . بايد اين سدها را شناخت و از انها گذشت . مراقبه لبخند و تنفس راهي است به رهايي از اين سدها و گذشتن از موانع . در مراقبه ما به خودمان باز مي گرديم تا ببينيم چه حوادثي در اقليم وجود ما رخ مي دهد . مراقبه اگاهي از اوضاع و احوال درون خويشتن است . دانستن انچه كه در ما رخ ميدهد بسيار پر اهميت است .

فرض مي كنيم كه شما در انتظار تولد كودك خود هستيد در اين صورت بايد براي كودكتان نفس بكشيد و لبخند بزنيد . براي مراقبت از فرزند خود نبايد منتظر تولد او بمانيد . شما بايد همين حالا و پيشاپيش توجه خود را به كودكتان معطوف كنيد . كودك شما پيش از انكه به دنيا بيايد لبخند شما را مي بيند  و از ان متاثر مي شود . لبخند نزدن شما براي او فاجعه محسوب مي شود . لبخند شما او را نيز در شكم مادر ارام ميسازد . شايد براي لبخند نزدن و اخم كردن دليلي منطقي داشته باشيد  شايد از اتفاقي كه رخ داده و يا رخ نداده به شدت عصباني باشيد ، مهم نيست ، مهم اين است كه كودك شما با شما در تماس است و از شما متاثر مي شود . حتي اگر نطفه كودكي در زهدان شما بسته نشده باشد باز بذر او را در وجود خود داريد  حتي اگر نطفه او هنوز بسته نشده است ...او باز از وضعيت فعلي شما متاثر مي گردد .

حتي اگر ازدواج هم نكرده ايد ، حتي اگر مونث نيستيد و ومذكر هستيد باز بدانيد كه بذر كودك يا كودكاني زير برفهاي كشتزار از وجود شما خفته اند  و بهار خويش را در انتظارند ..دانه بذر هاي نسلهاي اينده و نسلهاي اينده در وجود شما است .

منتظر نباشيد تا پزشك خانوادگي شما خبر از كودكي بدهد  كه در راه است . از همين الان ذهن خود را به او معطوف كنيد . اين همينجا است . در كنار شما . ايا او را نمي بينيد ؟ ايا خنده هاي او را نمي شنويد ؟ شما مستقيما با او در تماس هستيد . هر كاري كه مي كنيد هر لقمه اي كه مي خوريد هر سخني كه مي گوييد و مي شنويد هر حالتي كه به خود مي گيريد غذايي ميشود براي كودكتان . او از همه اينها تغذيه مي كند ...

(توضيحا علوم فلسفي و روانشناسي و جنين شناسي موافق اين قضيه  هستند )

ايا هنوز معتقديد كه نمي توانيد لبخند بزنيد ؟ به كودكتان و به نسلي كه از شما مي جوشد و جاري ميشود  فكر كنيد . به انها فكر كنيد و براي انها لبخند بزنيد . انها به لبخند شما مهتاج هستند ونه به گره هاي زمخت ابروهاي شما . گره ها را باز كنيد بگذاريد در هر وضعيتي كه هستيد از سيماي شما ارامش و صفا و شادماني بتراود ...

كودكان شامه اي تند و تيز دارند انها از دركي عميق برخوردارند . انها را دست كم نگيريد انها خوب مي دانند كه در هر مرد و در هر زني توانايي بيدار شدن - فهميدن - و عشق ورزيدن هست . كودكان با كساني كه بيداري و عشق و فهم را نمي شناسند انس نمي گيرند . همه ادمها از اين تواناييها برخوردارند . اما بعضي انها را به فعليت مي رسانند و بعضي انها را خفه مي كنند .

در همه ما بذر بيداري و فهيم و عاشق هست او همان كودك درون ما است اين كودك بايد از ما تغذيه كند در ما ببالد و به دنيا بيايد . بايد امكان رشد اين كودك را فراهم كنيم . مراقبه بستري است مناسب براي رشد اين كودك درون لبخند زدن اهميتي بسيار دارد . اگر ما لبخند نزنيم و گره بر جبين بياندازيم دنيا نيز روي ارامش و صلح و صفا را نخواهد ديد .

با تظاهرات و يك مشت شعار دنيا را از شر سلاحهاي كشتار جمعي نمي توان نجات داد . اما با لبخند - با تنفس ژرف زندگي با غنودن بر بالهاي ارامش مي توان دنيا را زيباتر و بهتر ساخت . پس تكرار مي كنم ( مهرافشا ) :

يك لبخند بر روي لبان ما  صد عضله صورت و اندام ما را استراحت مي دهد ..


همه روزه در جهان چهار هزار كودك از گرسنگي مي ميرند با وجود اين خورشيد هنوز زيباست و گل سرخي كه كنار ديوار روئيده است...

معجزه اي است شگفت هيچ چيز نمي تواند چهره زندگي را ببالايد . مراقبه كمك مي كند تا با اين زندگي زيبا و شگفت انگيز رابطه برقرار كنيم و همه تواناييهاي خويش را به فعليت برسانيم .

بسياري از ما نگران وضعيت اينده جهان هستيم ما هر ان منتظر انفجار زرادخانه هاي  اتمي جهان هستيم ، احساس مي كنيم بر لبه پرتگاهي ايستاده ايم ...

همه ما در خلوت خويش احساس اميخته با عجز و درماندگي داريم . بي عدالتي امان مردم را بريده است و فقر و بيكاري و اعتياد و ابتذال نيز هر لحظه دامنه تهديد خود را تنگ تر مي كند  چه بايد كرد ؟  ايا اگر بترسيم وضعيت را وخيم تر نكرده ايم ؟ براي اينكه وضعيت كنوني درون و بيرونمان را شفاف تر ببينيم بايد ارامش خودمان را حفظ كنيم . مراقبه ما را اگاه مي سازد و به ما كمك مي كند تا درون و بيرونمان شكلي بهتر بگيرد .

انسان نيلوفري است كه بايد گلبرگهايش را ارام و يكي يكي باز كند و به كمال شكوفايي خويش برسد - مراقبه هنر شكوفايي است  . راهي  كه انسان را تا صبح نيلوفري عشق هدايت مي كند...

*******

هنگامي كه دريا توفاني است و كشتي دستخوش گردابها و امواج و شب تاريك است ارامش تسلط به خويش حتي يك نفر از سرنشينان كشتي ( يك رهبر فرزانه ) شانس نجات همه مسافران را به اندازه بسياري بالا مي برد . سيماي روشن و ارام چنين فردي  اطمينان همه سرنشينان را به خود جلب مي كند و همه را از درون وا مي دارد كه به گفته هايش عمل كنند ..چنين انساني واجد كار يزما و افسون روحي است . ارامش اواز كشتي توفان زده مطمئن تر است .

دنياي ما چيزي شبيه به همين كشتي است در مقايسه با كهكشان بزرگ راه شيري كره زمين به قايقي كوچك مي ماند كه در دريايي شيري و پر گرداب روان است . ما مي ترسيم زيرا موقعيت ما در اين كهكشان بزرگ بهتر از موقعيت قايقي نيست كه دستخوش توفان شده باشد . در همين قايق كوچك و زيباي زمين بيش از 50 هزار بمب اتمي وجود دارد . انسان به موجودي خطرناك تبديل شده است . او با دست خود الت قتاله مي سازد و جود را تهديد مي كند .

در اشفته بازار دنياي كنوني به انسانهايي نياز داريم كه از موهبت ارامش و لبخند برخوردار باشند . كساني كه بتوانند با طمانينه گام بردارند و براي نجات بشريت استيني بالا بزنند . هركدام شما بالقوه همان انسان ارام و خندانيد . هر كدام شما ناجي بشريت هستيد و جهان به شما نياز دارد ...

دانه اي كه خود را بدست زمين مي سپارد در واقع جان زنده اي است كه خود را بدست درون خويش سپرده است . دانه در زمين مي ميرد اما حياتي سبز و برتر پيدا مي كند . برگ مرده به خاك مي افتد اما خاك را غني تر و بارور تر مي كند  . پوشش زمين به بركت گياهان سبز و زيباست ..

*****

مراقبه راهي است به فهم برين و عشق بي شائبه  كسي كه مراقبه مي كند  براي ارامش و سعادت جامعه خويش نيز مي كوشد . بنابراين گوهر هاي سه گانه در اصل نيز يكي هستند .

هستي اموزگاري بزرگ است . نيك بنگريد . خوب گوش فرا دهيد . همه سنگها و برگها و ستاره ها با ما سخن مي گويند .

دانه اي كه خود را بدست زمين مي سپارد در واقع جان زنده است كه خود را به درون خويش سپرده است دانه در زمين مي ميرد اما حياتي سبز و برتر پيدا مي كند . برگ مرده به خاك مي افتد اما خاك را غني تر و بارور تر مي كند  . پوشش زمين به بركت گياهان سبز و زيباست ..

اگر گياه به زمين محتاج است زمين نيز به گياهان نيازمند است تا سبز و زيبا جلوه كند . بنابراين هرمرگي در واقع مرگ نيست حياتي دوباره است . من خود را به زمين مي سپارم زمين نيز در وجود من سبز و شكوفا مي شود . بصيرت و عشق محتاج من هستند تا جلوه كنند اگر من نباشم هيچ عشقي نيز بوجود نخواهد امد .بنابراين من با عشق تحقق مي يابم و عشق با من . عشق مرا زنده مي كند و من عشق را ..... ما وظيفه اي خطير بر عهده داريم .

فرمهای موسیقی مختلف و آواز در نوبت

فرمهای موسیقی مختلف و آواز در نوبت

قطعه منفردی که روی اشعار عربی و با دورهای ثقیل اول ، ثقیل ثانی یا ثقیل رمل خوانده میشود.

نوبت

نخستین استفاده تاییدشده از اصطلاح " نوبت " در قرن هشتم زمان خلافت خلیفه سوم عباسی المهدی بن ابن جعفر المنصور 785-775 ق بوده است ..او علاقه ای وافر به فعالیتهای هنری و ذوقی داشت . رقابتهایی را در همه رشته ها سازماندهی می کرد و روزی در هفته را به هرکدام اختصاص می داد . بنابراین روز نوبت خوانندگان  و روز نوبت شعرا متداول بود ..فرزندش هارون الرشید 809-789 ق هنرمندان را از نظر سطح و نوع هنر انها طبقه بندی می کرد و در زمان او از اصلاح نوبت برای مجلسی که موسیقی دانان به نوبت در مقابل خلیفه هنر نمایی می کردند استفاده می شد .

در دوران الواثق 847 ق هر موسیقی دان درباری یک روز خاص برای نوبت خود داشت . برخیها واسطه اجرای برخی  گونه ها از دیگران متمایز بودند . به این ترتیب اصطلاح نوبت در این زمان به خود برنامه ی اواز اطلاق میشد که عبارت بود از یک فرم اوازی مرکب از قسمتهایی پی در پی شامل چندین شعر با وزنها و قافیه های مختلف . موسیقی این نوبت از مد واحدی با غنی سازی های احتمالی پیروی می کرد . 

در مشرق زمین

اگر فقط در مشرق زمین صحبت کنیم باید تذکر داد سوای چند نقل مغشوش (در هزار و یک شب ) اطلاعات قطعی در مورد نوبت تنها از قرن دوازده به بعد حاصل می گردد . یک سوئیت کامل که قطعات ان بر حسب دوره های مختلف بوده به این ترتیب است ..

در چارچوب مکتب قدیم یعنی مکتب عود نوازان از قرن هشتم یک نشید به صورت رسیتاتیف و یک بسیط به صورت اواز پیچیده با یک صوت به شکل اواز ساده و یک طریقه به عنوان فاقد کلام ..

پس از صفی الدین نوبت ابتدا سه قسمت دارد  . یک قول به صورت رسیتاسیون تحریری به عربی یک غزل به صورت اواز یا ریتم ساده به فارسی و یک ترانه به صورت اوازی با ریتم سریع تر  ( مقدمه سازی یعنی طریقه ) بعدها  قسمت چهارمی هم به عنوان فرو داشت ذکر شد و اوازی سبک بوده و به تدریج سریعتر میشده است .. حوالی 1479 میلادی مراغی قسمت پنجمی به نام مستزاد به ان می افزاید و داده ها تدقیق می کنند که این پنج قسمت هم سازی و هم اوازی بوده اند . فرم اشعار مشخص مثلا شعر قسمت ترانه ی رباعی بوده است و ایقات همراهیات سازی از قبل معین بوده اند و یکی از ثقیلها ریتم اساسی بوده است ..

استاد مراغی قسمتهای صرفا سازی را ذکر فرموده از جمله مقدمه را که پیشرو نامیده میشده است . پانزده صنفی را که در عمل از انها استفاده میشده است را به ترتیب بخوانید...

/. نشید العرب

رسیتاتیفی شامل شش نوع ( استهلال- مرصع – مبایت – مزدوج – مسهم – معکوس )....

از میان همه مزدوج رایجتر بوده است . ابتدا دو بیت عربی با وزن ازاد خوانده میشود (نثرالنغمات ) سپس دو بیت دیگر از هیچ میزان و تناوب ریتمیکی پیروی نمی کنند .. بنابراین ملودی همچون اواز تغزلی فاقد ریتم است . ملودی موزون (نظم النغمات ) و بر عکس است .. از ادوار ایقاعی تبعیت می کند . پس از اینکه ابیات خوانده شد تحریری اجرا میشود و سپس  قسمت دوم اجرا خواهد شد که کاملا مشابه با قسمت اول است که حکم در امد را دارد به این ترتیب خواننده هر تعداد بیت که مایل باشد می خواند . به گفته استاد مراغی در دورهای رمل و مخمس انشاد می کرده اند و گاهی همچنین در دوره های هزج می توان  با این حال هر دو را ایقاعی را انشاد کرد . اشعار به عربی بوده و امروزه به فارسی هم خوانده میشوند و انرا " نشید العجم " گفته اند ..

/. بسیط

قطعه منفردی که روی اشعار عربی  و با دورهای ثقیل اول ، ثقیل ثانی  یا ثقیل رمل خوانده میشود و بسیط شامل قسمتهای زیر است ..

طریقه ( مقدمه سازی ) که اهل عمل انرا پیشرو خوانده اند و می تواند کلام هم داشته باشد .... تشییعه ( برگردان ) بازگشت هم گویند ...... صوت یا صوت الوسط که میانخانه ( نوعی مدگری ) هم خوانده میشود . این قسمت در همه ی بسیط ها وجود ندارد ..

/. نوبت

نوبت چهار نوع دارد  .. /.قول یا  رسیتاتیف به همان شیوه بسیط تصنیف میشود /. غزل ( ملودی تغزلی ) اینگونه ملودیک را برای امتداد ان به یک قطعه منفرد اجرا می کنند تا لذت شنیدن انرا طولانی تر کنند و انرا با اشعار فارسی روی همان ایقاع قطعه ای که امتدادش می دهند میسازند ../. ترانه تصنیفی روی اشعارعربی یا فارسی با وزن رباعی و الزاما با ایقات  ثقیل اول – ثقیل ثانی یا مضاعف الرمل . اگر از دور ایقاع اول استفاده شود دخول اواز روی نقطه هفتم و اگر ایقاع سوم استفاده شود دخول روی نقره ی نهم خواهد بود /. فروداشت تصنیفی با همان ویژگی های قول است طریقه ( درامد ) و تشییعه ( برگردان یا ترجیع بند ) برای هر چهار قسمت اجباری هستند و صوت الوسط ( تحریر یا ملسیم ) اختیاری است ..

/. کل الضروب

تصنیفی که با یک دور ریتمیک شروع میشود و به ترتیب چند دور ریتمیک دیگر را به کار می گیرد تا سرانجام به دور نخست باز گردد طریقه ( درامد سازی ) و تشییعه ( برگردان ) در این تصنیف اجباری هستند و صوت الوسط ( تحریر یا ملیسم ) اختیاری است و کل الضروب دو نوع است ..الف/ پی در پی  یعنی ریتمهای مختلف یکی پس از دیگری می ایند .. ب/ هم زمان . یعنی دو ریتم هم زمان اجرا میشوند مثلا با یک دست ثقیل اول اجرا میشود و با دست دیگر ثقیل ثانی بطوریکه هر دو ریتم همزمان اجرا میشوند یا یکی ثقیل الرمل می نوازد و دیگری ترکی اصیل به همین ترتیب تا اخر که دوتا دوتا نواخته شوند ..

/.کل النغم

( همه نتها با همه ی مدها ) گونه ای تصنیف که بر دو نوع است   .. الف/ نوعی که در ان از یک تصنیف از همه مقامها – همه اوازها و همه ی شعبه ها و حتی در صورت تمایل از همه نود و یک دور استفاده میشود و به این جمع الجمع می گویند . برخی از این ادوار ملودیک را که ناملایم هستند هنگامی که به نتهای ان میرسند با تعدیل ملایم می کنند ......ب / نوعی که هفده نت اکتاو را به کار می گیرد .

/.کل الضروب والنغم

گونه ای که در ان در یک تصنیف هم از کل الضروب استفاده می کنند و هم از کل النغم ..

/.الضرب

نوعی تصنیف که در ان دو ریتم مختلف همزمان نواخته میشوند – درست مثل کل الضروب . می توان همچنین چهار دور ریتمیک را همز مان نواخت مثلا دور ثقیل الرمل را با دست راست و دور ثقیل الثانی را با زانوی چپ . اگر هر چهار دور را در یک لحظه شروع کنیم تکرار هم زمان همه ی دورها بعد از چهل و هشت ضرب صورت می گیرد به طوری که سومین دور ثقیل الرمل و چهارمین دور ثقیل الثانی پنجمین دور رمل و نهمین دور هزج ( مرکب از شش ضرب و نه دو ضرب ) دوباره با یکدیگر شروع میشوند ..

به گفته استاد مراغی  همه اصناف تصانیف در زمان خود او به کار برده میشده اند و تصانیف دیگری نیز وجود داشته اند که بر روی اشعار فارسی و ریتمهای کوتاه و سبک مثل رمل – مخمس و هزج ساخته میشده اند .. این تصانیف عبارت بوده اند از :

/. عمل

از میان اصناف تصانیف طبقه بندی شده این نام می توان به موارد زیر اشاره کرد

الف / مطلع... که طریقه هم نامیده میشود و ابتدا یا قسمت اول یک تصنیف است  ( اوورنور یا پرلود )

ب/ جدول قسمت دوم و مطابق مطلع است ..

ج/ صوت الوسط میات خانه ( میان خانه ) هم نام دارد .

د/  تشییعه یا بازگشت ... اهنگساز گاهی خود را مجاز می داند که دو میات خانه و دوبازگشت را در یک تصنیف وارد کند ..

/.نقش

شبیه مطلع عمل است و صوت الوسط و تشییعه ندارد  مثلا روی تم یک غزل که به دلخواه با ان رفتار میشود امتداد می یابد و سپس به تم یک غزل دیگر میرود و به همین ترتیب تا اخر . با تعبیر موتیف ملودیک در هر بار و با گذر از مطلع و جدول ..

/. صوت

تصنیفی که در ان هنگامیکه کلام به پایان میرسد هیچ چیزی به ان افزوده نمیشود نه واژه ای و نه ضربی و شعر و ملودی  و دور ریتمیک با هم تمام میشوند ..

/. هوایی

یک موتیف موسیقیایی – یک مدولاسیون که در هر لحظه بداهه پردازی میشود . بدان مردم زاد هم می گویند . هر کس موتیف خود را به دلخواه گسترش می دهد تا به پایان می رساند . هوایی از همه ی اصناف تصانیف سبک تر و خفیف تر است .

/. پیشرو

سوئیتی از موتیفهای ملودیک که به کمک این یا ان گروه نتها یا این یا ان دور ریتمیک اجرا میشود و فاقد کلام یا شعر است ..

برای ایجاد اینگونه از ملودیها با صدای انسانی از ارکان نفرات استفاده میشود یعنی از ملیسمهایی که مرکب از سبب و متد و فاصله اند .. این تصنیف از تصانیف بندهای متعددی دارد و توضیح ان خود مقاله ای مستقل را می طلبد ..

/. زخمه

یکی از بندهای پیشرو است که تکرار میشود و گاه روی ان کلام می گذارند که در این صورت هوایی میشود .

/. مرصع

صنعی از تصانیف است که در اشعار عربی – فارسی و گاهی ترکی در کنار هم قرار می گیرند و به ان فصل نیز می گویند . این نوع تصنیف چه کوتاه و چه بلند شامل یک برنامه موسیقیایی برای یک قسمت واحد است . روی این گونه ملودی هم نثر و هم نظم خوانده میشود . بنابراین مرکب است هرگونه اختیار و ابتکار که تاثیر ناخوش ایند داشته باشد در اینگونه تصنیف مجاز است ..

/. کیار

گونه ای موسیقی اوازی بلند که به مراغی منسوب است و به نظر میرسد قطعاتی از ان هنوز در سنت شفاهی وجود دارد و به واسطه ی اصالتش خود را متمایز می کند ..

شیوه های اجرا

فرایند های مورد استفاده در اهنگسازی و سبکهای اجرای اوازی و سازی وجود دارند که به برخی اشاره می کنم

چگونه یک تصنیف را شروع و تمام کنیم ؟

اغاز یک تصنیف سه حالت دارد

الف/ به طور همزمان ......... در این حالت نخستین ضرب ریتم و شروع عبارت ملودیک هم زمان هستند به عبارت دیگر نخستین ضرب ریتم هم زمان با اولین نت تصنیف نواخته میشود .

ب/ با تعجیل .......... در این حالت اولین ضرب قبل از شروع عبارت ملودیک نواخته میشود یعنی اجرای ریتم قبل از اجرای اولین نت تصنیف شروع میشود ..

ج/ با تاخیر .......... این حالت عکس تعجیل است

پایان تصنیف

اگر مثلا دخول روی ضرب پنجم باشد خاتمه نیز روی همین ضرب خواهد بود و این بدون در نظر  گرفتن امتداد خاتمه در برخی تصانیف است با این حال می توان انرا بیشتر امتداد داد  و کشش ان را دوبرابر کرد ..

موسیقی اوازی بر دو نوع است

با نتهای ازاد یا خوانندگی ملودی هر چه باشد  یا از انتهای بم گام یا از انتهای زیر گام و یا از وسط گام شروع میشود . با این حال استادان این هنر طور دیگری این مورد را توضیح می دهند .. انها می گویند که خوانندگی یا روی راست شروع میشود یا روی دو گاه یا روی سه گاه . استاد عبدالقادر مراغی خود را در همین سه نقطه عزیمت محدود کرده و نقاط دیگر را نمی پذیرد . با نتها موزون و یا خوانندگی ، گویندگی که خود دو نوع است .

الف/ کامل ...هنگامی که خواننده از صدایی برخوردار است که می تواند همه جموع را بخواند . هنگامی که او می تواند درجات موسیقیایی را به خوبی ادا کند و صدای خود را چنان هنرمندانه و استادانه هدایت کند که اهل ذوق را متاثر و محفوظ کند و در عین حال دانش عمیقی درباره  موسیقی و صدای زیبا داشته باشد ..

ب/ ناکامل... هنگامی که خواننده خصوصیات بالا را نداشته باشد در این صورت باز هم بسته به اینکه صدای خوبی داشته باشد یا خیر دو نوع خواننده وجود دارد ..

درجات مختلف اهنگ ( منطقه صوتی یا وسعت صدا )

چگونه یک خواننده برای رفتن به بم یا به زیر باید بدون فشار اوردن به اندام صوتی اش به راحتی همه ی نتهای موجود در دو اکتاو را بخواند ؟ اصطلاح " اهنگ " به دو شکل تعریف شده است ..

الف / جهت حرکت ( حرکت صدا ) نغمه گذاری ( انتناسیون ) خود صدا اینجا منظور مورد دوم است – برای تایین اتس نتها ( اتس یک مد ) برای متمایز کردن خواننده باید درجه ریزی و بمی اهنگ ( منطقه صوتی ) را ثابت کرد . انرا طوری انتخاب می کنند که صدا عزیمت از این نقطه بتواند بازهم به طرف بم تا حد بم اکتا و بم و به طرف زیر تا حد اکتاو زیر حرکت کند ...

تحریر

این هنر در زبان اساتید مجموع حرکات است . حرکاتی که به صدا می دهیم . این حرکات همچون نوعی شکل و شیوه ی صوتی در نظر گرفته میشوند . وقتی یک صدای زیبا تحریر اجرا می کند احساس لطیف و دلپذیری ایجاد میشود .. تحریر بر دو نوع است :

تحریر ازاد ..... : تحریر اواز خوانان موسیقی  غیر ضربی عربی و ایرانی

تحریر موزون .....: تحریری که در طی تصنیف از ان استفاده میشود این تحریر موزون است  و از وزن یک دور ریتمیک پیروی می کند و طوری با این دور امیخته میشود که ریتم و تحریر همزمان شنیده میشوند در نتیجه این تحریر بخش جدایی نا پذیر تصنیف است .

با اجازه برخی قواعد مربوط به انرا اشاره می کنم که از این قرار هستند :

/. هر کس می تواند به شیوه خود تحریر بدهد ولی باید از ان همچون نمک در طعام استفاده نمود نه به افراد و نه زیاد مقتصدانه  صداها باید به شکلی صادر شوند که تحریر جذاب شود و ملودی را زینت بخشد و یکی از دلایل زیبایی ظرافت و دلپذیر شدن ان شود ..

/. در تحریر هیچگونه واجی نباید وجود داشته باشد و صدا باید انگونه صادر شود که حرکات ان هیچ واجی تولید نکند بلکه یک صدای ساده حاصل ارتعاش هوا و حنجره باشد .

در قرائت قران مجید نباید از هیچگونه تحریری استفاده کرد و قاری به قرائت ان روی نتهای خوش ایند اکتفا می کند .

زیباترین و خوش ایند ترین تحریر ان است که روی نتهای گامی حرکت می کند که از الف تا له (sol1-sol3) گسترده است . شیوه های حرکتی از زیر به بم و بر عکس عبارتند از دو برابر مستقیم – دو برابر معکوس- سه برابر مستقیم – سه برابر معکوس – قطع شده با وقفه و غیره ....

همه انواع تحریر می توانند روی سازهای مختلف به شیوه های مناسب با ساز تولید شوند .

نوبت در مغرب اسلامی و اندلس ( مقایسه مشرق و مغرب )

از قرن چهاردهم به بعد در پی مرکزیت زدایی و پیدایش سبکهای محلی در نوبت  در عین حفظ ساختمان کلی خود به تغییرات متعددی از نظر اصطلاح شناسی و نیز از نظر قطعات تشکیل شده تن داد .

می توان بقایای ان را در " دور، قد، توشیه " یافت  . بعدها این فرم به طور همزمان در مراکز فرهنگی عربی اسلامی مختلف با نامهای تازه گشترش یافت . "فصل ، ترکی ، وصله  ، سوری ، مصری ، مقام العراقی در عراق ، صوت در کشورهای خلیج فارس ، قومه در یمن (صنعا ) ، ردیف در ایران ، شش مقام تاجیکی و ازبکی ، موقام اذربایجانی ، ان یکی موقام اویغوری...راگای هندی و ..... اما نام قدیم " نوبه "  را در کشورهای مغربی حفظ کرد .

هر هنري چون ترانه، موسيقي و شعر مطلوب مي بايست حاوي عصاره هاي عرفان، حكمت و اخلاق باشند

تهيه، تدوين، تنظيم:

دكتر جهاندار مهر افشا

قسمت سي و سوم

ذات  اقدس ربوبي در برابر انواع و اشكال موجودات و كوچك ها و بزرگها و تنوعات حاكم در جهان هستي بازتاب و دگرگوني ندارد.

چه كوهي بَرِ او چه يك كاه برگ

چه با امر او زندگاني چه مرگ

ز تعظيم در پيش تو هست و نيست

اگر باشدو گر نباشد يكي است

استقلال و غناي مطلق خداوندي و كمال مطلق آن ذات اقدس، فوق همه اين امور و مقتضيات آنها است كه بتوانند كمترين بازتابي در آن ذات متعال به وجود بياورند، زيرا هيچ يك از اجزاء عالم هستي و همچنين كل مجموعي اين جهان توانايي عرض وجود در برابر خداوند را ندارند، تا خداوند براي برقرار نمودن ارتباط خود با آنها مجبور شدو موضع گيري خاصي را انتخاب نمايد و يا از جانب آن موجودات تأثيري در آن مقام شامخ وارد شود. اين يك حقيقت بسيار والايي است كه دريافت آن براي مغزهاي معمولي بسيار دشوار است، زيرا اين مغزها تا چشم به دنيا باز كرده اند، خود را در مقابل و در ارتباط با انواع واقعيات دنيا در بازتابهاي گوناگون ديده اند، واقعياتي كه بزرگتر از انسان است آنان را به خود خيره ساخته و در صورت برخوردار بودن از شرايط ذهني، آرزوي وصول به آن بزرگترها و بهترها را در سر پرورانده اند و اگر آن بزرگترها حالت سلطه و قهر و غلبه بر آنان داشته اند همواره در حالت ترس و لرز با آنها بسر برده اند.

و اگر آن اشياء كوچكتر از آنان بوده و احتياج به تسخير آنها در آنان وجود داشته باشد همواره خواسته اند آنها را مملوك و مورد سلطه خود قرار بدهند. از طرف ديگر به طور كلي هر چيزي كه امكان داشته باشد كه سودي به آنان برساند، خود را به آن نزديك مي نمايند و بهر وسيله اي كه ممكن باشد مي خواهند آن را در حيطه ي اختيار خود قرار بدهند، و هر آنچه براي آنان ضرري داشته باشد، بازتاب منفي از خود نشان داده و در حال مبارزه آن بر مي آيند. و بهر حال هر چيزي كه كمترين ارتباطي با وجود و حيات مطلوب و نامطلوب آنان داشته باشد، فعاليت يا انعكاس و تأثر خاصي در آنان ايجاد مي كند، و چون خداوند سبحان بالاتر از آنست كه جهان هستي بلكه حتي ميلياردها برابر همين جهان بتواند در برابر خداوند سبحان عرض وجود نمايد، لذا كمترين تأثير علمي يا وجودي در آن ذات پاك نمي توانند بوجود بياورند، اگر بخواهيم يك مثال ساده ( و در عين حال با نظر به عظمت موضوع مورد بحث، بسيار بسيار ناچيزي را) متذكر شويم، عدد (2) را در نظر مي گيريم كه در برابر مغز و روان انسان كه استعدادها و نيروها و فعاليتها و پديده هاي آن بيشمار و نامحدود است قرار بدهيم، آدمي از دريافت عدد (2) در مغز خود كه مي تواند در حدود يك ميليون، ميليارد اطلاع ثبت كند و ميليونها بار مفهومي از بي نهايت را در ذهن خود دريافت نمايد، چه تأثر و دگرگوني مي تواند داشته باشد.

هيچ يك از لوازم و مختصات ماده و ماديات راهي به او ندارد

اي هست نه بر طرق چوني

داناي دروني و بروني

(توضيحاً: ليلي و مجنون بيت 8 (مهر افشا))

و گر ذات او زير گويي كه هست

خدا را نخواند كسي زير دست

چو از ذات معبود راني سخن

به زير و به بالا دليري مكن

چو در قدرت آيد سخن زان دلير

كه بي قدرتش نيست بالا و زير

گرت مذهب اين شد كه بالا بود

ز تعظيم او نيز تنها بود

( توضيحاً: اقبالنامه از بيت 14 تا بيت 16 و بيت 18(مهرافشا))

نه پر كنده اي تا فراهم شوي

نه افزوده اي نيز تا كم شود

( توضيحاً: شرفنامه بيت 31(مهرافشا))

هستي تو صورت و پيوند نه

تو به كس و كس به تو مانند نه

آنچه تغيير نپذيرد تويي

وانكه نمرده است و نميرد تويي

(توضيحاً: مخزن الاسرار بيت 58 و 59(مهرافشا))

نظامي در اين ابيات با بياني شيوا مقداري از آن لوازم و خواصي را كه مخصوص ماده و ماديات است از خداوند متعال سلب مي نمايد:

1- وجود و ذات اقدس ربوبي بالاتر از كيفيت يا اقسامي كه دارد، مي باشد، زيرا كيفيت نمودار كننده ي بعد يا سطحي از جسم و جسمانيات است كه محدوديت و نيازمندي و و ابستگي وتغييرات آن را احاطه نموده است. از طرف ديگر كيفيت هاي نمودي مانند رنگ ها و اشكال با ارتباط با عوامل درك انساني مانند چشم و گوش و ديگر حواس در معرض دگرگوني قرار مي گيرند، زيرا اين نوع كيفيت ها كه آنها را ابتدايي و نمودي نيز مي نامند با موضع گيريهاي انساني وعوامل خارجي فيزيكي مانند نور واندازه گيري هاي گوناگون مختلف مي باشند، در صورتي كه وجود اقدس الهي از هر گونه تغييرات خواه مربوط به خود ذات شي متغير باشد، و خواه مربوط به عوامل درك انساني مبرا است. و اما كيفيتهاي ذاتي مانند امتداد و اتصال و قابل تجزيه بودن كه از خواص اجسام است و وابستگي معلومات به علتهاي خود و غير ذلك از امور وابسته به موضوعات خود، حالت تركيبي دارند، به اين معني كه هر حقيقتي با كيفيت خود يك مركب را تشكيل مي دهد كه از دو جزء يا بيشتر (عيني يا ذهني) متشكل مي گردد و بديهي است كه ذات خداوند متعال از هر گونه تركيبي مبرا است.

2- خداوند از مفاهيم متقابلي مانند پايين و بالا، پيش و پس كه قرار گرفتن خدا در هر يك از دو طرف متقابل موجب خالي بودن طرف مقابل از خدا است كه لازمه اش محدوديت ذات اقدس مي باشد، مبرا است البته استدلال نظامي به اينكه اگر بگوييم: خدا در پايين است اهانت بر ذات ربوبي است، اگرچه قابل تذكر است، ولي مهمتر از آن، همان بود كه ما مطرح نموديم، يعني اگر خدا را در يكي از مفاهيم متقابل قرار بدهيم مانند بالا در اين فرض پايين كه موقعيت مقابل بالايي است از وجود خدا خالي مي باشد، اين معني به اضافه اينكه موجب خالي بودن يك موقعيت از خدا است موجب محدوديت خدا نيز مي باشد.

آنگاه نظامي مي گويد: اگر بگويي خداوند بالا است و مقصودت از اين بالايي تعظيم باشد، يعني خدا با وحدانيت خود از همه موجودات بالاتر (عالي تر) است، مشكلي ايجاد نمي شود.

رئيس الموحدين و سيد الحكماء علي الاطلاق امير المومنين عليه السلام در سخنان مباركش مي فرمايد: « و من قال فبم فقد ضمنه و من قال علام فقد اخلي منه» ( و هر كس كه بگويد: خداوند در چيزي است، خدا را در آن چيز قرار داده است، لازمه اش اين است كه آن شي خدا را در بر گرفته و او را محدود ساخته است و اگر بگويد: خدا بر روي چيزيست همان شي را از خدا خالي نموده است).

3- خداوند متعال، آن واحد حقيقي است كه نه قابل تجزيه و پراكندگي است كه نيازي به جمع آوري داشته باشد و نه حقيقتي است رو به تكامل، يعني چنان نيست كه خداوند كمالاتي را نداشت و رو به كمال مي رود وخود را از نظر عوامل جمع آوري مي نمايد. و نه قابل افزودن است كه تا احتمال كاستن در او راهيابي داشته باشد.

ادامه دارد....

حكايات و شعر آموزنده ادبيات غرب

تهيه، تدوين، تنظيم، ترجمه:

دكتر جهاندار مهر افشا

قسمت سي و سوم

اثر افسانه

در زمان قديم روزي خطيبي(توضيحاً: مقصود از خطيب آتن دما Demades رقيب دموستن سخنگوي معروف است(مهر افشا)) از مردم آتن، كشور خويش را در خطر ديد و بر آن شد كه خطابه اي بر مردم بخواند و به نيروي سخنوري هموطنان سبك مغز و غافل خود را به جنبش در آورد. پس بر كرسي خطابت رفت و گفتاري شيوا درباره ي خطري كه كشور آنان راتهديد مي كرد، ايراد نمود و با شوري هر چه تمام تر درباره ي مصالح مردم آتن صحبت داشت، ليكن توجهي به سخنان او نشد. پس خطيب بر شور و هيجان خويش بيفزود، آنچنانكه هر روح افسرده اي از سخنان او برانگيخته مي شد. لحن گفتارش با غرش طوفان برابر بود و دم گرم او حتي مردگان را به جنبش مي آورد.

با اين سخنان او چون باد بر هوا مي رفت و در كسي تأثيري نمي كرد. و سر مردمي، كه بحق مي توان آنان را حيوان چند سر (توضيحاً: اشاره به گفتار هراس Horace است كه خطاب به مردم رم گفته بود: « اي ملت! تو غول چند سري»(مهر افشا)) ناميد، به هر سو در گردش بود تا به آن حد كه حتي حاضران نزاع و مشاجره ي طفلان كوي را نظاره مي كردند و به سخنان او اعتنايي نداشتند. آنگاه خطيب زيرك دست به تدبيري تازه زد و چنين گفت:

- روزي سرز همراه پرستوك و مار ماهي بسفر رفت، همچنانكه مي رفتند ناگهان به رودي عظيم رسيدند. مار ماهي در دم خويشتن به آب افكند و درود شناور شد. پرستوك نيز به آسمان پريد و به چالاكي از رود بگذشت.

در اين وقت حاضران يك صدا فرياد بر آوردند و گفتند:

- پس سرزچه كرد؟

خطيب گفت:

- مي پرسيد سر ز چه كرد؟ سرز نخست بر شما غضب كرد كه در ميان يونانيان تنها قومي هستيد كه با داستاني كودكانه سر خوش مي دارد واز خطري كه كشورتان را تهديد مي كند، تشويشي بدل راه نمي دهيد. چرا نمي پرسد فليپ چه كرد؟ (توضيحاً: اشاره به زماني است كه فليپ مقدوني پسر اسكندر كبير در مقدونيه مشغول گرد آوردن سپاه بود تا به شهر آن بتازد و حكومت جمهوري آنجا را واژگون سازد (مهر افشا))

اين عتاب در جمع كارگر افتاد. همه سراپا گوش شدند و چشم بر دهان خطيب دوختند. پس اين مقصود حاصل نيامد مگر به  نيروي افسانه.

با يكي گفتار نغز ودلپذير

لشكر دلها توان كرد اسير

ناطق پر مايه با لطف كلام

آورد بس مرغ زيرك را بدام

با يكي افسانه افسون مي كند

مار را از لانه بيرون مي كند

من خود ارچه پير و كار افتاده ام

بر حقايق چشم دل بگشاده ام

ميرود از دل غم پنهانيم

گر حديث موش و گربه خوانيم

گر اديبيم و اگر فرزانه ايم

باز چون طفلان از پي افسانه ايم

اين رباط كهنه هم مانند من

گرچه باشد پير و فرتوت و كهن

با حديث دلكشي نرمش كنند

با يكي افسانه سرگرمش كنند

پايان

 

موسیقی ترکی – مغولی و مراغی

موسیقی ترکی – مغولی و مراغی

اه موسیقی نه واحد و نه طبیعی است و نه حتی لزوما در قواعد ترکیب اواهی موسیقی یافت می شود که هلمهولتس دانشمند المانی چنان عالی انها را استخراج کرد بلکه بسیار متنوع متغیر و ابتکاری است
( الکساندر جی – الیس )
 

اهل عمل – مباشران – بخشیان و موسیقی انها – نظام موسیقیایی ترکی و مغولی

سازهای خنیایی و ترکی – مغولی"

موسیقی انچنان به طور طبیعی با ما یگانه است که حتی اگر بخواهیم نمی توانیم از ان رهایی یابیم ( بوئتیوس فیلسوف رومی )

/. از انجا که موسیقی تنها زبانی است که از مشخصه های متناقص قابل درک بودن و ترجمه ناپذیری به طور توامان برخوردار است خالق ان موجودی قابل مقایسه با خدایان محسوب می شود و موسیقی خود به تنهایی بزرگترین معمای معرفت بشری است .. ( کلود لوی اشتراوس مردم شناس فرانسوی )

/. نگرشهای انسان و بخصوص شیوه های تفکر او درباره جهان حاصل رقص و اواز هستند ..( جان بلکینگ )

/. گاه موسیقی نه واحد و نه طبیعی است و نه حتی لزوما در قواعد ترکیب اواهی موسیقی یافت می شود که هلمهولتس دانشمند المانی چنان عالی انها را استخراج کرد بلکه بسیار متنوع متغیر و ابتکاری است ( الکساندر جی – الیس )

/. مردم اغلب شاکی اند که موسیقی انقدر ابهام الود است که انان را دستخوش این تردید می کند که به چه چیزی باید بیاندیشند حال انکه کلمات برای همه قابل فهم است اما به نظر می رسد برای من دقیقا عکس ان صادق است ..( فلیکس مندلسون )

/. موسیقی عالیترین چیزی است که فنا پذیران می شناسند و همه انچه در عالم سفلی از بهشت نصیب ما شده است .. ( جورف ادیسن شاعر و نویسنده انگلیسی )

/. موسیقی انسان هارمونی و هماهنگی درونی است که می تواند برای هر که به تامل در خویشتن روی می اورد شناخته شده باشد .. ( جیوز فوزارلینو اهنگساز ایتالیایی )

موسیقی بدون تردید فراتر از ان که تنها دستیاری برای شعر باشد یک هنر مستقل و در حقیقت از همه هنرها موثر تر است و از اینرو تماما از طریق سرچشمه ها ی درونی به اهداف خودنائل میشود .. ( ارتور شوپنهاور )

/. هنر و نه هیچ چیز دیگر واسطه سترگ ممکن ساختن زندگی جذبه شگرف حیات و محرک عظیم زندگی است ( فردریک نیچه )

هدف تمام فعالیتهای اندیشمندانه از جمله علم – فلسفه و هنر جست و جوی وحدت در میان دگر سانی یا گوناگونی و نظم در میان پیچیدگی و یا در هم امیختگی است – وظیفه غایی انها ایجاد ترکیب مناسب و هماهنگی از عناصر گوناگون در قالب یک طرح یا تصویر کلی است ( دی- ای – برلین )

موسیقی ترکی – مغولی و مراغی

استاد مراغی در اثار خود به گونه ای  از موسیقی ترکان – مغولان و اهل ختام نام می برد که گویی اقوام مذکور وجوه مشترکی باهم داشته اند – در طی تاریخ به دلیل موقعیت جغرافیایی اسیای مرکزی و شرق اسیا تا چین شمالی اشتراکات زیادی در موسیقی این مناطق شکل گرفته است . دوران حیات عبدالقادر مراغی 838 ق مقارن با فروپاشی حکومت ایلخانی 654- 750 ق و انشعابات انها در قلمرو سرزمین ایران بود که یکی از مهمترین این سلسله های منطقه ای ال جلایر 740/836 ق بودند .

مراغی در ملازمت دو تن از سلاطین این سلسله یعنی سلطان حسین جلایر 776/784ق و سلطان احمد جلایر 784/813 ق بود .. دیری نپایید که تیمور موفق به سرکوبی این حکومتهای محلی شد و سلسله تیموریان – گورکانیان  را بنیان نهاد  771/911 ق ... تیمور در سال 795 قمری استاد مراغی را با خود به سمرقند برد بنابراین زندگی استاد در دوران دو سلسله از مغولان ایرانی شده و مغولان ترک شده یعنی ال جلایر و تیموریان و گورکانیان سپری شد و شواهد زیادی موجود است که بیشتر اطلاعات اواز موسیقی ترکی و مغولی به دوران دوم بر می گردد .

مراغی مدتی در دربارهای تیمور و فرزندش میرانشاه که در تبریز حکومت می کرد و همچنین شاهرخ نوه تیمور در هرات بود ..

درباره استاد مراغی و حضور ایشان در مجالس انان چنین نوشته اند :

رامشگران خوش الحان اوتار عشرت اثار شد  رغو و تیغان نواخته و نغمه سرایان شیرین زبان از جمله خواجه عبدالقادر ماهر که از نوادر زمان و یگانه دوران است به اهنگ عود و چنگ زمزمه عاشقانه این ترانه در عالم انداخته ..

استاد مراغی در جامع الالحان می فرماید  اهل ختای و مباشران این موسیقی را دیده است وی همچنین می نویسد که می توانسته یاتوغان ( ساز ختایی ) را با هر دو دست که شیوه ابتکاری خود او بوده بنوازد . بنابراین استاد با موسیقی نظری و عملی ختایی اشنایی داشته است ..

اهل عمل – مباشران- بخشیان و موسیقی انها

استاد علاوه بر ذکر نام اهل ختای و مباشران به بخشیان اتراک نیز اشاره داشته . اصطلاح بخشی را ترکهای اویغور از چینیان اخذ کرده اند که اصل ان در زبان چینی poshih به معنای عالم- فاضل و دانشمند است .. این اصطلاح را ترکان اویغور در قرن سیزدهم و چهاردهم میلادی وارد ادبیات مغولی کردند و مغولها در ادبیات ایرانی و ترکی انرا نفوذ دادند ..

چنگیز خان 624 ق سرپرستی یک هیئت سیاسی را به نوازنده مورد علاقه اش ارگوسان که سازی از خوانواده مجرورات می نواخت سپرد ..وی همچنین خواننده بخشی بود که ارغوان خان 663/680 ق حاکم ایران به همراه پیامی نزد فیلیپ خوب به فرانسه فرستاد . بنابراین خوانندگان مذکور در دوران ایلخانی نیز در ایران فعالیت می کرده اند ..

در مورد بخشیها ذکر شده که انها نوازنده – خواننده و داستان سرا بوده اند انها هم اکنون در قاراقالپاقستان واقع در ازبکستان کنونی – ترکمنستان و در خراسان ایران هستند . موسیقی اوازی معاصر مغولستان به سه گونه مهم اوازی تقسیم میشود که نخستین انها اوازی حماسی است . نوع تاریخی اوازهای حماسی جنبه های افسانه ای و تاریخی دارد ..

استاد انچه را بخشیان ترک در سه مقام عشاق – نوا و بوسلیک اجرا می کردند چنین شرح می دهد  " انچه از الات استخراج کنند انها را کوکها خوانند و انچه به حلق تلحن کنند ایر و دوله خوانند " احتمالا سه جنبه مذکور همان سه جنبه مجریان موسیقی حماسی مغولی امروز باشد که می خوانند – داستان نقل می کنند و با ساز خویش انرا همراهی می کنند ..

استاد در کنز الالحان (لطفا توجه کنید این نسخه خطی کنز الالحان که بنده دیدم با جامع الالحان فرق می کند – بعضی این دو اثر را باهم اشتباه می گیرند .. مهرافشا ) می فرماید :

در مورد کوکها اسامی کوکها رانقل می کند و انگاه بر کوکها ابیات مغولی می خواند . پس کوکها با خواندن همراه بوده اند . استاد از سه اصطلاح فوق بسیار روی تشریح کوک تاکید داشته در اصطلاح ایشان :

کوک جمعی نغمات را گویند بر دوری از ادوار ابقاعی و انرا به اسمی مخصوص کرده

استاد در ادامه می فرماید :

اما کوکهای مغول نزد اهل ختای سیصدو شصت و شش است بر عدد ایام سال که هر روز در مجلس پادشاه قا ان ( شاه مغول ) به عرض میرسانده اند ..

در میان این کوکها نه کوک اعظم به نام بیسون کوک وجودداشته است . این نه کوک اعظم را هر روز نزد قا ان اجرا می کرده اند .

در منابع متعدد حقیر مطالب زیادی ندیدم . در جایی خواندم که اولوق  ulugh به معنای بزرگ است . اصلان به معنای شیر و مصحف ارسلان  است . ارسلان هم به معنی پلنگ در دهخدا بود . استاد ذکر می کند که احسن کوکها – ارسلان چپ است ..

تای tay  پسوندی است در زبان مغولی برای مشخص کردن ریشه یا تبار قومی که برای چنتای به کار رفته است . احتمال می رود این کوک داستانی قومی داشته باشد . میتوان حدس زد که کوک  قوتاتغو نیز همان منظومه قوتادقوبیلیگ به معنی علمی که خوشبختی می اورد بوده که یوسف از اهالی بلاساغون شهری در نزدیکی کاشغر در استان سین کیانگ چین از فراش خلوتان خان کاشغر در ترکستان شرقی استان سین کیانگ چین انرا در سال 462 قمری سروده است . این اثر منظومه اخلاقی به زبان ترمی درباره پادشاهی افسانه ای به نام بلیگ است که تجسم عدالت بوده است ..  در این اثر دیگر فضیلتها را وزیر و پسر و برادرش تجسم کرده اند .

قوتادقوبیلیگ دیگری نیز در دوران مغول به عنوان مجموعه ای از کلمات قصار منسوب  به چنگیزخان مغول 624 ق وجودداشته که در امپراطوری  مغول و دولتهای بعد از ان مانند ماخذ قانون بوده است .

استاد نقل می فرمایند که بحر کوک  قوتاتغو متقارب است . بنابراین وزن ایین منظومه بر اساس ( فعولن – فعولن – فعولن – فعولن ) بوده و ظاهرا کاربرد این وزن در مجموعه های حماسی رایج بوده است ..

شاهنامه فردوسی نیز بر وزن متقارن محذوف سروده شده است .. ( فعولن – فعولن – فعولن – فعل ).. استاد در مورد این کوک می فرماید :

اما قوتاتغو –و ان بحر متقارب است و به سه نقره و هفت دیگر زمان تا ده بیاورند ..

از سخنان استاد در مورد بحر واتانین قوتاتغو می توان چنین استنباط کرد که ملائک کار نوازنده سه جزء نخست ( تنن – تن – تنن ) اتانین بوده است که عدد سه نقره همان تنن و عدد هفت همان ( تن – تنن – تن ) بوده که جمعا ده نقره میشده است .. به عبارت دیگر وزن منظومه بحر متقارب کامل نبود است و می توان انرا چنین پنداشت  " فعولن فعولن "

در برهان قاطع دیدم دوله ( با ضم اول و سکون ثانی ) به معنای مویه و ناله سگ ذکر شده است . بادر نظر گرفتن اینکه خوانندگان موسیقی مغولی معاصر از ناله های حیوانات شکار شده تقلید می کنند شاید معنای مذکور چندان بی ارتباط با این موضوع نباشد ..

نظام موسیقیایی – مغولی

نظام مدال

استاد در مورد مدهای ترکی – مغولی – چنین می گوید :

اما اهل ختای و مباشران که در این زماندیدیم استخراج دور عشاق و نوا و بوسلیک می کردند عشاق و نوای و بوسلیک امزجه اتراک است برای انکه تاثیر انها در نفس شجاعت است و تلحین و ترنم اتراک و مغول در ان سه دایره باشد

مقام عشاق :  پرده –پرده- نیم پرده- پرده- پرده- نیم پرده- پرده

مقام نوا :  پرده – نیم پرده پ پرده پ پرده – نیم پرده – پرده – پرده

مقام بوسلیک : نیم پرده – پرده – پرده – نیمپرده –پرده – پرده –پرده

استاد محدوده فواصل و اسامی گام کلی در یک اکتاو را که هیجده نغمه ( نت ابجدی ) و هفده فاصله بوده را در اثار خود شرح داده است فواصل سه مقام عشاق – نوا – بوسلیک بر مبنای پرده کامل 204 سنت و نیم پرده 90سنت شکل گرفته و فواصل گام سهمد مذکور به قراری است که توضیح دادم /...

نکات مشترک فواصل گام  سه وذکور اینچنین است :

/. هرسه مقام از هشت نغمه ( نت ) و هفت فاصله دیاتنیک برخوردارند

/. دو دانگ نخست هر سه مد مذکور متحد الشکل است

/. در انتهای مدهای سه گانه یک پرده مشاهده میشود

/. نحوه قرار گرفتن پرده ها و نیم پرده ای دانگهای مدهای سه گانه بر اساس نظام معینی تبیین شده که نشان دهنده برخوردار بودن نحوه چیدمان اشل صوتی مدهای مذکور از قوانینی منسجم است ..

اگر بنیان موسیقی ترکی مغولی بر اساس فواصل مدهای سه گانه شکل گرفته باشد گام کلی مدهای سه گانه  قرار گرفته در فواصل :

مطلق ( دو ) طنینی (ر) ذیالاربع (فا) ذی الخمس (سل ) ذیالکل ( دو ) که در اصطخاب کوک سازها به کار می رفته اند ..

استاد مجموع جمعها را دو نوع می داند ...

/. جموع ناقصه ( تتراکرد – پنتاکرد ) انها را دایره نمی دانستند

/. جموع کامله ( یک اکتاو کامل ) مانند دوازده مقام دوران استاد

نظام متریک ریتمیک

این نظام مبتنی بر کمیت زمانهای کوتاه و بلند بوده است زیرا استاد به صراحت از ادوار ایقاعی مخمس و رمل نام برده است . استاد در خاتمه جامع الالحان پس از ذکر هفت کوک اعظم از نه کوک اعظم درباره ادوار ایقاعی کوکها می فرماید :

اکثر این کوکها در دور مخمس می باشد و بعضی در دور رمل

در نسخه خطی شرح ادوار در مورد اولوق کوک می فرماید :

اما اولوق کوک اول دور رمل اغاز کند و به هر دوری زمان را اخف سازد در اخر چنان سریع شود که به دور مضاعف مخمس مبدل گردد بواقی کوکها ایشان در دور مخمس باشد ..

دورهای رمل و مخمس مضاعف عبارتند از :

رمل – تن- تن – تنن – تنن

مخمس مضاعف – تنن- تننن تنن تن تننن تننننن تنننننن

استاد مخمس مضاعف را در فصل ادوار ایقاعی اثارش زیاد شرح نداده امامی توان چنین پنداشت که اسانترین دگره از اتانین یک دور ایقاعی تبدیل یک حرف ساکن به متحرک یا بالعکس است . بنابراین اگر اولین حرف ساکن دور رمل متحرک شود و به عبارت دیگر سبب خفیف ( تن ) به سبب ثقیل ( تن ) تبدیل شود دور رمل ( تن- تن – تننن- تننن – تننن- تننن- تننن )

با سه جزء نخست دور مخمس مضاعف ( تننن – تننن- تننن) یکسان میشود . چنین استنباط میشود که نوازنده باید اجرای هر دو را به تدریج سرعت بخشد تا زمان یک دور کامل رمل با زمان اجرای یک دور کامل مخمس مضاعف یکسان شود ..

موضوع فوق تقریبا شبیه به اجرای توام ثقیل ثانی با خفیف ثقیل است که استاد دستور می دهد که خفیف ثقیل را باید سریعتر اجرا کرد تا ایقاعگر دوم از شخص اول عقب نماند می توان گفت :

هر کوک وابسته به یک دور ایقاعی نبوده و در فرایند اجرایی هر کوک از دیگر دورهای ایقاعی و دگره های انها استفاده میشده است و در هنگام اجرا سرعت نواختن کوکها می توانسته به تدریج تغیر کند ..

سازهای ختایی و ترکی – مغولی

استاد مراغی در اثار خود در بحث سازهای ختایی به گروه سازهای ذوات الاوتار همچون شدرغو پیپا – یاتاغون و گروه سازهای  ذوات النفح- مانند چپچیق اشاره کرده است . اظهارات استاد حاکی از ان است که سازهای ختای در دوران حکومت تیموریان در اسیای میانه نیز رواج داشته اند ایشان سخنی در این زمینه که طنبوره ترکی – مغولی  در ختا نیز رواج داشته به میان نیاورده از این رو می توان استنباط کرد که حوزه کاربرد این ساز در محدوده اسیای میانه بوده است و احتمالا مغولان پس از غلبه بر این منطقه از ان استفاده کرده اند .

شدرغو

هم اکنون سازی به نام shudraga نواخته میشود که نام چینی ان sanhsien یا sanxian ذکر شده است .

الف/ شدراگا .. شدرغو در چین و مغولستان کنونی نواخته میشود . شکل ظاهری شدرغوی رایج در اسیای مرکزی در دوران استاد با شدرغوی فعلی تفاوت داشته و شبیه نوعی سه تار و یا تنبور است ..

ب/ سوگودو .. نوع دیگر ساز چینی است که شکل ظاهری ان با توضیحات استاد درمورد شدرغو تطبیق می کند

نخستین بار این ساز در دوره سلسله هان 206 ق از میلاد – 220 بعداز میلاد / در چین ظهور کرده و انواع مختلفی دارد  . نوع کوچک ان در چین مرکزی  و دو نوع بزرگ اندر چین شمالی  و جنوبی رواج داشته است .. تاریخچه این ساز به دوران حکومت سلسله مغولی یوان  ( 1279 – 1368 م ) در چین باز می گردد و نوعی از ان از نظر ظاهری  دستان – ساعد – جعبه طنینی و تعداد وترها شبیه سه تار و یا طنبور رایج در اسیای مرکزی است .

استاد در مورد شدرغو می فرماید :

بر ان چهار وتر بندند و ان سازی بود که کاسه ان طولانی که بر نصف روی ان پوست کشیده باشند و سر وتر ان را به طریق سه وتر عود ساز کنند . مصطخب به شد معهود ..

از محتوای کلام استاد چنین بر می اید که اصطخاب یا کوک ساز شدرغو بر این اساس بوده است  :

وتر بم دو – وتر مثلث فا – وتر مثناسی بمل – وتر زیر .ر. –

استاد گفته که اهل ختا با ساز شدرغو به اجرای کوکها می پرداخته اند بنابراین این ساز مهمترین ساز ختایی در اجرای کوکهاست ..

پیپا

استاد در مورد پیپا ذکر می کند که اهل ختا این ساز را بسیار در عمل می اورده اند . بر اساس اظهارات استاد پیپا در عصر او در اسیای میانه نواخته میشده است . استاد در مورد ساختمان این ساز می نویسد :

کاسه ان را عمیق نسازند بلکه کمتر از عمق الاتی دیگر باشد و عمق جوف ( شکم و درون هر چیز را جوف گویند ) ان قریب چهار انگشت باشد و بر سطح ان چوب پوشانده و بر ان چهار وتر بندند ..

وتر بم دو – مثلث سل – وتر مثنافا – وتر زیر دو

یاتوغان

یاتوغان اکنون در مغولستان نواخته میشود در حالیکه در اسیای میانه دیگر وجود ندارد . این ساز به زبان مغولیyatagو به زبان چینی  cheng  نامیده میشود . استاددر مورد ساختمان ان می نویسد :

و ان بر شکل چوب درازی باشد مثلا یک شبر ( وجب ) عرض ان یک گز ونیم شرعی بود و عمق جوف ( درون ) ان قریب چهار انگشت و بر سطح چوب باشد و بر ان پانزده وتر معزده بندند و در وسط اوتار خرکها بندند که به تحریک ان اصطخاب ( کوک ) مطلقات ان اوتار کنند و ان هم از مطلقات است و انها را به انامل ( سر انگشتان ) دست راست حس ( لمس کردن ) کنند و به انامل دست چپ بعضی اوتار را که احتیاج به گرفت باشد قدر حاجت فرو گیرند تا اهنگ تیز شود و تغییر اوتار ان به فرو گرفتن اوتار تحریک و خرکهای ان کنند و اگر مباشران ان ساز ماهر باشند در این فن خرکها را چنان تعبیه کنند که از طرفین خرکها استخراج ادوار ممکن بود کردن ..

همانگونه که ذکر شد استاد نواختن این ساز رابا هر دو دست داشته است .

چبچیق

بر اساس اظهارات استاد این ساز شبیه  به ساز شنگ چینی یا همان  ... ژاپنی است . استاد در مرد ساختار این ساز می فرماید :

 و ان را موسیقیار ختایی خوانند و انچنان بود که  نایهارا بر یکدیگر چفسانند  ( چسبانند ) و در تحت انها سقب ( سوراخ ) باشد و چندی از انها در حالت تلحین مسموع شوند معا و انرا انبونه بودمثل لوله افتابه که نفخ در ان دمند و از ان در همه نایها رود . چون نفح در ان جوفها رود هر کدام ثقبه جوفی را که نافع خواهد گشاید و انچه فرو گیرد و از انها استخراج الحان کنند .. به نظر می رسد که با انقراض حکومتهای مغولی کاربرداین ساز در حوزه اسیای میانه منسوخ شده است ..

طنبوره ترکی – مغولی

استاداین ساز را یکبار طنبوره مغولی و بار دیگر طنبوره ترکی ذکر کرده است و در محدوده سمرقند و بخارا بسیار می نواختند . استاد در مورد ساختار این ساز می نویسد :

و ان سازی بود که کاسه و سطح ان اضر باشد از کاسه و سطح طنبور و سطح طنبور شروانیان و ساعد ان اطول بود از ساعد شروانیان و سطح ان هموار بود  و بعضی بر ان دو وتر بندند  و بعضی سه وتر و ان به حسب اقتضای اراغدت مباشران است .

کوک وترهای این ساز به این صورت است  : وتر بم دو – وتر زیر فا – به نظر میرسد که طنبور دوتار بخشیان ازبکستان امروز باقی مانده همان طنبور ترکی مغولی ذکر شده  در اثار استاد باشد ..

خوب اهالی موسیقی و خوانندگان علاقه مند خسته نباشید .

تصمیم داشتم از عود که قبلا بدان اشاره ای کردم و هم خوانواده های ان چون بربط/ طرب الفتح / طرب رود / شتر غو یا شتر غو یا شدرغو / پیپا یا پی ئی / یا ایا پیپه / شاهرود / مغنی / طرب انگیز / باندورا یا پاندورا / بزق / رود جامه / کبزا / وبیوا /  بنویسم اما چون نمی خواهم انرا خلاصه کنم و سعی در توضیح مفصل انها دارم  لذا اگر این مقاله را با دقت خواندید و انشا الله مقبول افتاد در مقاله بعدی منتظرانها باشید ..

امیدورام مقبول ایزد یکتا و خوانندگان گرامی بخصوص اهالی موسیقی بوده باشد

اقتصاد و فرهنگ و هنر اسلامی به موازات سیر تکاملی انسان از دیدگاه اقیانوس بیکران قرآن مجید

به نام خدا

اقتصاد و فرهنگ و هنر اسلامی به موازات سیر تکاملی انسان از دیدگاه اقیانوس بیکران قرآن مجید

4- سیر تکامل اتحادی (به طریق قوس صعودی و نزولی )

تهیه و تحقیق : دکتر جهاندار مهر افشا

 

بشر، مرکب از مواد جمادی و نباتی و حیوانی و بشری به اضافۀ روح بخاری ملکوتی انسانی است که بنا به فرموده مولا علی (ع) «نفس الهیۀ ملکوتی» می باشد.

توضیحاً : بعضی از مخلوق بشری که روح انسانی ملکوتی در قالب بشری اولی آنان به علت یا عللی دمیده نمی شود و به حالت برزخ بین حیوان و انسان زندگی می کنند که به اصطلاح «تن خاک و روح خاک» نامیده شده اند. و این که آیا آن علت یا علل کی مرتفع می شود و در صورت رفع به چه کیفیتی صورت می گیرد، از اموری است که حسابش با کراماکاتبین است. مهر افشا

در قرآن مجید می فرماید: «منم آفریننده ی بشری از گل پس آن گاه درستش کردم و دمیدم در او از روح خود» (سوره 15 آیه های 28و 29، سورۀ 38، آیه های 71و 72). به این دلیل روح به بخار تشبیه شده چون غیر قابل رؤیت و غیر قابل لمس می باشد. حضرت امام جعفر صادق (ع) نیز می فرمایند: «روح مانند باد متحرک است و به این سبب مسما به روح شده است که از ریح اشتقاق یافته است».

فلذا روح زمانی به بشر دمیده و متحد می شود که مراحل شش گانه « سلاله»، «نطفه»، «علقه»، «مضغه»، «عظام»، «لحم» در او به انجام رسیده و جنین شده باشد.

توضیحاً: به عقیده بعضی هنگام تولد از رحم مادر با استنشاق اولین نسیم هوای آزاد جهانی، رو به نوزاد دمیده می شود.

به مصداق قوله تعالی که در قرآن مجید می فرماید : « و به تحقیق آفریدیم آدمی را از چکیده ای از گل، سپس گردانیدیمش نطفه ای در آرامگاهی جای دار، پس آفریدیم نطفه را خونی بسته، پس آفریدیم خون را لختی گوشت، پس آفریدیم لخت گوشت را استخوان هایی، پس پوشانیدم استخوان ها را گوشتی پس پدید آوردیمش آفرینشی دیگر.

توضیحاً: آفرینشی دیگر که نایب این است روح بر او دمیده و متحد می شود.

پس خجسته باد خدا بهترین آفرینندگان». (سوره 23 آیه های 12 تا 16 ) .

به علاوه، مقارنت زمانی هم بین ایجاد روح و جسم شرط نیست. چه، همان طوری که بعد از فنای جسم، روح باقی ماند، همان طور هم ممکن است قبل از جسم نیز روح وجود داشته باشد یا مقارن یکدیگر موجود گردند.

توضیحاً بعضی از حکما و فلاسفه معتقدند چون ملکوتی انسانی غیر از نفس حادثه ترکیبی طبیعی جسمی بشری است از این رو می فرماید : « قل الروح من امر ربی» همیشه روح قبل از نفس حادثه در عالم غیب و شهود وجود دارد. 

مراتب سیر تکامل اتحادی

1- مدت حداکثر ضرب الاجل برای طی مراحل کمال پنجاه هزار سال به حساب سنواتی مدار منظومۀ شمسی کره ی زمین است و حداقل همانا مدت عمر قالب بشری اولیه می باشد.

2- آن پنجاه هزار سال، به تخمین عمر متوسطه بشری، در هر قالبی پنجاه سال می باشد.

3- اگر در یک قالب بشری فرضاً صد سال یا بیشتر عمر کند در قالب های بعدی کمتر عمر خواهد کرد تا به میزان پنجاه سال عمر هر قالبی به شمار آید.

4- مناط، از مدت پنجاه هزار سال، حداکثر طی مراحل در قالب بشری است که اقلاً به هزار قالب بشری وارد شود.

5- در قالب بشری هم، بعد از تولد از رحم مادر باید حداقل بیش از چهل روز تمام عمر کرده باشد. والا اگر یک لحظه هم کمتر از چهل روز باشد، به حساب دوران سیر تکامل هزار عالم کذایی و هزار قالب بشری نمی آید. بلکه یک نوع جریمه محسوب خواهد شد.

6- اگر به علت تنزل مقام، به اجسامی غیر از بشر نیز ظاهر شود، ولو آن اجسام هر چقدر متعدد و مدت هم هر چقدر طولانی باشد، به حساب سیر تکامل نخواهد آمد.

7- هر گاه روحی در ظرف مدت مقرره ی پنجاه هزار سال با گردش هزار قالب بشری، موفق به سیر تکامل هزار عالم نگردید، آن وقت مؤبداً محروم از فیض مرتبه ی کمال که وصال حق است خواهد گشت. اما جزای نیکی اعمالش در یکی از درجات مادون مقام کمال، به میزان استحقاقش داده خواهد شد و سزای بدن اعمالش نیز که خواری و عذاب مقرره است، طبق مجازات اعمالش (اعم از موقت یا دائم) در یکی از مراتب سافلی تا اسفلی السافلین خواهد یافت، که قرآن مجید می فرماید: « لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم- ثم رددناه اسفل سافلین- الا الذین امنو ا و عملوالصالحات فلهم اجر غیر ممنون- فما یکذبک بعد بالدین- الیس الله باحکم الحاکمین»: « هر آینه به تحقیق آفریدیم بشر را در بهترین قوام، سپس بازگردانیدیمش به پست ترین مقام، مگر آنان که گرویدند و کارهای شایسته کردند، پس ایشان را است مزدی بی منت... آیا نیست خدا حکم کننده بر حکم کنندگان: (سوره 95 آیه های 4 تا 8). به عبارت دیگر بعد از مقام کمال که اتصال به نقطه ی وحدت حقیقت است، بقیه ی مقامات و جزا و سزای نیک و بد اعمال هر کس به تناسب استحقاقش، از مقام اعلی علیین تا اسفل السافلین می باشد. کما این که ایضاً در قرآن مجید می فرماید : « کلا ان کتاب الفجار لفی سجین- کلا ان کتاب الابرار لفی علیین» : « نه چنین است، همانا نامه ی اعمال نیکوکاران در بلند مرتبه ی فرحناکی است». (سوره 83، آیه های 7و 18) .

توضیحاً: به اعتباری هم «سجین» را زندان جهنم و «علیین» را از مراتب رفیع غرفه های بهشت خوانند.

8- روحی که هنوز به حد کمال نرسیده، هر چند بار قالب عوض نماید و مرده و زنده گردد، مع الوصف در هر مرتبه که می میرد پس از مفارقت روح از بدن عنصری، آن بدن فانی می شود و روح که باقی است موقتاً به عالم برزخ منتقل می گردد.

9- توقف روح هم در عالم برزخ، غیر معلوم و برای همه یکسان نیست. چه بسا روحی بلافاصله به قالب مادی دنیوی بازگشت داده شود و یا مدتی متوقف گردد. زیرا کم و زیاد مدت توقف عالم برزخی هم، برای هر موجودی روی حسابی است که محاسب حقیقی در آن عالم تشخیص می دهد.

10- خروج روح از قالب بشری اولی و ورودش به قالب های بشری متعاقبی بعدی، به اصطلاح این جماعت، گردش «جامه به جامه» یا «دون به دون» یا «مظهر به مظهر» نامیده شده

توضیحاً : شرح جامه به جامه در کتاب برهان الحق آمده است.

که در قرآن مجید به عقیده ی بعضی ، آیه « ... کلما نضجت جلودهم بدلناهم جلوداً غیرها... الایه: هر گاه پخته شود پوست های آنها، جایگزین گردانیمشان پوست های دیگری... الخ» (سوره 4، آیه 56)، اشاره به این موضوع دارد.

11- تمام مخلوق ذیروح کره ی زمین بنا به اقتضای حکمت طبیعی و خلقت ذاتی، منقسم به سه قسمت هستند: اول و دوم، جنس مذکر و مؤنث حقیقی است

توضیحاً : مذکر و مؤنث حقیق مانند مرد و زن در بشر و نر و ماده در حیوانات است مذکر و مؤنث مجازی مانند قمر و شمس و غیره است. مذکر و مؤنث لفظی و معنوی در قواعد نحوی است.

که در هر قالب و ماده و صورتی هرگز تبدیل به یکدیگر نخواهد شد. سوم، جنس مخنث است و آن از اصل ذاتی دارای قوه و استعداد امکانی بین هر دو جنس می باشد. یعنی امکان دارد به علت و سبب تحولاتی یا عوارضی، در همان قالبی که هست یا سایر قالب های بعدی، مذکر یا مؤنث حقیقی شود و یا مؤبداً به همان حالت خنثایی باقی بماند. کما این که کراراً دیده شده مردانی یا زنانی پس از مدتی تغییر جنسیت داده اند.

12- روح انسانی اگر در سیر نزولی حیوان گردد، به حیوانات ماصور که دارای قوه ی متفکره باشند ظاهر می شود، نه هر حیوانی .

13- نظر به این که روح ملکوتی انسانی، بستگی به نفس حادثه ترکیبات طبیعی جسمی بشری ندارد، ممکن است روح یک بشر در همان زمان حیاتش بدون این که خودش هم متوجه شود.، بنابر حکمتی یا مصلحتی یا نتیجه ی عکس العملی، به امر خدا با یک روح دیگر تعویض گردد. بعضی از عرفا مانند شیخ نسفی و غیره

توضیحاً : شیخ عزیزالدین نسفی متوفی در سال 616 هجری قمری در ریاض العارفین.

آن را روح «بروزیه» گویند، زیرا از بدن حی بروز می نماید. یک قسم دیگر هم هست که آن را «تمثلیه» گویند مانند تمثل حضرت روح الامین در نزد حضرت رسول (ص) به صورت دحیه، یا تمثل روح ملکوتی به صورت بشر در نزد حضرت مردیم (س)، به مقدال قوله تعالی: «فاتخذت من دونهم حجاباً فارسلنا الیها روحنا فتمثل لها بشراً سویاً :

پس بر گرفت دور از آنان حجابی، پس فرستادیم پس بر گرفت دور از آنان حجابی، پس فرستادیم به سوی او (مریم) روح خود را که نمایان شد برای او مردی درست». (سوره 19، آیه 17)

14- تبعضیاتی که در زندگی مخلوق از هر حیث و هر جهت به هر اسم و رسم، به ظاهر امر دیده می شود همگی روی حساب های دقیق نتایج اعمال قبلی و حالی و بعدی و یا سیر تکامل هر موجودی خواهد بود، والا خداوند عادل و فیضش عام می باشد.

توضیحاً : مثلاً از نوع بشر گروهی هستند در محیطی تولد و تربیت می شوند که هیچگونه وسایل تحصیل و ترقی و راحتی در زندگی ندارند بعضی هم از روز تولد تا هنگام از هر نعمتی برخوردارند. همچنین از جنس حیوانات بعضی همیشه اکل و بعضی مأکول، بعضی عالی بعضی دانی، بعضی قوی و بعضی ضعیف واقع می شوند و همگی بر روی حساب است.

15- این که گفته شده هر کس از جنس بشر اگر در قلب بشریه اولیه، هزار عالم سیر تکامل را برای رسیدن به مقام کمال حقیقت طی ننمود، می باشد روحش مجدداً به قالب های بشری تا انتهای ضرب الاجل مقرره رجعت داده شود، بنابراین لازمه اش این است که در هر قالبی خاطرات سوابق قالب های قبلی که در روحش اثر گذاشته فراموش نکرده باشد، و حال این که هیچ کس از وقایع و حوادث قالب های گذشته خود اطلاعی ندارد .

در ادامه این مبحث علما وجوهی را در این خصوص توضیح داده اند و استثنائاتی بر آن قائل شده اند که در صورت تقاضا و تمایل در مقاله ای مستقل به عرض اساتید و علاقمندان خواهم رساند. این مبحث را با اجازه اساتید در اینجا به انتها می رسانم هر چند این سخن انتها ندارد.

 

هنر و ارتباط آن با معنویات قسمت چهارم

 

به نام خدا

هنر و ارتباط آن با معنویات قسمت چهارم

به قلم دکتر جهاندار مهرافشا

به نام خدا جامع جمیع صفات

توازن و مثلث طلایی فرهنگ و هنر و ارتباط آن با معنویات

قسمت دوم

 

Equation and Golden Triangle in culture and art and its Realationship with Divine(Part2)

در ادامه قسمت اول از این مبحث که انشاء الله مقبول عزیزان قرار گرفته باشد عرض می کنم که جریان رمزی اساطیری اهمیت زیادی به نماد مثلث می داد و آن را دلتای درخشان می نماید که منظور از آن نه دلتای رودخانه بلکه حرف بزرگ دلتای یونانی بود در این مثلث قاعده به معنای دوام و امتداد و اضلاع که در رأس به هم می پیوستند نشانه هایی از روشنایی و تاریکی بودند که همراه با قاعده ساختار سه گانه کیهان را نمایان می ساختند. دلتای درخشان اصلی مثلث متساوی الساقین بود که قاعده اش همچون سنگ سه بر مساجد بزرگتر از ساق ها و دارای پیوند با عدد زرین است زیرا زاویه رأس آن 108 درجه و هر یک از زوایای قاعده آن 36 درجه بود ستاره ای کثیرالاضلاع و پنج بر را به طور کامل می توان در این مثلث ترسیم کرد که اشاره ای به پنج تن آل عبا (ع) الله، محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین دارند. مثلث همچون چند وجهی هایی که خود از مثلث های متساوی الاضلاع تشکیل شده الهام بخش ترکیب های سه گانه بی شماری در تاریخ دین و معنویت بوده است. (عقل، قدرت و زیبایی) دوره های سه گانه زندگی (تولد، رشد و مرگ) ابزارهای سه گانه علم کیمیا (نمک، جیوه و گوگرد) این نشانه ها و تناسب ها سبب شده اند که نظام نمادین جا افتاده ی برای مثلث بوجود آید. در اعتقاد قدیم

1- جهان برین ( جهان روشنی) 2- جهان زیرین (جهان تاریکی و اهریمن) 3- فضای تهی میان این دو جهان که در ادبیات سانسکریت به آن تهیگی یا گشادگی می گویند هزاره های کیهانی سه است سوشیانتها (انسان های سودرسان) نیز سه گانه اند : آتش، آب و خاک سه گانه بودند. بهشت و دوزخ طبقات سه گانه دارند و نیز بهشت ستاره پایه و از آن فراز دوزخ زیر رویه زمین و میان این دو آمیزه ای از این دو است . 

خداوند متعال در بهشت سه روز را شادی می دهد مثلث همزمان نشانه و نمادی است بیانگر ساختار فکری و ذوقی انسان به نماد سازی که در تمامی تاریخ اندیشه و حس معنویت طلبی و خداجویی انسان ها بوده و دین مبین اسلام این خلاء را کاملاً پر کرد به طوری که به ادیان و اعتقاداتی که قبل از اسلام بدان اشاره شد تنها حسی خداجویانه بود که این ادیان هر کدام به نسبتی بدین حس پاسخ دادند اما دین مبین اسلام آن را با رسول اکرم (ص) خاتم النبین به کمال رساند پس از یک سو نشانه گذاری، نمادسازی یکی از ابزارهای کارکردی و فکری مهم بشری برای گسترش کار ذهنی بوده و از سوی دیگر در عینیت نیز برخی از افراد به دلیل برخورداری از تمامی ویژگی های برجستگی و بزرگی مظهر و نماد می شوند در واقع نماد و نماد شدن و نمادسازی دو سویه است. نماد ذهنی و عینی . این دو در راستای هم رشد می کنند اما چرا می گوئیم بعضی افراد و نه همه کس چون اگر از هر دیدگاهی به مثلث نگاه کنیم چه از دیدگاه های اساطیری، دینی و زیباشناختی مثلث مانند منشور نوری است نشانه و نماد کمال و بزرگی خداوند. به گونه ای استثنایی بخشی از آن اگر در یک فرد ظهور کرد آن فرد به تنهایی حامل عظمت و شکوه حکمت و فرهنگ و هنر می شود که بر تارک اندیشه و دین می درخشد و خود به تنهایی یک مثلث طلایی می شود که رهبری مؤمنین را به عهده می گیرد و آنها را متصل به رهبری امام غائب مهدی (عج) می نماید.

 

هنر  و  ارتباط آن  با معنویات  قسمت چهارم

به نام خدا

هنر  و  ارتباط آن  با معنویات  قسمت چهارم

به قلم دکتر جهاندار مهرافشا

به نام خدا جامع جمیع صفات

توازن و مثلث طلایی فرهنگ و هنر و ارتباط آن با معنویات

قسمت اول

Equation and Golden Triangle in culture and art and its Realationship with Divine(Part1)

برخی شاخه های علم مانند روانشناسی فرم نشانه شناسی و ریخت شناسی که همگی هنر هستند به فرایندهایی همگون با نمادگرایی سنتی دست یافته اند. جامع ترین و معتبرترین تعریف درباره اهمیت فرم و نشانه ی این تبیین این است که : [آنچه در فراز است همانند آن چیزی است که در فرود می باشد] اصصلاح شکل ساختار و سازه ها نه تنها به فرم یعنی زبان زیست شناسی بلکه همچنین به اندیشه یا معنای معنوی یا روان شناسی نیز مربوط است. شکل شناسی همسان گرا نظریه ای را پیش می نهد که زنده کننده سنت باستانی همگون گرایی یا متواضع نگری است هر نوع خط کشیدن جداساز روح و زمان و معنویت را رد می کند این نگرش بیانگر آن است که شکل ها در ادراک و اندیشه ما همانند اشکال روندهای عصبی ما هستند نماد نشانه ای است در بردارنده ی معنایی که می نماید. افسانه و اسطوره تصوری روایی است برای بیان حقیقتی کلی. نماد افسانه ای خاموش است و بیانگر حقیقتی که آن را در پرده های پی در پی نمایش نمی دهد بلکه یکباره معنای حقیقت والا را بر می تاباند. نماد درنگ زمانی بی کرانه در لحظه ی حقیقت است. لذا از مجموع مطالبی که عرض شد شکل مدور همسان با دایره و دوران در نتیجه شکل میانجی روح و ماده است. سپس به مفهومی گسترده تر نتیجه می گیریم که مطلوب دانستن شکل منظم بیانگر عواطف هماهنگ و منظم و شکل های نامنظم نشانگر احساسات ناموزون و ناهماهنگ هستند. دایره و مثلث نمادها و شکل های بنیادینی هستند که مخصوصاً در معماری اسلامی در مساجد معروف خصوصاً ادوار تاریخی چون قاجاریه، صفویه و ... به وضوح بیانگر مطلب ذکر شده هستند که با دیدن آن اشکال ذهن ناخودآگاه به سوی معنویت کشیده می شود. هدف بسیاری از تعالیم باطنی معنوی این بود که ذهن را از راه استمرار در روابط متناسب و متوازن به مفهوم یگانه بودن ذات باری تعالی باز گرداند. تناسب از نسبت ها درست شده و نسبت ها سنجش دو اندازه، مقدار، کیفیت و معنای معنوی است. پس نسبت واحدی از یک تفاوت را می سازد تفاوتی که حداقل یکی از نیروهای حسی ما بتواند پاسخگوی آن باشد. بنابراین همانگونه که (گریگوری ماتسون) می گوید : جهان ادراک پذیر از الگوهای بغرنج و پیچیده تفاوت هایی ساخته شده که در کل تفاوت واحدی را تشکیل می دهند از این رو نسبت هر چیز متفاوت نه تنها تصوری بنیادی برای همه فعالیت های ادراکی می شود بلکه یکی از اساسی ترین فرایندهای اصلی هوش انسان را نشان می دهد که در آن مقایسه ای از دو چیز را نام پردازی می کند. به این ترتیب اصل نخستینی برای داوری ادراکی حق است به هر حال تناسب دارای پیچیدگی بیشتری است زیرا رابطه ی هماهنگ کننده دو نسبت است یعنی نسبت عنصر اولی به دومی مانند عنصر سومی به چهارمی و بیانگر سطحی از ادراک دقیق تر و عمیق تر است. 

 

توضیحاً: این مهم در تفکر یونانی به قیاس معروف بود.

هنگامی که بر مبنای چهار عنصر یعنی با دو نسبت متفاوت می اندیشیم در واقع فکرمان را در تیر رس تجلی جهان طبیعی قرار می دهیم زیرا عدد چهار نمایانگر عددی نمادی شکل آفریدگاری است ازلی از جهانی بیکران و معقول. آن زمانی که ما خود را به سه جز محدود می کنیم یعنی خویش را با مثلث قیاس می کنیم افکارمان را یک سطح فراتر برده ایم در می یابیم که تعین به دلیل کاهش عناصر عددی مربوطه دقیق تر است. در اینجا نهایت ها به میانجی جز میانی پیوند می خورند. یونانیان این را یک نسبت پیوسته سه جزئی می خواندند که بیانگر تغییری آگاهانه در نمادی کردن فرایندهای تصوری و ادراکی بود نیکوماخس (Nicomachus) و دیگر فلاسفه یونانی این نسبت را یگانه صورت قیاس مسلم می انگاشتند. شخص با درک کسی است که تعادل یا همانندی میان تفاوت های ملحوظ برقرار کند مُدرک دیگر نمی تواند از عملکرد تطبیقی ناپیوسته ی مشابه مقیاس چهار جزئی بر کنار رود. بسیاری از فلاسفه درباره ی مرحله ی از شعور سخن می گویند که در آن شخص همواره از این همسازی و هماهنگی میان بیرونی موجی مشهود و میدان درونی ادراک آگاه است.

توضیحاً : در این خصوص جزوه ی از چند سال پیش داشتم که با مراجعه به آن افکار و اشاراتی از 
شری اوروبیندو [Ghose]Sri Aurobindo (1872- 1950) بزرگترین فیلسوف و متفکر هندی بود که با فلسفه، فرهنگ و هنر یونان آشنایی کامل داشت و زبان هایی یونانی و اروپایی را خوب می شناخت و در همساز کردن فلسفه هنر غرب و شرق با حفظ گوهر اصلی آن توانایی خاصی داشت. او را می توان یک فیلسوف دانست.                            مهر افشا

بله این فیلسوف کیفیت را در آگاهی ذهنی کیفیتی که همواره با نسبت به جزئی سازگار است می دانست و آنرا (دانش همانندی) یا (علم همانندسازی) می نامید و به عنوان مرحله ی مهمی در فرایند تکاملی معنوی انسان رو به خدا مورد ملاحظه قرار می داد. به نظر او با آگاه شدن از خاستگاه بیرونی تجربه ملاحظه می کنیم که پیوندی پایدار میان قوای درونی ادراک انسان و معرفت او با این خاستگاه وجود دارد و در واقع این پیوند و نه خود آن هر چیز خارجی را تجربه می کند. پس کلاً جهان عینی با وضع جسمانی، ذهنی فرد مدرک ارتباط دارد در نتیجه با تغییرات درونی او تغییر پذیر است تا جایی که می توان بنا به نظریه ای که تأثیرات روانی- رفتاری انسان را علاوه بر تأثیرات شیمیایی و محیط بر طبیعت دخیل دانست اذعان داشت که این نسبت هماهنگی و زیبایی شناسانه به گونه ی دو سویه در طبیعت و ذهن ما برقرار است. می توان بیرون از فضای درونی خود را از نقش خارجی هر شیء آگاه کرد در این صورت تصور نفس خود و جهان بیرون را با هم آمیخته ایم برای این که تناسب سه جزئی غیر منقطع را از لحاظ هندسی ارائه دهیم چه بسا بتوان از قضیه طالس که می گفت : (هر زاویه ای که در نیم دایره محاط شود زاویه ی است راست گوشه) استفاده کرد. پس آیا یک تناسب سه جزئی به همان اندازه به وحدت و یگانگی خالق که ما می توانیم با تصوری متناسب به مفهوم واحد و تصور یگانگی دست یابیم می رسد؟

در جواب این سؤال به تناسبی می رسیم که به آن تناسب زرین نام نهاده اند. Golden equation

این تناسب سه جزء که مبتنی بر پیوند هماهنگ دو جزئی است. نخستین مشخصه ی متمایز هماهنگی و وحدت است بی شک نسبت ها با اعداد بیان می شوند اما در اینجا عدد را نباید به معنای کمیتی آن در نظر گرفت بلکه مفهومی فیثاغورثی آن منظور است که سیماهای وجودی واحد است. میزان تعادل کیفیت ها به معنای توافق تمایلات گوناگون نفس انسان است که کیفیت های اساسی را تعیین و تنظیم می کند. جابربن حیان بزرگترین کیمیادان عرب در نیمه دوم قرن دوم هجری قمری از شاگردان برجسته امام بزرگوار جعفر صادق (ع) نیز همین نظریه فیثاغورثی را در آثار خود دارد و این توافق و نظم را نیز به موسیقی پیوند می دهد.

توضیحاً : فیثاغورث Pythagoras (570 ق. م ) جمعیتی سری که آن را با انجمن مغان ایرانی مقایسه کرده اند تشکیل داد. می گویند او نخستین کسی بود که از سر فروتنی خود را فیلسوف یعنی عاشق دانش خواند. به نظر او عدد عامل شکل دهنده ی هر چیزی است او نخستین کسی بود که جهان را به علت نظم و هماهنگی اش دارای خالقی قدرتمند خواند.

حکیمی تصمیم گرفت که این نسبت ها را به تقلید از نسبت های موسیقی برگرداند تا بلکه ثابت کند که آن تجلی که اشیاء در جهان زیر فلک قمر از آن برخاسته اند لااقل تا آن درجه که با تجلی توزیع شده به وسیله ستارگان و تناسب عددی آنها مربوط است کامل است. تقلیدی که حکیم از آن سخن گفت به موسیقی می انجامد اما آن نسبت شریف و عالی و مطبوع که ما را به معنویت و قدرت یگانه رهنمون می شود نبود نسبت ها نمی توانند به چهار مرتبه کامل شوند چرا که مراتب همیشه سه است.

1- آغاز           2- میانه 3- پایان این تثلیث به ما تعلیم کمال و واحد می دهد. بنابراین بنده عرض می کنم چون مراتب چنان که گفته شد چهار است و چنان چه گفتم چهار درجه موجود از طرف دیگر نسبتی که شامل میانگین یا بهترین تعادل سه تایی است نتیجه آن می شود که درجه های طبایع که تقلیدی از نسبت های موسیقی است راهی ندارد جز اینکه محدود به سه شود. بدان سان که نسبت های متعادل و کامل یک و یک دوم به یک و یک سوم و دو برابر آنها بنا شده اند اینها هستند نسبت های متعادل آهنگ موسیقی که تمایل به تجاوز از حدود خود ندارند. قبلاً هم در مقالات مربوط به موسیقی که بیشتر اشارات حقیر به استاد عبدالقادر مراغی قله موسیقی بود عرض کردم که نسبت های متعادل آهنگ موسیقی هرگز تمایل به تجاوز از حدود خود ندارند هر کس که می خواهد نسبت های میان طبایع و درجه های کیفیات را همچون تصویری از نسبت هایی که میان سیارات در حرکت بداند آن چنان که احکام نجومیان و اصحاب طلسمات و فیلسوفان گفته اند رابطه ای برقرار کند می تواند چنین کند و این یک اصل است. مهرافشا

انگاره ی هندسی سه تایی مثلث در نمادگرایی عددها معادل عدد سه است از خوانندگان معزز درخواست می کنم که این قسمت به بعد را با حوصله ی بیشتر و دقت بالاتری مطالعه بفرمائید. برترین مفهوم مثلث سه تایی با تثلیث پیوند می خورد مثلث در حالت طبیعی با رأس فرازین نمادگر آتش و اشتیاق تمامی چیزها به وحدت والا است اشتیاق به گریز از امتداد و در خط افقی و فرا رفتن به رأس یا در جهت اصل یا نقطه تابان تعالی جستن (خداجویی) گفته اند که مثلث بی سر به مثابه ی نماد هوا به کیمیاگران یاری می داد (در آثار بوعلی سینا بدان اشاره شده است) مثلث باژگون نماد آب و دو مثلث کامل یکی از در حالت طبیعی و دیگری در حالت باژگون اولین نماد آتش دومی نماد آب است ستاره شش پر را تشکیل می دهند که در قدیم آن را مهر سلیمان می خواندند و نماد جان آدمی بود هرمس الهرامسه را نیز مثلث بالنعم خوانده اند. (مجموع سلطنت، نبوت، حکمت) چون به سه صفت ستایش شده لقب مثلث حکمت داده اند مثلث متساوی الاضلاع بیانگر الوهیت نزدیکی به یگانه هستی هماهنگی و تناسب کامل است. این نماد به عدد سه اشاره دارد و بدون ارتباط با دیگر اشکال هندسی قابل فهم نیست. در واقع تمام اشکال را می توان از راه رسم الخطی از مرکز به زاویه های آنها به مثلث هایی تقسیم کرد مثلث تشکیل دهنده قاعده هرم است. همچنان که هر زایشی با تقسیم صورت می گیرد انسان نیز بالطبع قابل مقایسه با مثلث متساوی الاضلاع است که به دو مثلث قائم الزاویه تقسیم شده باشد. مثلثی که افلاطون در کتاب تیماتوس آن را نماد زمین می داند تغییر مثلث متساوی الاضلاع به مثلث قائم الزاویه به طور ضمنی بیانگر خسرانی (خسارت) است که حاصلش از دست رفتن تعادل می باشد (دل نوشته دکتر مهر افشا)

با عرض معذرت از محضر اساتید به دوران نوجوانی ام اشاره می کنم که مرحوم پدرم برای ساخت سردرهای مساجد که شغل او بود مکرراً بنده را به شاگردی جهت در آوردن قالب های گوناگون مثلث های متعدد از کاشی های رنگی وا می داشت این کار برایم سخت بود اما مفهوم آن را امروز می فهمم این مثلث ها به وفور در یادبودهای پدرم در سر در مساجد شیراز و هنرمندان دیگر در اصفهان، مشهد و تبریز و ... یافت می شوند. 

هر مثلث به عنصری خاص مربوط می شود مثلث متساوی الاضلاع با زمین، مثلث قائم الزاویه با آب، مثلث مختلف الاضلاع با هوا، مثلث متساوی الساقین با آتش، مثلثی که سر آن به سوی بالا باشد نماد نور و جنس نر است همین مثلث با سر رو به پایین نماد آب و جنس ماده است (مهر سلیمان همانطور که پیش تر عرض شد از دو مثلث معکوس تشکیل می شود که نمادی از عقل و خرد والای انسانی است. در بعضی ادیان قدیمی مثلث ذکری از نام خدا بوده است مثلث که با خورشید و گندم در رابطه است نمادی از بار آوری است این مثلث اغلب توسط یونانیان و رومیان و هندیان در قرنیزهای تزئینی ساختمان ها به کار می رفته است مثلث سنتی و کلاسیک مثلثی است که زاویه رأس آن 36 و هر یک از زاویه های قاعده اش 72 درجه باشند. عدد 36 آن گونه که مکرراً در دست نوشته های سنگی مشاهده کردم نمایانگر یکپارچگی جهان کیهانی و عظمت هستی و تلاقی عناصر چهارگانه و تحول های چرخشی دوران هاست که قادری این نظم را مدیریت می کند مشتقات این عدد بیان کننده رابطه سه جانبه میان آسمان، زمین و بشر است. در اشکال هندسی با ترسیم مثلث در هر یک از اضلاع پنج بر، شکل پنج خانه ای ایجاد می شود که معنای هماهنگی جهان را دارد که این نظم و هماهنگی قادر متعالی دارد مثلث همچنین کلید هندسه و مبانی تقسیم زرین می باشد که بدین دلیل بدان تناسب زرین (Golden equation) می گویند. علاوه بر اهمیتی که فیثاغوریان برای مثلث قائل بودند در علم کیمیا نیز بدان توجه زیاد می شد در نظر داشتن رابطه ی میان مثلث ایستاده (رأس بالا) و مثلث واژگون رأس پایین قابل اهمیت است زیرا دومی انعکاس اولی است. در نمادی گسترده تر نمادی از طبیعت الهی و بشری نمادی از کوه و غار در اسلام نماد زاهدان در هند حرف دلتای یونانی نیز بدنبال همین معناست چون خواسته ها و نیازهای معنوی بشری و خداجویانه در سراسر گیتی در میان انسان ها فرقی نمی کند. حال آنکه اسلام کامل ترین جواب ها را به این نیازها داد. ترکیب متعادل دو مثلث و تشکیل شش گوشه (ستاره داوود) نامیده می شود نشانی از گسترش و تجلی است.

هنر و ارتباط آن با معنویات قسمت سوم

به نام خدا

هنر و ارتباط آن با معنویات قسمت سوم

به قلم دکتر جهاندار مهرافشا

به نام خدا جامع جمیع صفات

ایدئولوژی معنوی و مذهبی در فرهنگ و هنر - غروب و افول ایدئولوژی های دیگر در این خصوص.

 

از آغاز تاریخ فکری و فلسفی ایده هنری و چیزی به چشم جان توان دید آشکارا مطرح بوده است از دید یونانی ها و وارثان هوشمندشان ایده های هنری و فرهنگی صورت معقول حقیقی و کامل انگاشته می شده اند در حالی که جز و جزئی ناکامل و فقط پدیدار و ناحقیقی به شمار می آمده اند. نظریه ایده های فرهنگی  هنری از همان ابتدای شکل گیریش در ریاضیات فیثاغورثی و اندیشه های سقراطی به محسوس یعنی واقعیت متحقق و بی واسطه با دیده ی شک و گمان نگریسته می شده است. لذا فیثاغورث اثبات قضیه خود را در هیچ مثلث نمود یافته ی مادی حقیقی نمی یابد و بنابراین هر شکل واقعی دیگری جز کپی تقریبی از تصویر ذهنی از مثلث کامل که با چشم جان دیدنی است از ایده ی مثلث او کامل نبود. این ضعف به دلیل عدم ارتباط معنوی بود فرضیه ی ایده ها بی هم آورد جویی نماند و حتی افلاطون نیز همواره بر استنتاجات این نظریه پافشاری نمی کرد. لیکن علی رغم این نایقینی زودرس اقتدار ایده ها دوام یافت تا جایی که ارسطوی مرتد و نقاد خواست ثابت کند که صور مهم تر از ماده بی شکل هستند یعنی آنکه صور حقایق عزلی تغییر ناپذیری هستند که به عنوان جواهر آفریننده ی مستقل از چیزهای جزئی هستی وجود دارند. توجه کنید گفتیم مرتد ولی حتی او ماوراء و قدرت هنرمند اعلاء یعنی خداوند را تنها حس می کرد زبان روزمره ی واژه ی ایده در کنار ایده آل قرار گرفت.

 

تاریخ اندیشه نشان داد که مدت زمانی دراز چنین پیوستگی و مشابهت در قلمرو عقلی وجود داشته است نظریه پردازان ایده ها یکباره مجذوب ایده آل ها شدند. نوری که به ما حقیقت والا را می نمایاند نماد ایده خیر یا خوبی مطلق به شمار می رود که تجلی آن را می بایستی در فرهنگ و هنر به وجود آورد. افلاطون عالمی متشکل از ایده های تغییرناپذیر را به عنوان تنها حقیقت تصور می کرد. واقع گرایان قرون وسطی نیز در تصورشان از کلی ها، عالم مشابهی را فرض می کردند. به هر حال در کلیه این نظام ها پیوندشان با علم اخلاق و معنویات بسیار پر رنگ و اجتناب ناپذیر بود و در هر حال با آرمانهای اخلاقی پیوند می خورد چون چاره ای جز این نداشتند.

ایدئولوژی

ایده آلیسم قدیم حقیقت آرمانی را ورا و فراسوی عالم تجربی قرار می دهد. پیش فرض اصلی این بود که ایده ها به واقعیت یعنی دنیای تجربه حسی یعنی هر چیز محسوس تعین می بخشند اما فلاسفه ایده آلیست معاصر، چاره ای جز این ندیدند که حقیقت آرمانی را در فرهنگ و هنر و شعور انسان ها قرار دهند. در مقاله ای درباره ی فهم انسانی جان لاک که در سال 1671 تدوین یافته بود و سال ها پیش حقیر مهر افشا جزوه ای از آن به دستم رسید و مطالعه کردم دریافتم که در این مقاله اولین تلاش آشکار برای نشان دادن محدودیت های ذهن انسان را می یابیم و در این نخستین بیانیه ی شک لاک (نام نویسنده) نقادانه آن پژوهش هایی را که امکان پیگیری آنها برای انسان ها وجود دارد مورد بحث قرار می دهد و می گوید خوش بینی خردگرایان به طور جدی دچار تحول شد و مفاهیم ایده و ایده آلیسم جای خود را باز کرد و در حیطه ی فرهنگ و هنر معنای تازه ای کسب نمود. لاک دانش را مستقیماً بر تجربه بنیان نهاد و در نتیجه ناچار شد که تصورات فطری و نظریه افلاطون تا دکارت و لایب نیتس، را رد کند. 

براساس نظریه لاک با ذهن جستجوگر انسان باید همچون لوح سفیدی رفتار کرد و این تجربه است که مضمون ذهن را می سازد و تجارب از تصورات و مفاهیم معنوی سرچشمه می گیرند. او تصورات معنوی را براساس موضوع شان به دو نوع اصلی تقسیم کرد. نوع اول را که از مشاهده عالم خارج و مطالعات به وسیله حواس حاصل می شود و نوع دوم را تصورات اندیشه خواند. تصوراتی که حاصل تأمل و تفکر ذهن با خودش است که البته فرهنگ و هنر جغرافیایی نیز بر این تفکرات بی تأثیر نیست.

لذا لاک قضایای سنتی فلسفه را رد می کند. پس از لاک فیلسوف انگلیسی قرن هجدهم جرج بارکلی عقیده ای را مبنی بر اینکه جهان طبیعی یا عینی هستی خود را در شعور و آگاهی فرهنگی و هنری افراد می یابد مطرح کرد. بارکلی در کتاب رساله در اصول علم انسانی که در سال 1710 به چاپ رسید این نظریه را مطرح کرد که هستی شدن هر چیز مدرک شدن آن چیز است.

دیویدهیوم به تحقیق درباره ی گستره و حدود دستگاه ذهنی انسان به وسیله ی علم درون نگری انسان یا همان که در عرفان اسلامی «من عرفه نفسه فقد عرفه ربه» هر که نفس خود را شناخت به خداشناسی می رسد، تکیه کرد.

هیوم فرضیه عقل گرایان را مبنی بر اینکه روابط پیوسته ی میان اشیاء وجود دارد و قابل شناخته شدن است را رد کرد و به طور جدی در وجود چنین روابطی شک کرد و چنین گفت اگر چنین
می بود ما هرگز قادر به شناخت این روابط نبودیم. هیوم عقیده داشت که تمام آنچه انسان می تواند بداند توالی تأثرات ذهنی یا ایده آل های اوست و پرسش های عمیق تری در باب خالق که بی اساس هم نیست.

بنابراین بحث های لاک، بارکلی و هیوم موجی از تفکرات را برانگیخت که او اندیشه های فیلسوفانی چون کانت، هگل و تاریخ گرایان شد. با رشد فلسفه شناخت وحدت هستی شناسنانه عینی جهان و این وحدت در فرهنگ و هنر وحدت نوین جایگزین شد.

لاک، بارکلی و هیوم نشان دادند که این آرمان ها هستند که به وسیله واقعیت تعیین می یابند پس از آن کانت موضوع نو و جدید خود یعنی آگاهی فی نفسه را ارائه داد و در جریان تجربه اش از جهان اصول سازمان یافته ای را که او را قادر به فهم او می سازد و تکامل می بخشد نشان داد. او گفت که مفهوم ماوراء زمانی ایدئولوژی در چشم انداز تاریخی جلوه می کند و این بیشترین کمال را در مسیر فرهنگ و هنر و حق جویی و خداطلبی نشان می دهد.

تا اینجا فهمیدیم که عالم افلاطونی عالم ارزش هاست آموزه ی افلاطونی عمدتاً تکیه اش بر تعریف کردن از زندگی نیکو برای فرد، جامعه، فرهنگ و هنر است. در واقع افلاطون به مدینه فاضله ای اشاره می کند که بیشتر جنبه اشراقی و شهودی دارد اما مارکس، لنین و بعضی از تاریخ گرایان برای تبیین ایده مادی و ایدئولوژی آرمان گرای خود از این مسئله سوء استفاده می کنند.

افول ایده ها همین جاست که رخ می دهد تا بر خرابه های آن ایدئولوژی خدایی که از قلب انسان ها جان گرفت سر بر می آورد و دیگر اندیشه ها را تباه می سازد. حال متوجه شدیم که چگونه فلسفه نو ظهور شناخت قضیه را بر عکس می کند. از این جاست که به معنی واقعی ایدئولوژی می رسیم.

ما در اینجا سعی بر این داریم که عرض کنیم ایدئولوژی ها به آرمان های معنوی و ادیان و نیازهای فرهنگی و هنری و قلبی انسان ها گره خورده اند.

ایدئولوژی ها و آرمان ها

تحلیل های جامعه شناسنانه نشان داده است که عمدتاً در تاریخ تمامی جوامع تلاش در ایفای ایدئولوژی یعنی نظام های عقیدتی خاصی که نوعی جهان بینی معین را تبیین می کند به افراد خود دارند و همین ایدئولوژی ها به فرهنگ و هنر یک جامعه نیرو می بخشد. (برای مثال در جامعه شیعه اعتقاد به حقیقت کربلا)

در یک روش کلی همسان جامعه آرمانی یا مدینه فاضله بیانگر مجموعه ی از آرمان هاست که الهام بخش است و هدف شان دگرگونی وضعیت جامعه رو به بهبودی است و در این رابطه احترام به تقدسات و تشریفات مذهبی و معنوی و والیان آنها در رشد و بالندگی فرهنگ و هنر خصوصاً در جوامع اسلامی مؤثر است.

توجه به مطالب ذکر شده پیوند میان ایده و ایدئولوژی ها در راستای ساخت فرهنگ و هنری پویا می تواند به سه دسته زیر تقسیم بندی شود.

1- ایدئولوژی های غیر معنوی را می توان ایده های کاذبی دانست که همچون سلاح هایی در دست گروه یا طبقه خاصی هستند.

2- ایدئولوژی های غیر مبتنی بر کتب الهی را می توان تجلی شناخت کاذب یا استنکاف از مشاهده ی واقعیت آنچه که واقعاً هست قلمداد نمود.

3- تنها ایدئولوژی هایی که مبتنی بر کتب الهی و دستورات رسولان آن و تحت رهبری شخصی مطلع و فرزانه همچون ایدئولوژی اسلامی در دین اسلام با کتاب آسمانی قرآن مجید پاینده و باعث اوج و تجلی فرهنگ و هنر و معنویات همسو با نیازهای مادی و اقتصادی جامعه پایدار، پویا و پاینده هستند.

 

پویا و پاینده باشید

ارادتمند شما  مهر افشا

پایان قسمت سوم

ادامه دارد

هنر و ارتباط آن با معنویات قسمت دوم

به نام خدا

هنر و ارتباط آن با معنویات قسمت دوم

به قلم دکتر جهاندار مهرافشا

به نام خدا جامع جمیع صفات

پیرو قسمت اول که عرض شد فرهنگ و هنر متعالی آن است که انسان ها را به سوی تعالی پیش برد و کل جامعه و مسئولین می بایستی در این مهم به هر صورت مادی یا معنوی هنرمندان را همراهی کنند و دید جامعه به هنر خصوصاً در جامعه اسلامی باید دیدی زیباشناسانه باشد و نه صرفاً دیدی تفننی و سرگرمی ادامه می دهیم که در واقع هم خاستگاه فرهنگ و هنر و هم رمز آن در بازآفرینی ذهنی و عینی انسان نهفته است نکته قابل تأمل آن است که انسان به عنوان جهان کوچک یا عالم زمانمند که هم زمان برخوردار از خصلت کمال جویی و غایت طلبی به مدد عقل و حس است قادر به بازسازی طبیعت و مواد خام موجود در جهان و در نتیجه تکامل بخشیدن به آنها و زیبابخشی است. انسان از مرز و محدوده نیازهای مادی و جسمانی که در بخش مشترک با حیوانات است در می گذرد و به دستاوردهای ذهنی نائل می گردد و از این طریق لذت جویی، تلطیف جان و خلاقیت بخشی اندیشه را عینیت می دهد. این برخوردها به اندازه تجربه های اجتماعی و تاریخی انسان متنوع هستند. ضمن آن حساسیت استتیک معیارها و توانایی ها استتیک انسان از پدیدارهای جهان عینی شکل می گیرد با این همه در این تنوع انبوه تجلیات فردی و منحصر به فرد فعالیت استتیک به الگوهای معینی بر می خوریم که شعور انسان ها آنها را به صورت مقولات استتیک در می یابد انسان با شبکه پیچیده از پدیده های طبیعی روبرو می شود. انسان غریزی، انسان وحشی، خود را از طبیعت جدا نمی داند اما انسان آگاه خود را از طبیعت تشخیص می دهد و مقولات مراحل این تشخیص یعنی مراحل شناخت جهان هستند کانون های هستند در این شبکه پیچیده که بر شناخت آن و چیرگی بر آن یاری 
می رساند.

 

زیبا چیست و نگاه زیباشناسانه کدام است؟

زیبا آن است که علاوه بر هماهنگی و شورانگیزی مورد قبول حساسیت جسمی و عقلی و تمایلات والای آدمی باشد. در زیبایی میان مفاهیم متضاد از قبیل : ماده و گوهر، برون و درون، مرئی و نامرئی، محسوس و معقول، نهایت و بی نهایت، اتحادی حاصل شده که واقعیت یافته و تأثیر تازه ای را به وجود آورده است. زیبا در عین حال پاسخگوی مطبوعیت، سودبخشی و ارضای خاطر روحی و جسمی زیباشناس نیز هست. اکنون برای ورود به شهر زیبایی و ارکان زیباشناسی با چشم زیبا نگر حس زیبا پسند عقل زیباگرا به آرمان های فلسفه و هنر و فرهنگ می توان سفر کرد تا مشابهت و همسانی های مقولات بالا محتوا و کنش زیبایی را در این علوم به وحدت زیباشناسانه برساند. (هر چه زیان آور است زشت است. افلاطون) خوبی خصلت اخلاقی دارد و افلاطون پس از آن که مناسبت اخلاق و هنر را بدین گونه معین می سازد به رابطه آن با حقیقت نیز توجه می کند. در این باره عقیده دارد که (تنها خود زیبایی هستی حقیقی دارد. افلاطون) منظور او از (خود زیبایی) مفهوم یا صورت عقلی و زیبایی در آثار هنری است به عبارت دیگر افلاطون حقیقی بودن اثر هنری را منوط به درک مفهوم منطقی یا صورت عقلی آن می داند و می گوید وقتی یک اثر هنری حقانیت دارد که تقلید چنین مفهومی زیباشناسانه باشد. 

نظریه زیباشناختی افلاطون بر متفکران قلمرو زیبایی هنری خالی از تأثیر نبوده است اثرات تفکرات او را در مکتب فکرت گرایی (ایده آلیسم) دوره های بعدی می بینیم. افلاطون یکی از بزرگترین زیباشناسان طریق مابعدالطبیعه است برای افلاطون عالم محسوس، گذرا و موقتی است و چون موجودات و اشیاء آن بسیار مختلف و پیوسته در تغییرند آنرا عالم کثرت و مجاز می داند بنابراین عالم وحدت و حقیقت به عقیده وی عالم معقولات است در آنجاست که باید به جستجوی وحدت تغییرناپذیر رفت. همین جاست که هنرمندان اسلامی باید بدان توجه داشته باشند در عالم محسوس افراد و انواع به طوری که به حس و گمان ما در می آیند نسبی، متکثر، متغیر، مقید به زمان و مکان، فانی و بالاخره برای هر چیز عالم محسوس یک مثال کلی در عالم معقول وجود دارد. افلاطون این مثال ها را به کار می برد. واحد، مطلق، لایتغیر، فارغ از زمان و مکان، کلی، ابدی و ... واضح است که صورت و امثال آن ها امری است تعقلی یعنی در فکر و خاطر بسته شده است (هر امری از امور عالم چه مادی باشد مثل حیوان، نبات، جماد) چه معنی باشد مانند (درشتی، خوردی، شجاعت و ...) اصل و حقیقی دارد که سرمشق و نمونه کامل و کلی است که به حواس درک نمی شود و تنها عقل آن را در می یابد. پس هر چه در عالم محسوس است سایه ای از مثال خویش است وجود ندارد اما عدم هم نیست (نه بود است نه نبود بلکه نمود است) فیلسوف بعدی و نظریه پرداز زیباشناسی ارسطو است. ارسطو نظریه خود را در کتاب فن شعر و دیگر آثارش به تفصیل توضیح داده است و آموزش او از کهن ترین آموزش های نظریه های زیباشناسی و کامل ترین می باشد که هنوز جاذبه نیرومند خود و اعتبارش را از دست نداده است. ارسطو ماهیت زیبایی را در برخی صفات حسی و مشخص خود پدیده های زندگی می بیند به عقیده او و شاگردانش هماهنگی، تناسب و پذیرش قوانین معین اساس زیبایی را تشکیل می دهد. این جمله از کتاب فن شعر اوست. (زیبایی با اندازه و نظم بستگی دارد) بنابراین آنرا نه در موجودات خیلی ریز می توان دید که ادراک در برخورد آنی با آن نامشخص می گردد و نه در موجودات خیلی درشت چه در این صورت بیننده مجموع آن را در یک لحظه نمی بیند و وحدت و کلیت آن را از دست می دهد. ارسطو خود انسان را ضابطه و معیار زیبایی می داند انسان با ارزیابیش از اشیاء با امکاناتش و با چگونگی ادراکش از جهان واقعی زیبایی را می فهمد از این نظر بین استتیک ارسطو و تحول هنر در جامعه کلاسیک پیوندی ارگانیک وجود دارد. پس از رنسانس نظریه زیباشناسی بیشتر رشد می کند و پیوند آن با علم و اخلاق یعنی حقیقت و نیکی بهتر بیان می شود اتفاقی نیست که برداشت هایی که از استتیک ارسطو نشأت می گرفت در عصر رنسانس در نظر استتیک کلاسیسیت ها و حتی در قرن هیجدهم در نظرات استتیک روشنگران پذیرش وسیعی یافت. این برداشت ها که هماهنگی و ماهیت زیبایی معرفی کردند با هم متفاوت بودند. ویلیام هوگارث عالم استاتیک و هنر بزرگ انگلیسی قرن هیجدهم در کتاب خود تحلیل زیبایی به یک خط زیبایی خاص اشاره می کند که به اعتقاد او به بیان ماهیت زیبایی کمک می کند. این خط یک خط ممتد سینوسی که هر یک از منحنی های آن زیباست و مجموع آن نیز چشم نواز است او معتقد است چنین خطی بدن زیبای انسان، برگ های زیبای یک درخت، نقوش زیبای ساختمان ها و اشکال زیبایی که بوسیله انسان ها ساخته می شود را توضیح می دهد.

 

پایان قسمت دوم  ادامه دارد

هنر و ارتباط آن با معنویات قسمت اول

به قلم دکتر جهاندار مهرافشا :

هنر و ارتباط آن با معنویات (قسمت اول)

برخی شاعران اندیشه را از شعر حذف می کنند. در اشعار رمانتیک همه افکار عقلانی مطرود می شوند اما در پس هر چیزی اندیشه ای نهفته است پس می توان اندیشه نهفته در شعر را سامان بخشید.

 

به نام خدا

هنر و ارتباط آن با معنویات قسمت اول

به نام خدا جامع جمیع صفات

مقدمه ای از طرف آقای دکتر جهاندار مهرافشا

ضمن عرض ادب و سلام و تبریک سال جهاد اقتصادی و فرهنگی عزیزان هنرمند و بعضی از خوانندگان مقالات حقیر به دلیل احساس نیاز درخواست نگارش مقالاتی هنری و ارتباط آن با رسالت هنر و معنویات بودند. گرچه حقیر در این خصوص قبلاً در مقالات موسیقی، شعر، عرفان و معماری در این خصوص اشاراتی داشتم. لذا در این چند مقاله درخواست شده با عمیق بیشتری به این مهم 
می پردازیم.

شعر چیست ؟

به قلم دکتر جهاندار مهرافشا

اگر از من بپرسید که شعر چیست بی درنگ به شما جواب خواهم داد شعر تنها شعر است اما 
گونه های متفاوت دارد شعر برای اهداف گوناگون بکار گرفته می شود. شعر همانند فلسفه و قرآن مجید یگانه و بی همتاست در ادبیات قرن هیجده انگستان شعر فرم تلطیف شده فسلفه بود شعری استعماری. برای مثال سال ها پیش بنده علاقمند به خواندن شعرهای الکساندر پوپ بودم که این قماش بود پس از آن نوبت به شعر تخیلی رسید و امروز انواع شعر وجود دارد و مردم را با شعرهای شورانگیز آموزش می دهند شعر، شعر است همانگونه که می دانیم ریشه لغت شعر شَعَرَ (موشکافی و ریزبینی در هر زمینه ای است) همه می گذرند اما همه موشکاف نیستند و این شاعر است که افتادن برگی زرد را از درخت در فصل پاییز با احساسات خود در می آمیزد و آنرا تبدیل به یک اثر هنری زیبا می کند. شعر، شعر است و موسیقی بسیار نزدیک به شعر است شعر شیوه موسیقایی، اندیشیدن، سخن گفتن و نوشتن است. آوازه هایی بی آهنگ در هر حال شعر نوعی موسیقی است برای همین است که حقیر هم شعر می گویم هم عضو انجمن موسیقی هستم چون فاصله ای بین این دو نمی بینیم اما اگر بپرسید از من که :

 

 

شعر چگونه پدید می آید؟

از تجارب خود می گویم شعر ناگهان و نامنتظره به سراغ من می آید تجربه سرودن شعر مثل این است که شعرهایی را که در درون و بیرون می بینم می جویم و کشف می کنم و گاهی آنها را بکر و نخستینی می یابم. شعر گفتن برای من همواره نوعی کشف و شهود است گاهی شعر یکباره به سراغم می آید با کشف و انکشاف و من این را همان گوهر شعر می دانم بعضی اوقات نه تنها شعرهای من شعرهای اساتیدم نیز نمونه تجربه هاست اما شعرهای رویایی شعرهای ناخودآگاهند گاهی حس سرایش این نوع شعر در شاعر بسیار قوی است و هنگام صبح نیز قوی ترین لحظه مکاشفه است. 

جسم و جان و معنویت

جسم و جان با هم پیوند ناگسستنی دارند و شعر هم از این و هم از آن بر می خیزد من به کار جسمانی عشق می ورزم ساعات بسیار ورزش می کنم در واقع بسیاری از شعرها در حین کار روزانه و ورزش فرا می رسند. به راستی ورزش هم مانند کار فکری اثری خلاقه دارد شعرهای دوره جوانیم زنده و سرشار نبودند چون در آن زمان به این گرمی به ورزش توجهی نداشتم.

پیوند میان اندیشه و شعر

در همه شعرها این پیوند همانند نیست برخی شاعران اندیشه را از شعر حذف می کنند. در اشعار رمانتیک همه افکار عقلانی مطرود می شوند اما در پس هر چیزی اندیشه ای نهفته است پس می توان اندیشه نهفته در شعر را سامان بخشید. بعضی افراد ثنویت گرا و دوگانه نگار هستند چون به یکتای و یگانه انگاری گرایش ندارند و نمی دانند که همه اشیاء با هم در پیوندند و ثنویت گرایی و دوگانه انگاری سرانجام به وحدت حق می رسد و این است ارتباط معنویات با شعر و موسیقی هر شاعر یا موسیقدان یا هنرمندی باید برای گیاهان و جانوران ارزش قائل باشد حتی با وجود اینکه تفاوت زیادی با انسان دارند با وجود اینکه فاقد جان و روح هستند به هر حال مخلوق خالق یکتا هستند.

گوهره شعر و پیوند آن با طبیعت و خدا

از نظر حقیر (مهر افشا) تفاوتی میان شعر طبیعت و شعر شهری نیست انسان با طبیعت پیوند دارد اما ایراد تمدن ها آنجاست که مردم این روزها ماشینی و کامپیوتری شده اند و پیوند بین اشیاء را باور ندارند قایل به جدایی میان همه چیز هستند هر چیز تنها برای خودش دنبال می شود و هر کس تنها برای خودش زندگی می کند برخلاف کار مولد و خلاق این گونه کارها خالی از معنا و مقصود می شود از این رو رضایتمندی حاصل نمی شود و اصولاً پیشرفتی صورت نمی گیرد. بیشتر اوقات شما چیزی را بازسازی نمی کنید همه چیز را به دور می اندازید و حتی محیط زیست را تخریب می کنید.

در باب مرگ و زندگی و خدا

نمی توان بگویم پس از مرگ چه می شود بجز آنچه خداوند قهار در قرآن کریم وعده داده است اما من می دانم که مرگ هم به قدر زندگی پرمعناست و نیمه دوم یک گوهر است من پیش از متولد شدن به قول مولانا مرده بودم پس زنده شدم و دولت عشق آمد و پاینده شدم هراسی هم از مرگ ندارم اگر زندگی به یک معنا رؤیایی بیش نیست پس جنگیدن فرد با مرگ لزومی ندارد اگر فرد با خویشتن خود و خدای خود هماهنگ شود چون به قول مولانا مرگ نیز ورود به رتبه ای عالی تر از حیات است.

دین و اخلاق

انسان ها در کره زمین لاجرم به اخلاق و دین روی خواهند آورد و این اجتناب ناپذیر است. لذا هنر متعهد نیز باید در این مسیر حرکت کند حتی قبایل آفریقایی و سرخ پوستان هنوز هم به دین های ابتدایی خود که در پیوند با طبیعت و طبیعت در پیوند با خداست اعتقاد دارند محیط زیست را حفظ می کنند و آنها مرتبط به طبیعت و کیهان هستند هر ملتی نیازمند دین و اخلاق خاص خود است. هنرمندان باید در هر رشته هنری اخلاقیات را به سمت گرایش به خدای احد و واحد که همان خدای رسول اکرم (ص) می باشد سوق دهند.

واقعیت و حقیقت

وقتی که به حقیقت می اندیشم پیوند میان هنر و حقیقت و آنچه در حقیقت است در نظر می گذرد حقیقت چیزی نیست که بتوان آنرا تعمیم داد. در واقع هنرمندان تلاش می کنند که به شیوه های متعدد بگویند از نظر آنان حقیقت چیست حقیقت نسبی است و به شیوه های متفاوت و به وسیله افراد مختلف بیان می شود اما حقیقت مطلقی وجود دارد که دستیابی ما به آن غیر ممکن است و ادیان گوناگون و رسولان خدا نیز سعی بر رسانیدن ما به آن حقیقت یگانه داشتند و آن حقیقت اعلا حقیقت خدای محمد(ص) الله است.

هنر با رسالت چیست ؟

بنده به بدعت گذاری یا خیال پردازی بی علاقه ام سعی در این دارم که همانندی و ارتباط میان اشیاء را نمایان سازم نمی دانم به کدامین نسل تعلق دارم و شاید این سؤال هزاران نفر باشد. هنرمندان در این رابطه باید بکوشند که جواب این سؤال را به هر نسلی بدهند. توسعه کنونی جهان در متن هنر رشد کرده است همه چیز بیش از حد مبالغه آمیز شده است اسلام هنری را دوست دارد که روشن و شفاف برای انسان ها ملموس و احساس معنویت آنها را برانگیخته کند.

نقش فرهنگ در جوامع بشری و تبادل فرهنگی

این نکته ای است که رهبر عظیم الشأن انقلاب اسلامی در نامگذاری امسال بر آن تکیه کردند. حتماً نیاز و حساسیت زمان را بدین مهم حس کرده بوده اند، لذا همواره در همه جا تبادل فرهنگی وجود داشته است فرهنگ و هنر سرتاسر جهان را در نوردیده است به وسیله اعراب به اروپا رفت وارد کلیسا شد در زمان شکسپیر هنگامی که نخستین هنرمندان پرورده شدند تبادل بین المللی فرهنگی وجود داشت. آنچه هم اکنون رخ می دهد پیوند میان فرهنگ هاست اما هرگز روح انسان ها با تحمیل فرهنگی سازگاری ندارد. مثلاً فرهنگی که از غرب (آمریکا) می آید و بخش اهم آن که جنبه تبلیغاتی دارد فرهنگ حقیقی والای انسانی نیست. در واقع هر بخش از فرهنگ و هنر را که طبیعی است و با طبیعت انسان سازگار دارد می توان آنرا ترویج کرد اما هرگز یک فرهنگ یک دست خلق نمی شود. فرهنگ هر ملتی گوناگون و رنگین است اما می توان فضای چند فرهنگی داشت و از ورای ابعاد گوناگون فرهنگی و هنری به فرهنگ و هنری یگانه و اسلامی به وحدت رسید.

نقد چیست و منتقد واقعی چه کسی است؟

هدف از نقد و انتقاد کمک به مردم است تا آنچه را که بدان آگاهی ندارند قرار گیرند انتقادی که خلاق نباشد و به کشف خصلت های نهفته و ضعف های یک اثر هنری نپردازد به هیچ وجه سازنده نیست و فضای فرهنگی ملتی را مسموم می کند. نقد سازنده نقدی است که همگان بتوانند از آن بهره بگیرند انتقاد سازنده به هنر در واقع نوعی گفت و شنود است باید ابزاری باشد برای وحدت بخشیدن میان انسان ها و ترغیب آنان به پیوند حقیقی، نقد می تواند به انسان ها کمک کند تا آنچه را که بی واسطه از هنر دریافته اند درک کنند و خصلت فروتنی و وحدت طلبی را در آنان بالقوه کند. در حقیقت نقد واسطه ای میان کار فرهنگی و هنری و قبول عام یافتن آن که بالقوه در خود نهفته دارد.

موقعیت یک هنرمند در جامعه اسلامی

موقعیتی یک هنرمند در جامعه اسلامی نباید محدود باشد و برای مردم نیز هنر نباید جنبه سرگرمی و تفننی داشته باشد باید در دید اسلامی زیباشناسانه به هنر و هنرمند نگریست. در گذشته هنرمند مقام والای داشت شاید بتوان گفت که بهشت هنرمند گم شده است اما می توان این بهشت گمشده را در جهان اسلام و با دستورات اسلامی یافت و به هنرمند مقام والای او را تفویض کرد.

 

 

پایان قسمت اول  ادامه دارد

ارادتمند شما مهر افشا

با عرض پوزش ازتمامي خوانندگان  تكرار مطالب گذشته بدليل مسئله حمله سايبري به سايت و حذف بخشي از مطالب اين بخش در لا بلاينوشته اي جديد جهت استفاده هنرمندان عزيز بخصوص هنرمندان عزيز سايت اواي ايرانيان كه زحمت لينك نمودن وبلاگ عرفان و تندرستي را كشيده اند مينماييم ..

با تشكر 

دكتر جهاندار مهرافشا 

چرا پزشکان می بایست موسیقی هم بدانند ؟ (ياداوري)

دکتر جهاندار مهرافشا :

چرا پزشکان می بایست موسیقی هم بدانند ؟

بحث ارتباط موسیقی و به طور اخص ایقاعات باانواع نبض یکی از موضوعاتی است که توسط نظریه پردازان برجسته ای در تاریخ تمدن اسلامی عنوان شده است و در این راستا نظرات قابل تاملی نیز در حوزه موسیقی درمانی مطرح شده است .

در مقاله گذشته یعنی ارتباط علم پزشکی و علم موسیقی به تفصیل از طبایع چهارگانه انسان یعنی سودایی / بلغمی / دموی/ صفراوی سخن گفتیم و عرض شد که میان این طبایع زمان  فصلها / بروج، ماهها / و ساعات روز و کیهان ( سیارات – عناصر رنگها و روایج ، بوها ) و انسان شناسی  ( دوره های زندگی انسان  خلقیات و خصوصیات روحی و روانی و تاثیر درمانی موسیقی ارتباطی تنگاتنگ وجوددارد .

و عرض کردم پدر علم پزشکی که روز تولدش همان روز پزشک است یعنی ابن سینا ( 373/428 ق ) از پیشگامان علم موسیقی بوده اند . بوعلی سینا نخستین کسی است که در باب اصول فن موسیقی کتابی پس از اسلام از خود بر جای گذاشته که به کتاب النجاه معروف است . و شاگرد ممتاز او اورا دانشنامه علایی نام نهاد و ان را ترجمه کرد ..

رساله موسیقی  دانشنامه دایره المعارفی از علوم اسلامی ایران  در دوره قرون وسطی است که در کتاب سه رساله موسیقی و ریاله موسیقی اخوان الصفا و کنزالصحف نیز معرفی شده است . سبک نوشته دانشنامه سبک مرسل ( ساده ) قرن چهارم هجری است  و این سبک رایج کتابهای علمی به شمار می امده است ..

بیرونی نیز با کتاب التفهیم 362/440 ق نهضتی علمی و ادبی در غنی تر و علمی تر شدن فرهنگ لغات فارسی ایجاد کرد .

اکنون پس از این مقدمه در عالم تجسس و تحقیق به نسخه بسیار قدیمی از مولفی ( دامت برکاته ) برخورد کردم  که دراین مقاله بتوانم همزمان مقاله علم پزشکی و ارتباط ان با علم موسیقی و هم مقاله قبلی که در باب دورهای ( اتانین ) از مواخذ قدیمی استخراج کرده بودم و مورد علاقه علاقه مندان به علم موسیقی قرار گرفته بود را کاملتر کنم . بدان امید .

معرفت علم ایقاع به قلم دکتر جهاندار مهرافشا

ارتباط ایقاعات با انواع نبض

اسامی و کیفیت ایقاعات و مبدع اانها

بیان ارکان ایقاعی

شرح کیفیت نفرات ادوار و اتانین انها

بحث ارتباط موسیقی و به طور اخص ایقاعات باانواع نبض یکی از موضوعاتی است که توسط نظریه پردازان برجسته ای در تاریخ تمدن اسلامی عنوان شده است و در این راستا نظرات قابل تاملی نیز در حوزه موسیقی درمانی مطرح شده است . به طور کلی بعضی از اطبا قدیم از جمله حکیم بزرگ ابن سینا 428 ق بر این اعتقاد بودند که دانستن وزن و ایقاعات یکی از ملزومات طبابت است ..

رگ شناسی – رساله نبض

بحث جالبی که حقیر مهرافشا دراین رساله بسیار قدیمی با چاپ سنگی یافتم به زحمت بخشهایی از انرا به زبان ساده برگردان کردم در نوع خود کم سابقه بود . نگارنده ناشناس در واقع ایقاعات یا اصول خاصی را نام می برد که نقرات انها را با ضربان بعضی از نبضها هماهنگی دارد و از این رو شناخت انها در تشخیص امراض مفید است . این مطالب به صورت خلاصه از این قرار هستند :

ضربان نبض شخص سالم ( صحیح البدن ) مانند دور قدیم استوار است

ضربان شخص مبتلا به طب مطبقه :

اگر بادی است در اغاز به دور اوفر شبیه است و در پایان به دور روان

اگر ماوی است با دور دو یک قابل مقایسه است

ضربان نبض منشاری به دور هزج نزدیک است

ضربان نبض رملی به دور رمل نزدیک است

ضربان شخص مبتلا به سل و دق به دور فاخته نزدیک است

مطالبی به صورت نثر دیدم به گونه زیر :

دوری شامل 21 نقره است

دور فتح ( ضرب الفتح ) شامل 58 نقره  و از ابداعات ابوالفتح عودی است .

دور چار ضرب شامل 48 نقره  و از ابداعات علی ربابی است .

دور ثقیل شامل 36 نقره و از ابداعات استاد عبدالقادر مراغی است

دور ماتین ودور فتح نیز از ابداعات استاد مراغی است .

دور خفیف شامل 24 نقره و از ابداعات علی ستایی است

دور بشارت کبیر شامل 36 نقره است

دور بشارت صغیر شامل 22 نقره است

دور جواجک ( دقاق ) شامل 26 نقره است

دور اواسط شامل 18 نقره و از ابداعات تن پرور است

دور درافشان شامل 14 نقره و از ابداعات روح پرور است

دور شاهنامه شامل 14 نقره است

دور ترکی ( ضرب () شامل 12 نقره است

دور رمل شامل 8 نقره و از ابداعات حسن عودی است

پس از این ذکر میشود که در ایقات گاه مد و قصر یا دیرند نقرات ممکن است کوتاه یا بلند شود و به عنوان مثال از دورهای هزج و دور یک نام می برد که شامل این قاعده میشوند اما متاسفانه به جزئیات مد و قصر نقره در این مورد اشاره ای ندیدم 

دور اوفر و دور مخمس با یکدیگر متابعت دارند

دور ترکی و دور اوسط با یکدیگر متابعت دارند

دور مخمس و چار ضرب با یکدیگر متابعت دارند

دور اوفر شامل 6 نقره است

دور فاخته کبیر شامل 7 نقره و فاخته صغیر شامل 5 نقره سات

دور مجمل شامل 26 نقره و از ابداعات سلطان غضنفر است

دور نیم ثقیل شامل 10 نقره است

دور حجازی شامل 14 نقره است

تعداد نقرات دور اصول عمل مانند دور رمل طویل است

دور سماعی شامل 9 نقره است

دور حربی شامل 10 نقره است

دور سلطان شامل 11 نقره است

دور ارغشتک شامل 6 نقره است

دور روان کبیر شامل 8 نقره و روان صغیر شامل 6 نقره است

دور فرح کبیر شامل 12 نقره و فرح صغیر شامل 11 نقره است

دور خفیف  صریع شامل 12 نقره است

دور شولی شامل 8 نقره است

دور چنبر شامل 8 نقره است

درباره ایقاعات اشاره به چند نکته ضروری است

ابتدا انکه در میان اثار نظریه پردازان قرون دهم و یازدهم تقسیم بندی ایقاعات از نشان واحدی طبعیت نمی کند . در بعضی اثار این دوره از هفده بحر اصول یا دور ایقاعی نام برده شده است و در بعضی اثار اصول یا ایقاعاتی که در مجلس درباری نواخته می شده از اصولی که در نقاره خانه ها زده می شده متمایز شده است . اما از رساله ای که حقیر در دست دارم از هفده بحر اصول که نامی برده نشده هیچ نظام خاصی هم به عنوان دورهای اصلی و فرعی مشخص نشده است . از اصول نقاره خانه ها نیز حرفی به میان نیامده است ..

از شواهد معلوم میشود که نویسنده باذوق این دستنوشته خطی قدیمی در صدد جمع اوری و ارائه یک ذخیره اطلاعاتی از ایقات زمان خود بوده است و هر گونه اطلاعاتی که در این زمینه به دست می اورده را به نوعی در رساله خود منعکس نموده است . در مواردی که ساختار درونی و اتانین ایقاعات برای او معین بوده انرا مشخص کرده و در مواردی که از مبدا انها با اطلاع بوده است به انها اشاره کرده و در مواردی نیز صرفا به بازگو کردن تعداد نفرات انها اکتفا کرده است .

اطلاعات نویسنده رساله درباره ایقاعات تقریبا یکدست هستند جز در یک مورد که مبدا دور فتح یا ضرب الفتح را یکبار عودی و یکبار استاد مراغی ذکر کرده است ..

ایشان عنوان کرده که جمعا از چهل و دو دور ایقاعی و به نوعی تعداد انها با تعداد پرده ها  ( دوازده مقام وشش اوازه و بیست و چهار شعبه ) تناظر داشته . اسامی بسیاری از این ایقاعات در رساله های موسیقی دوره صفویه همچون ( بهجت الروح – رساله کرامیه – رساله علم موسیقی میر صدرالدین محمد و رساله موسیقی خواجه کلان خراسانی نیز دیده میشود . نام بعضی از دورها غیر متعارف است و در میان اثار دیگر کمتر به چشم می خورد مانند دور جواجک – دور سلطان – دور ارغشتک و دور شولی .. درباره خاستگاه ادوار اخیر هیچ اطلاعی در دست نیست ..

البته امیر علیشیر نوایی906 ق در یکی از اثار خود به نام میزان الاوزان به دور ارغشتک اشاره می کند و می توان چنین برداشت کرد که حداقل در موسیقی هرات اواخر قرن نهم این دور مستعمل بوده است و شاید بعدا ارتباطی بین موسیقی هرات و محلی ( احتمالا گیلانی ) وجود داشته است .

در رساله فارسی دیگری به نام تقسیم النغمات و بیان الدرج والشعب و المقامات  نیز که در استانبول نوشته شده است از دور جواجک نام برده شده است ..

در تشریح ایقاعات نام افرادی بر ما مشخص ولی نام عده ای به عنوان مبدع ادوار ایقاعی بر ما مجهول است

نویسنده در فایده بیست و چهارم ارکان ایقاعات را در ادوار معرفی می کند که شامل سبب و وتد و فاصله است . او انواع ارکان ایقاعی را در چهار چوب دوری که خود ان را دور اساس می نامد به صورت  " تن تن تنن تنن تننن تنننن " نشان می دهد  . در مطلب یازدهم اشاره ای به دور اساس می کند و انرا در قالب بیتی بیان می کند ..

 

" تن تن تنن تنن تننن تنننن           لم ار علی راس جبل سمکتن

نویسنده رساله از مطلب دوازدهم و فایده بیست و پنجم تا اخر رساله به تشریح سی و سه دور از 42 دوری که قبلا ذکر کرده بود می پردازد  . او ارکان ایقاعی انها را اعم از سبب و وتد و فاصله بیان و اتانین هریک را نیز دقیقا مشخص می کند . کاتب متاسفانه در این قسمت در چند مورد مانند دور حنیف دور جواجک و دور اواسط اتانین را از قلم انداخته است . در یک مورد یعنی دور ثقیل نیز از قلم افتاده است .

به هر حال همتی که نویسنده با ذوق ناشناس در این متن قدیمی در مورد دورهایی که اتاتین انها را عنوان کرده به شرح می اورم ...

/.دور فتح ( ضرب الفتح )

تن تن تن تننن تن تن تننن

2+2+1+1+1+1+2+1+1+1+1+1+1+2=18

/.دور چهار ضرب

تننن تننن تننن تننن تننن تننن تننن تننن تننن تننن تننن تننن

1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2+1+1+2=48

/. دور خفیف

تننن تننن تن تننن تن تننن تننن

1+1+2+1+1+2+1+1+1+1+2+1+1+1+1+2+1+1+2=24

/. دور مخمس

تنننن تنننن تنننن تنننن

1+1+1+2+1+1+1+2+1+1+1+2+1+1+1+2=20

/. دور بشارت کبیر

تن تننن تن تن تننن تن تن تننن تن تننن تننن تن تن

2+1+1+2+2+2+1+1+2+1+1+1+1+1+1+2+2+1+1+2+1+1+2+2+2=36

دور بشارت صغیر

 تن تن تن تن تننن تن تننن تننن

2+2+1+1+1+1+1+1+2+2+1+1+2+1+1+2=22

/. دور جواجک ( دقاق )

تن تننن تن تننن تنن تنن تن تننن تن

1+1+1+1+2+1+1+1+1+2+1+2+1+2+1+1+1+1+2+2=26

/. دور اواسط

تننن تننن تن تن تننن تن

1+1+2+1+1+2+1+1+1+1+1+1+2+2=18

/.دور دورافشان

تنن تننن تننن تن

1+2+1+2+1+1+2+1+1+2=14

/. دور شاهنامه

تننن تننن تننن تن

1+2+1+2+1+1+2+1+1+2=14

/. دور ترکی ( ضرب ترکی

تن تننن تننن تن

2+1+1+2+2=12

/.دور رمل

تن تن تننن

1+1+1+1+1+1+2=8

/. دور هزج

تن تننن تننن

2+1+1+2+1+1+2=10

/. دور دویک

تننن تننن

1+1+1+1+1+1+2=8

/. دور اوفر 

تن تننن

2+1+1+1+2=6

/. دور فاخته کبیر

تنن تن تن

1+2+2+2=7

/. دور فاخته صغیر

 تنن تن

1+2+2=5

/. دور محجل

تننن تنننن تنن تنن تن تن تن تنن

1+1+2+1+1+1+2+1+2+1+2+2+2+2+2+1+2=26

/. دور نیم ثقیل

تن تن تنن تنن

2+1+1+2+1+1+2=10

/. دور حجازی

تن تن تننن تنن تنن

1+2+1+2+1+1+2+1+1+2=14

/.دور اصول عمل

تن تن تنن تنن تن تن تن

2+2+1+2+1+2+2+2+2+2=16

/. دور رمل طویل

تنن تننن تن تن تن تن

2+2+1+2+1+2+2+2+2+2=16

/. دور سماعی

تن تنن تننن

2+1+2+1+1+2=9

/.دور حربی

تنن تنن تن تن

2+1+1+2+1+1+2=10

/. دور سلطان

تن تننن تنن تن

2+1+1+2+1+2+2=11

/.دور اوغشتک

تن تننن

2+1+1+1+2=6

/. دور روان کبیر

تن تن تن تن

1+1+1+1+1+1+2=8

/. دور روان صغیر

تن تن تن

2+1+1+1+2=6

/.دور فرح کبیر

تنن تنن تن تننن

1+2+1+2+2+1+12=12

/. دور فرح صغیر

تنن تن تن تننن

2+1+1+2+1+2+2=11

/. دور خفیف صریح

تن تن تن تن تنن تنن

1+2+1+2+1+1+2+1+1+2=14

/. دور ضربی

تن تننن تننن تن

1+2+1+2+2+1+12=12

 

همانگونه که ملاحظه فرمودید با اینکه این نویسنده ویا گرد اورنده و یا محقق به هرحال در مبحث پرده و ایقاع سخن می راند و به سایر مباحث موسیقیایی همچون توصیف سازها و یا تشریح تصانیف و فرم اوازها سخن نمی گوید اما مطالب خود را دقیق و منسجم بیان کرده  که معادل انها را حقیر مهرافشا در رساله قرن دهم و یازدهم کمتر دیدم . به هرحال این مبحث ادامه دارد و امیدورام مورد قبول درگاه حق مخصوصا اهالی موسیقی  وسایرین قرار گرفته باشد .. والسلام ..

ظهور حقیقت جاویدان در حوادث ( ياداوري)

دکتر جهاندار مهرافشا :

ظهور حقیقت جاویدان در حوادث

هر عاقلی این رادانسته و علو نفس حیاتی را تایید و تصدیق کند و به نفس حیاتی و نفس عقلانی رود از این بدن فانی با تمام مراحل می گذرد و پس از دخول به باد و کسب ماهیت فضا به عالم علوی میرود و به حق متصل می گردد و چون بدانجا رسید غیر فانی می گردد .

حقیقت در زبانه اتش می درخشد در هنگامیکه افتاب دیده میشود می درخشد در هنگامیکه ماه دیده میشود میدرخشد –هنگامیکه برق میزند میدرخشد ولی همه اینها که گفتیم وقتی ان زبانه میزند میمیرند – درخشانی اتش به افتاب درخشانی افتاب به ماه – درخشندگی برق به باد همگی به ان سو میروند و نفس حیاتی همگی به باد میروند چون همگی این قدرتها به باد اندر شدند و در انجا مردند از بین نمیروند بلکه بار دیگر بر میگردند و این بود سر اکبر در مورد قدرت خداوند لایزال ...

نیروهای  یک شخص به نفس تبدیل یافتنی است ..

در مورد خود شخص این حقیقت موقعیکه کسی حرف میزند در نطق میدرخشد و همانطور وقتی شخص حرف میزند میمیرد – درخشندگی ان به چشم و نفس حیاتی ان به نفس حیاتی می رود و این حقیقت در مورد دیدن چشم می درخشد و همانطور وقتی که شخص نمی بیند ان می میرد و نور ان بگوش و نفس حیاتی ان می رود .

این حقیقت به هنگام شنیدن در گوش می درخشد و همانطور نمیشنود  میمیرد و درخشندگی ان به روح و نفس حیاتی ان به همان نفس حیاتی میرود . این حقیقت در موقع فکر کردن در هوش می درخشد و زمانی که شخص فکر نمی کند میمیرد – چون همه این قدرت لا یزال به نفس حیاتی اندر میشوند در ان میمیرند اما از بین نمیروند و دو مرتبه متجلی و ظهور می کنند . هر کس این واقعیت را بداند اگر این کوههای جنوب و شمال بخواهند او را زیر بگیرند هرگز نخواهند توانست بلکه همه دشمنان او و خداوند احد در پیرامون او میمیرند . 

 

نزاع قوای جسمانی  بر سر سبقت و هدف نهایی

اکنون درباره ادعای تفوق بگوییم که تمامی این قدرتها در نزاع بین خود در باب تفوق از این بدن رفتند و بدن خشک همانند تکه چوبی درمانده شد .

در ان زمان نطق داخل بدن شد  و بدن همانطور در حال افتادگی  شروع به نطق کرد و انگاه چشم داخل شد و بدن در همان حال افتادگی دید و نطق کرد . سپس گوش داخل شد و بدن در همانحال به شنوایی و بینایی و نطق در امد . انگاه هوش داخل شد و بدن در همان حال افتاده بود . دید و شنید و گفت و فکر کرد انگاه نفحه حیاتی داخل شد . این بود که وی برخاست ...

پس همه ان قدرتها به برتری نفحه حیاتی اعتراف کردند . سپس به نفحه حیاتی حتی نفس ناطقه اندر شد و باز از این بدن به بیرون رفتند و به باد اندر شدند و طبیعت باد را اکتساب کرده و به اسمان رفتند .

هر عاقلی این رادانسته و علو نفس حیاتی را تایید و تصدیق کند و به نفس حیاتی و نفس عقلانی رود از این بدن فانی با تمام مراحل می گذرد و پس از دخول به باد و کسب ماهیت فضا به عالم علوی میرود و به حق متصل می گردد و چون بدانجا رسید غیر فانی می گردد .

روح دمنده

استاد به شاگرد گفت : " فیضی طلب کن "

شاگرد به استاد گفت :  استاد شما خود فیضی انتخاب کنید که برای تمامی بشریت سودمند باشد .

استاد گفت : عزیزم بدان که به نظر من بزرگترین فیض برای انسان اینست که خود را بشناسد پس به فیض شناخت حق می رسد و هر کس بدین معرفت رسید هیچ گزندی در دو عالم او را تهدید نمی کند . اما اگر شری مرتکب شده باشد هرگز رنگش نمی پرد و اینچنین شخصی که رنگ شر بر او است به ان فیض نرسیده است .

استاد اضافه کرد : او روح دمنده و فرزانه است – و این روح دمنده جاودانی است چون تا در بدن زنده است بواسطه ان در این جهانست و انسان با فراست و درایت صحیح حیات جاودانی می یابد .

وحدت تاثیرات با انفاس خاص یک فرد

نفحات حیاتی جمله به هم می پیوندند و حقیقت واحده می گردند وگرنه هیچ کس نمی تواند وسیله ای سازد که در یک زمان نطق نام را و چشم صورتی را و گوش صوتی را و هوش فکری را پی برد . در اثر وحدت این نفحات حیاتی است که هر یک از نفحات حیاتی وسیله دانستن همه چیز می گردد .

تمامی نفحات حیاتی موقع نطق با ناطقه می گویند .

تمامی نفحات حیاتی موقع دیدن با چشم می بینند .

تمامی نفحات حیاتی موقع فکر کردن با عقل فکر میکنند .

تمامی نفحات حیاتی موقع تنفس با نفس تنفس می کنند .

اما در بین نفحات حیاتی یک برتری و ارجعیت و افضلیت وجود دارد ...

نفحه حیاتی زندگی بخش – وحدت – بخش و روح دمنده ی وجدان

توجه کنید :

اگر نطق نباشد باز هم شخص زنده است چنانکه در لالها مشاهده می کنیم . اگر چشم نباشد باز هم شخص زنده است چنانکه در کورها مشاهده می کنیم . اگر گوش نباشد باز هم شخص زنده است چنانکه در کرها مشاهده می کنیم . اگر عقل نباشد باز هم شخص زنده است چنانکه در کودکان مشاهده می کنیم .. شخصی بدون بازوان و پاها زنده می ماند چنانچه در بعضی اشخاص مشاهده می کنیم ...نفحه روحی یا نفس ناطقه است که این بدن را نگه می دارد و روح می دهد پس انرا باید ستود واین متصرف است در روح دمنده . روح دمنده براستی نفس ناطقه است و نفس ناطقه همان روح دمنده این دو با هم در بدن جا می گیرند و با هم نیز بدن را ترک می کنند . وقتی شخصی خوابیده است اما خوابی نمی بیند در این صورت روح دمنده وحدت پیدا می کند .

انگاه نطق با تمامی اسماء در ان فرو می رود . چشم با تمامی صور در ان فرو می رود گوش با تمامی اصوات در ان فرو می رود و هوش با تمامی افکار در ان فرو می رود وقتی شخصی بیدار میشود نظیر شراره هایی که از اتش مشتعلی به اطراف می پرد به همانگونه نفحات حیاتی  از نفس به مقرهای خاص خود منتشر میشوند و از نفحات  حیاتی نبروهای حسی و از نیروهای حسی عوالم می ایند . همین روح دمنده که نفس عاقله است این بدن را متصرف می کند و حیات می بخشد و شخص از اینرو باید  نیایش کند . این در روح دمنده متصرف کل است . اما روح دمنده بدرستی همان نفس عاقله است و اما نفس عاقله همان روح دمنده است .

وقتی شخصی مشرف به موت است فکرش / گوشش/ چشمش/ نطقش  همه میروند و در روح دمنده واحد می گردند و هنگامیکه او از این جسم عزیمت می کند همگی با او عزیمت می کنند ..

ارتباط اعمال فرد با حقایق وجود

اکنون توضیح خواهم داد که چگونه تمامی موجودات با این فراست که همان روح دمنده است که گفتیم با هم در بدن وجود دارند و با هم بدن را ترک می کنند یگانه میشوند . بله تمامی موجودات با فراست یا روح دمنده یکی میشوند .

/. نفس یک قسمت ان است و بو از ملتزمین خارجی ان است .

/. گوش یک قسمت ان است و صوت از ملتزمین خارجی ان است ..

/. چشم یک قسمت ان است و صورت از ملتزمین خارجی ان است ..

/. زبان یک قسمت ان است و مزه از ملتزمین خارجی ان است ..

/. دستها یک قسمت ان و کار از ملتزمین خارجی ان است ..

/. بدن یک قسمت ان است و لذت و الم  از ملتزمین خارجی ان است ..

/. عضو تناسل یک قسمت ان است و شادی و لذت و تولید مثل ملتزم خارجی ان است .

/. دو پا  یک قسمت ان است و ایاب و ذهاب از ملتزمین خارجی ان است ..

/. هوش یک قسمت ان است و افکار ملتزم خارجی ان است .

برتری وجدان در کلیه احوال و اعمال وجود

اگر بر نطق / نفس / چشم / گوش / زبان / دو دست / بدن / عضو تناسل / دو پا / و هوش ( فراست یا روح دمنده سوار شد ) انسان می تواند کلیه اسماء را با نطق کلیه بوها را با نفس کلیه صور را با چشم کلیه اصوات را با گوش / کلیه مزه ها را با زبان / کلیه کارها را با دو دست / کلیه لذت و الم را با بدن / کلیه حظ و شادی را با عضو تناسل / ایاب و ذهاب را با دوپا و افکار را با هوش حاصل کند و اگر روح دمنده یا فراست نباشد هرگز نخواهد توانست ..

ضرورت وجدان برای کلیه امور تجربی انسان

اگر فراست یا روح دمنده نباشد هیچکدام از اعضا نمی توانند کارکرد درستی داشته باشند چنانکه شخص می گوید فکرم جای دیگری بود و کلمات را تشخیص ندادم . فکرم جای دیگری بود ان بو – صورت – صدا – مزه – عمل – لذت – الم – حظ و لذت – راه رفتن را تشخیص ندادم یعنی کلیه اندامها چون فکر جای دیگر بود اعمال خود را انجام ندادند زیرا براستی بدون فراست هیچ مطلبی پی برده نمیشود و تاثیری ندارد .

موضوع و محمول علم

توجه کنید

انچه شخص باید بفهمد – نطق – بو – صورت – صدا – زبان – عمل – لذت و الم – تولید مثل – رفتن و هوش نیست بلکه انسان باید:

ناطق / بوینده / بیننده / شنونده / مزه کننده / عامل / تشخیص دهنده ( لذت و الم ) تولید کننده ( تولید مثل ) رونده – و فکر کننده را حتما بشناسد ..

دانش و هستی با هم مرتبط هستند

این عناصر دهگانه وجودی نسبت به فراست و نسبت به وجود است زیراب به حقیقت اگر عناصر و هستی نبود عناصر وجدانی هم نبود و اگر عناصر وجدانی نبود عناصر هستی نیز نبود ..زیرا هیچکدام بدون دیگری نمیتواند به ظهور برسد ..

وحدت کل در وجدان

در این مورد تفرقه ای وجود ندارد و همانگونه که در ارابه چرخ به پره ها و پره ها به توپی مرکزی پیوسته است .. همانطور هم این عناصر هستی به عناصر فراست بسته است و عناصر فراست  روح دمنده استوار است و همین روح دمنده حق مطلق و خدای احد و واحد وغیر فانی و سر اکبر است .

شخص فوق مسئولیتهای اخلاقی است و نفس او عین عالم است

این شخصیت با کار نیک بزرگتر و با کار بد کوچکتر نمی گردد . هم او در صورتیکه بخواهد میتواند یکی را از عالم به بالا ببرد تا عمل نیک انجام دهد و یا دیگری را پست سازد تا عمل بد انجام دهد .

او حامی و مالک بر کل جهان است . باید فهمید که من بخشی از اویم . من قطره ای که به اقیانوس می پیوندد هستم و او بیکران و خداوند واحد است .

رسالت انساني17

رسالت انساني

تهيه، تدوين، تنظيم:

دكتر جهاندار مهر افشا

 

قسمت هفدهم

تطبیق فطرت به جریان قانونی نیروهای مرکب

همانطور که هر یک از نیروهای وجود آدمی جریان قانونی مخصوص به خود دارد، همچنین نیروهای مرکب از دو یا چند نیرو هم، برای خود جریان قانونی مخصوصی دارد. از آن جمله:

1- اراده و خود داری- این دو نیرو که هر یک به تنهایی جریان قانونی مخصوص به خود دارد، در حال ترکیب در برابر انگیزه ها جریان قانونی دارد که فطرت اصلی حالت ترکب یافته ی آن دو است.

جریان قانونی اراده که عبارت است از خواستن به تحریک انگیزه های منطقی، در حال ترکب با جریان قانونی خود داری که عبارت است از خنثی نمودن عامل تحریک، اگر با تعدیل در هدف های دو نیروی مزبور، حالت تعدیل بوجود بیاورد، جریان مزبور فطرت سالم دو نیروی ترکیب یافته ی اراده و خود داری می باشد.

2- محبت و عدالت- هر یک از دو پدیده ی مزبور، در درون آدمی جریان قانونی مخصوص به خود دارد. محبت از قرار گرفتن در جاذبیت موضوع محبوب بوجود می آید. برای هر یک از «قرار گرفتن در جاذبیت» و « موضوع محبوب» و « مختصات کسی که در جاذبیت قرار گرفته است». جریانات قانونی روانی و رفتاری معینی وجود دارد.

همچنین عدالت که عبارت است از رفتار مطابق قانون. جریانات قانونی معین با نظر به « وضع روانی و محیطی شخص عادل» و « قانونی که رفتار مطابق آن انجام می گیرد» و «رفتاری که بیان کننده ی عدالت است» دارا می باشد. هر یک از این دو پدیده با مختصاتی که  دارد، غیر از دیگری است، ولی در حال ترکب به پدیده ی سومی تبدیل می شوند که جریان قانونی مخصوصی دارد. مثلاً محبت از قرار گرفتن عاطفی در جاذبیت موضوع محبوب، به قرار گرفتن در جاذبیت یک گرایش والا که منطق سایر قوانین تأییدش می کند، مبدل می گردد، در این صورت می تواند با پدیده ی عدالت که رفتار مطابق قوانین است ترکب پیدا کند و در جریان قانونی مخصوص به خود بگیرد. در این جریان قانونی دو پدیده ی ترکب یافته ی مزبور در فطرت اصلی خود حرکت می کنند.

تطبیق فطرت به جریان قانونی نیروها و احساسات عالی

آدمی به اضافه ی نیروها و احساسات و فعالیت های عضوی و روانی طبیعی، دارای عوامل دیگری است که می توان آنها را نیروها و احساسات و فعالیت های عالی روان نامید.

این عوامل هم با نظر به تجربه ها و مشاهدات فراوان که در عموم انسان ها تقریباً به عمل آمده است، برای خود قوانین معینی دارند که در صورت جریان آن عوامل مطابق قوانین اختصاصی خود، از فطرت اولی برخوردار می باشند. ما برخی از این عواما را در این مورد مطرح می کنیم:

1- احساس تعهد برین: این عامل در درون ما به گونه به جریان می افتد:

یک- احساس تعهد برین درباره ی دیگر انسان ها، این احساس با نظر به ارتباط انسان ها با یکدیگر و احساس مشارکت در اندودها و شادی ها و خوشی ها و ناخوشی ها و احتیاجات فعالیت می کند. این احساس تعهد چنانکه در مباحث مربوط بررسی شده است، غیر از قرار دادها و پیمان های مربوط به  امکان پذیر ساختن زندگی معمولی است که نوعی از جبر و ضررورت زندگی دسته جمعی می باشد. احساس تعهد برین منشأ اساسی مکتب انسانی (اومانیسم) است که عشق و علاقه به نوع دوستی را در مافوق ضرورت های جبری زندگی دسته جمعی توصیه می کند.

دو- احساس تعهد برین برای به تکامل رسانیدن وجود خویشتن در جهان هستی در همه ی حالات و شرایط. این احساس نیز ریشه ی بس اساسی در دوران آدمی دارد که نفرت و گریز از بیهودگی وجود یکی از نتایج آن است. بثمر رسیدن احساس تعهد برین در هر دو نوع که مطرح کردیم، با نظر به ریشه دار بودن آن در روان آدمی، قانونی دارد و جریانی.

2- وجدان:- با فعالیت های گوناگونی که دارد یکی از عالی ترین نیروهای درونی انسانی است. به جریان افتادن قانونی این نیرو نیز مبانی و شرایط و نتایج مخصوصی دارد که در صورت اعتدال و فعالیت مخصوص به خود که در علوم روانی و فلسفی گوشزد می شود، بازگو کننده ی فطرت سالم خود می باشد.

3- کمال جویی-انکار نیرو یا حس کمال جویی در انسان با اصطلاح بافی های حرفه ای مبارزه با واقعیتی است که مساوی با واقعیت خود انسان است.

پرروش و تنظیم و توجیه صحیح این حس یا نیروی عالی فطرت اصلی، آن را به جریان می اندازد.

از مجموع ملاحظات گذشته به این نتیجه می رسیم که نادیده گرفتن فطرت و یا به ابهام انداختن آن بوسیله اصطلاحات خوش آیند، در حقیقت چیزی جز نادیده گرفتن و یا مبهم ساختن جریان قانونی نیروها و استعدادهای انسانی نیست.

11- توجیه منطقی رابطه ی فرد و اجتماع

تعریف فرد- گاهی فرد در مقابل کلی قرار داده می شود، در این حال معنای فرد عبارت است از یک موجود مشخص که دارای موجودیت وتعیین مخصوص به خود می باشد. این تعیین شخصی مانع از آن است که دو فرد از همه ی جهات و خصوصیات عین یکدیگر بوده باشند، اگرچه تشابه کمال میان آن دو وجود داشته باشد. مفهوم آن کلی که فرد به این معنا در مقابلش قرار گرفته است، عبارت است از مفهوم وسیعی که شامل همه ی افراد آن بوده باشد، مانند کلی انسان که به همه ی افراد انسانی قابل تطبیق است. و هر یک از افراد انسانی مانند حمید، علی، حسن..... که موجود مشخص و تعیین یافته ی عینی است و فردی کلی از انسان می باشد. چهار اصطلاح دیگر برای این فرد بکار می رود: جزئی، شخصی، مصداق، مورد.

گاهی دیگر فرد در مقابل اجتماع منظور می گردد. در این صورت مقصود از فرد یک انسان است دارای تمایلات و نیروها و فعالیت ها و استعدادهای مخصوص به خود.

تعریف اجتماع- معنای اجتماع ترکب و تشکل دو انسان و بیشتر که مجبور می شوند برای همزیستی دستی از نامحدود بودن تمایلات و نیروها و فعالیت ها و استعدادهای شخصی خود بردارند. درباره ی ملاک و یا عامل اصلی اجتماع اختلاف نظر زیادی میان محققان بوجود آمده است: آیا ملاک اجتماع زندگی در یک محل است که بنام وطن نامیده می شود؟ آیا ملاک و عامل اصلی هم نژاد بودن است؟ یا هم آیین و هم ایدئولوژی بودن ملاک یک اجتماع است؟ همزبانی و اشتراک در سود و زیان و غیر ذلک را هم بعنوان ملاک اصلی تشکل اجتماع دانسته اند. به نظر می رسد که برای تعیین ملاک اصلی اجتماع، بایستی انواع گوناگون تشکل انسان ها را در نظر گرفت و ملاک هر یک را جداگانه منظور نمود. بدان جهت که در تعریف و روشن ساختن دو مفهوم فرد و اجتماع، مباحث مشروحی از ناحیه ی دانشمندانو صورت گرفته است، ما به همین مقدار که متذکر شدیم، قناعت نموده، به اصل مطلب می پردازیم:

عناصر موجودیت فرد و ابعاد آن

يك فرد از انسان موجودي است داراي:

1- حيات، درمباحث « وسيله وهدف» هدف مطلق بودن حيات را تا آنجا كه شرايط فكري ما ايجاب مي كرد، مطرح واثبات نموديم وگفتيم:

زندگي هر فردي آن حقيقت مطلقي است كه مادامي كه به ضد حيات ديگران مبدل نشود ويا مادامي كه از نظر خود فرد در راه بدست آوردن هدف عالي تر از حيات شخصي، مبدل به وسيله نگردد، منطقه ي ممنوعه ايست كه هيچ فرد وجامعه و قانوني نمي تواند در آن وارد شود.

2- استعدادها- هر فردي كه از انسان داراي استعدادها و نيروهاي مثبت و سازنده اي است كه مي تواند در فهم جهان طبيعت و بهره برداري از آن و همچنين در اصلاح زندگي خويش وديگران بارور گردد.

3- مي خواهم، شخصي دارد كه ملاك زندگي خود را در اشباع آن « مي خواهم» مي داند.

اين سه عنصر اساسي فرديت است كه نهصد مختص انساني را كه در آغاز اين كتاب در مبحث « حقيقتي بنام انسانيت كه موضوع رسالت انساني است با ماشين بودن انسان سازگار نمي باشد.» بيان كرديم، اداره مي كند.

با اخلال بهر يك از عناصر سه گانه با مختصات مثبتي كه دارند، اخلالي در موجوديت فردي انسان وارد مي شود. هر سيستم اجتماعي كه قيافه ي مبارزه با اين عناصر داشته و عامل نابود كننده ي آنها تلقي شود، موجوديت فرد را در معرض متلاشي شدن ونابود گشتن قرار مي دهد. از طرف ديگر چون هر فردي عناصر و مختصات طبيعي و قانوني وجودي خود را حيات و يا جلوه هايي از حيات خويشتن مي داند لذا هر عاملي اعم از طبيعي و انساني. اگر با آن عناصر ومختصات تضاد بورزد، در صورتيكه ازنيرومندي كافي برخوردار باشد، حالت مقاومت و پيكار به خود مي گيرد و اگر از بهره برداري از همه ي ابعاد موجوديتش ناتوان بوده باشد، احساس سركوفتگي و ازدگي همواره رنج و شكنجه اش خواهد داد، زيرا هر فردي چه آگاهانه و چه ناآگاه اين اصل را در درون خود ثابت مي داندكه:

اجتماع موقعي مي تواند اصيل وتوجيه كننده ي من باشد كه موجوديت من را نفي نكند.

روي اين اصل هر اندازه كه اجتماع مختصات فرد را بيشتر و منطقي تر بپذيرد، اصالت وهدف بودن آن اجتماع براي فرد قابل پذيرش خواهد بود. بالعكس، با حذف هر گونه مختص فردي، اجتماع حذف كننده اصالت و امتياز را در نظر فرد از دست خواهد داد در نتيجه ي اين قالب گيري نا به جا، دگرگوني احساس طبيعي فرد درباره ي جامعه كه خود را جزء واقعي آن جامعه مي دانست، حتمي مي باشد. او خود را يك حلقه ي فاقد « من» كه با عوامل جبري به حلقه هاي زنجير اجتماع پيوسته است، تلقي خواهد نمود، نه جزء واقعي واختياري آن.

اين موجود شكست خورده براي جبران ورشكسته شدنش يا درخيالات و روياهاي بي سر وته غوطه ور خواهد گشت و با يأس و نوميدي رنگ حياتش را مات نموده، براي رهايي از شكنجه ي احساس پوچي، دست به عوامل گوناگون تخدير خواهد زد، اگرچه اين تخدير با توسل به بازيگري هاي عالي ذهن مانند فلسفه پردازي و غيره بوده باشد. افرادي هم پيدا مي شوند كه اگر نروي حياتشان جوشش خود را از دست نداده و عناصر سطوح عميق شخصيتشان تباه نشده باشد،ممكن است با يك انفجار دروني يكي از دو حالت زير را در مقابل اجتماع پيدا كنند:

حالت يكم- مثبت و سازنده كه به دگرگوني سودمند اجتماع مي انجامد.

حالت دوم- منفي و ويرانگر كه موجب بروز  وضع رواني درنده اي گشته اجتماع را قاتل خود مي پندارد وتكاپويي جز از بين بردن قاتلش نمي شناسد.

از طرف ديگر، گذشت قرون و اعصار فراوان بر زندگي اجتماعي بشرو ظهور پيامبران عظام و نوابغ مصلح واقعي، مختصات عالي زندگي اجتماعي را روشن نموده و به خوبي اثبات كرده است كه زندگي اجتماعي به اضافه ي اينكه قانون ضروري حيات آدمي است، باز كننده ي ابعاد مغزي و رواني انسان ها نيز مي باشد و اگر بر فرض محال بشر مي توانست پس از تولد به تنهايي زندگي كند. هرگز با آن همه پيشرفتهايي كه در زندگي اجتماعي نايل شده است، دست نمي يافت.

ادامه دارد....

با عرض تسليت و ارزوي صبر و شكيبايي براي  هموطناني كه در حادثه طبيعي چند روز اخير عزيزان خود را از دست داده اند از تمامي مسئولين زحمت كش تقاضامنديم همچون گذشته در بازسازي و مرمت و جبران خسارات وارده نهايت سعي خود را بكار گيرند .. و من الله توفيق 

دكتر جهاندار مهرافشا 

حكايات و شعر آموزنده ادبيات غرب32

هر هنري چون ترانه، موسيقي و شعر مطلوب مي بايست حاوي عصاره هاي عرفان، حكمت و اخلاق باشند

تهيه، تدوين، تنظيم:

دكتر جهاندار مهر افشا

قسمت سي و دوم

شاعر خداوند متعال رامانند همه ي خداپرستان ديگر مخصوصاً‌ با طرز عقيدتي كه در اسلام مطرح است همه موجودات را به خدا مستند مي داند و او را خالق همه ي موجودات مي داند. اگرچه ابيات فوق كه تا حدودي مورد بحث و بررسي قرار گرفت، همين مطلب را نيز اثبات نمود، ولي ابياتي را كه ذيلاً‌مي آوريم خالقيت خداوند را بر همه موجودات به طور كلي اثبات مي نمايد. امتياز اينگونه ابيات هنري درباره ي خالقيت خداوندي در اينست كه به اضافه ي اينكه زبان شعر آنهم از شاعري مانند نظامي زبان روح آدمي است، و به اضافه اينكه انسان را متوجه فطرت خود مي سازد، حالت نيايش در بيان توحيد و خالقيت خداوندي عميق ترين سطوح جان آدمي را به هيجان در مي آورد، و جان رادرفوق استدلال وبازي با مفاهيم قرار مي دهد، ابيات مزبور به قرار زير است:

اي همه هستي ز تو پيدا شده

خاك ضعيف از تو توانا شده

(توضيحاً:مخزن الاسرار بيت 56(مهرافشا))

اي هر چه رميده و آرميده

دركن فيكون تو آفريده

اي امر ترا نفاذ مطلق

وز امر تو كائنات مشتق

اي جهان ديده بود خويش از تو

هيچ بودي نبوده پيش از تو

اي برآرنده سپهر بلند

انجم افروز و انجمن پيوند

آفريننده ي خزائن جود

مبدع و آفريدگاروجود

سازمند از تو گشته كار همه

اي همه و آفريده گار همه

به حياتست زنده موجودات

زنده بلك از وجود تست حيات

هست بود همه درست به تو

بازگشت همه به تست به تو

همه آفريده است بالا و پست

تويي آفريننده هر چه هست

نبود آفرينش تو بودي خداي

نباشد همي هم تو بشي به جاي

به خلوت بدي كافرينش نبود

نه چون كرده شد بر تو زحمت نمود

پديد آور خلق عالم تويي

تو ميراني و زنده كن هم تويي

گرمايه جويست ورپشيزي

از چارگهر در اوست چيزي

امان نتوان نهفت آن جست

كاين دانه در آب و خاك چون رست

گرمايه زمين بدو رساند

بخشيدن صورتش چه داند

و آنجا كه زمين به زير پي بود

در دانه جمال خوشه كي بود

گيرم كه ز دانه خوشه خيزد

در قالب صورتش كه ريزد

در پرده ي اين خيال گردان                        

آخر سببي است حال گردان

نزديك تو آن سبب چه چيز است

بنماي كه اين سخن عزيز است

داننده هر آن سبب كه بيند

دانه كه مسبب آفريند

زنهار نظاميا دراين سير

پابست مشو به دام اين دير

خداوند جل شأنه از مقوله ي صورت و ديگر مقولات پيوسته اي و وابسته اي نيست كه مستلزم نيازمندي وجود خدا باشد، يعني اگر صورت باشد نيازمند ماده، و اگر ماده باشد، نيازمند صورت غير ذلك، از انواع وابستگي و پيوستگيها كه با نظر به غناي مطلق آن ذات اقدس، امكان ناپذير مي باشد.

ادامه دارد...

حكايات و شعر آموزنده ادبيات غرب

تهيه، تدوين، تنظيم، ترجمه:

دكتر جهاندار مهر افشا

قسمت سي و دوم

رازداري زنان

كسي كو گفت با زن راز خود باز

بهر كوي و گذر افشا شد آن راز

نديدم من كسي زين عيب عاري

ز مردان هم نديدم راز داري

مردي براي اثبات اين مدعا شبي بدان هنگام كه بنزد همسر خويش خفته بود ناگه فريادي دردناك بركشيد. زن هراسان بجست و سبب پرسيد، مرد گفت:

- اي زن بدان كه من چون مرغ بيضه نهاده ام. بيضه اي گرم و تازه، اما مبادا اين راز بكسي بازگوئي كه مردم مرا ماكيان دانند. زن ساده لوح اين گفته را باور كرد و سوگند ياد كرد پرده از اين راز برندارد. ليكن با سپري شدن ظلمت شب سوگندهاي دوشينه همه از يادش برفت و بسراي زن همسايه شتافت و بدو گفت:

- خواهر ، داني چه اتفاق افتاده است؟ شوهر من دوش چون مرغ بيضه اي به درشتي چهار بيضه نهاده است. ترا بخدا قسم مي دهم كه اين راز برملا نسازي و مرا بخشم شوي گرفتار نكني.

زن همسايه بدو گفت:

- از چه مرا بدينسان سست پيمان مي پنداري؟ گويا مرا بدرستي نشناخته اي. برو و بيخيال آسوده بنشين.

زن برفت و همسايه را آتش افشاي آن راز در دل زبانه كشيد. پس در همسايگان يك يك بكوفت و به ده تن از آنان خبر داد كه مرد همسايه ي ما ديشب سه بيضه گذارده است.

ليكن ماجرا به همين جا نيز پايان نيافت.

زن ديگر اين قصه در گوش ياران بنجوي باز گفت و عده ي بيضه ها به چهار رسانيد. اما از نجوي چه سود كه راز از پرده برون افتاد بود و هر كس اين ماجرا شنود بيضه اي بر آن بيفزود، چنانكه هنوز روز به پايان نرسيده بود كه تعداد بيضه ها به صد رسيد.

ادامه دارد....

 

نماي بيروني ارامگاه خواجوي كرماني واقع در دروازه قران شيراز 

رسالت انساني16

رسالت انساني

تهيه، تدوين، تنظيم:

دكتر جهاندار مهر افشا

 

قسمت شانزدهم

شکوفا شدن فطرت

یکی از اساسی ترین مواد رسالت که اجرا و تقویت آن به عهده ی صاحبان رسالت است، موضوع فطرت می باشد.

کسانی هستند که در انسان حقیقتی به نام فطرت (که در فارسی سرشت اولی نامیده می شود) سراغ ندارند و می گویند: ما به اضافه ی غرایز معمولی و فعالیت های مغزی مانند اندیشه و تعقل و تجسیم و تداعی معانی و تخیل....... حقیقتی بنام فطرت نمی بینیم.

بعلاوه ی اینکه انسان از موقعی که در مجرای حیات قرار می گیرد، هم از نظر عضوی و هم از نظر روانی در تحول دائمی است، لذا چیزی به عنوان فطرت که حقیقتی است دست نحورده، نمی تواند با این تحولات بوجود خود ادامه بدهد. اشکال دیگر وجود فطرت اینست که این همه تضاد ها و اختلافات و تباین ها در اندیشه ها و رفتارهای فردی و اجتماعی که در انسان ها دیده می شود، چگونه با یک فطرت اولی مشترک سازگار می باشد!!

پس منکرین فطرت سه دلیل ا رائه می دهند که فطرتی وجود دارند:

1- نیروها و فعالیت های غریزی و روانی و مغزی بوسیله ی علوم گوناگون مشخص شده است و در میان این نیروها و فعالیت ها حقیقتی بنام فطرت دیده نمی شود.

2- ضرورت تحولات و دگرگونی ها در همه ی ابعاد موجودیت آدمی با وجود و ادامه ی فطرت سازگار نیست.

3- وجود اختلافات در اندیشه ها و رفتارهای فردی و ا جتماعی انسان ها، عامل مشترکی را به نام فطرت نفی می کند. به نظر می رسد که اگر ما بتوانیم فطرت را تعریف صحیحی نماییم، اشکالات سه گانه مرتفع می شود و ضمناً وجود فطرت هم ثابت می شود. در تعریف فطرت اختلاف نظر هایی دیده می شود و ما به تفصیل آنها نمی پردازیم. ما کوشش می کنیم که تعریف مناسبی برای فطرت بیان کنیم:

فطرت چیست؟

فطرت عبارت است از جریان طبیعی و قانونی نیروهایی که در انسان بوجود می آید. بنابراین برای هر یک از نیروهای غریزی و مغزی و روانی فطرتی وجود دارد که جریان طبیعی ومنطقی آن نیرو باشد.

لفظ فطرت- با نظر به منابع معتبر لغت به معنای خلفت اصلی است. عبارت ابن منظور لغت شناس معروف چنین است:

« فطره یفطره فطراً ای خلقه و الفطره الابتداء و الاختراع»

( ماده ی فطرت به معنای خلقت است) و بهترین شاهد این معنی آیه ای است در سوره ی روم:

« فطره الله التی فطره الناس علیها لاتبدیل لخق الله»

(فطرت خداوندی است که مردم را بر مبنای آن آفریده و هیچ عاملی نمی تواند خلقت خداوندی را دگرگون بسازد) سپس این منظور مشتقات این ماده را در قرآن و بعضی احادیث می آورد و همه ی آنها را به معنای خلقت اولی می گیرد از آن جمله:

« الحمدلله فاطر السماوات و الارض»

(سپاس مر حدای را که آفریننده ی آسمانها و زمین است)

« انی و جهت وجهی للذی فطر السماوات والارض»

(من روی خود را به سوی آن خدا برگردانم که آسمانها و زمین را آفریده است).

بلی در سه مورد از آیات قرآنی در باب تفعل و انفعال به معنای شکافتن آمده است:

مریم آیه ی 90، الانفطار آیه ی 1، المزمل آیه ی 18 و همچنین این ماده در شکستم روزه (افطار) هم بکار رفته است. و با نظر به مضمون آیات مربوطه قطعی است که مقصود از فطرت و فاطر و فطر به معنای خلقت اصلی است که در مجرای قانون الهی قرار می گیرد. امیر المومنین علیه السلام در توصیف خداوندی می فرماید:

« فطر الاخلائق بقدرته»

(مخلوقات را با قدرت خود آفرید)

« لم یشرکه فی فطرتها فاطر»

( در آفرینش مورچه هیچ آفریننده ای با خدا شرکت نکرده است)

فطرت در نظر حکیم ترمذی

در امتداد بررسی های لازم درباره ی فطرت، به نظریه ای از « حکیم ترمذی» (ابوعبدالله محمد بن علی) رسیدیم که بسیار جالب است. از این حکیم نقل شده است: ( هنگامی که این حکیم روابط انسان را با عالم هستی مورد توجه قرار می دهد ، بیک رابطه ی واقعی می رسد که مبنای آن سه رکن اساسی است: « حق» ، « عدل»، «صدق». هر یک از این سه رکن اساسی، یکی از عناصر سه گانه فطرت آدمی را بعالم هستی مربوط می سازد، این سه عنصر عبارت است از: « اعضای مادی»، «قلب»، « عقل»)

توضیح نظریه ی حکیم ترمذی چنین است که انسان با سه عنصر اساسی مزبور با جهان هستی در حال ارتباط است.

1- اعضای مادی و با مهفوم کلی تر ابعاد مادی انسان بوسیله ی حق (ثبوت و تحقق) با جهان هستی مربوط می گردد. انسان با قوانین مادی موجودیت خود با قوانین طبیعت در تأثیر و تأثر است. اگر این تأثیر و تأثر مطابق قانون مخصوص به خود در جریان بوده باشد، فطرت ابعاد مادی او منظم و سالم است و اگر کمترین انحرافی در جریان مزبور صورت بگیرد، فطرت ابعاد مادی او مختل و نا سالم است و اگر کمترین انحرافی در جریان مزبور صورت بگیرد، فطرت ابعاد مادی او مختل و ناسالم است.

2- قلب آدمی دارای نیروها و احساسات گوناگون است و بوسیله ی همین نیروها و احساسات و یا ارتباطات با عوامل خارجی عینی و درونی می تواند انواع فراوانی از فعالیت و حرکات را صورت بدهد. اگر قلب بتواند آن نیروها و احساسات خود را منظم و هماهنگ به جریان بیاندازد، رابطه ی آدمی با عالم هستی رابطه ی عدل می باشد.

3- عقل انسانی نیز فعالیت های قانونی متنوعی دارد، اگر این فعالیت ها در مجرای قانونی خود انجام بگیرد، رابطه ی آدمی با عالم هستی رابطه ی صدق است. دو عنصر اعضای مادی و قلب که با دو رکن حق و عدل با هستی مربوط می شوند، در حقیقت مقدمات تکمیل کننده ی عقل است که با رابطه ی صدق با عالم هستی مربوط می شود.

به نظر می رسد که فطرت  در روش معرفتی حکیم چه با توضیح فوق و چه با توضیحات دیگر، به همان معنا است که ما در تفسیر فطرت گفتیم، با این خصوصیت که حکیم جنبه ی متعالی فطرت را بیشتر مورد توجه قرار داده است. هر یک از نیروها و استعدادهای انسانی در جریان طبیعی و قانونی خود، جزئی از فطرت آدمی است. و با نظر به این تعریف روشن می شود که هیچ یک از اشکالات سه گانه ی فوق نمی تواند فطرت را منفی نماید. این اشکال که در میان فعالیت های غریزی و مغزی و روانی، حقیقتی به نام فطرت دیده نمی شود، مطلبی است کاملاً صحیح زیرا اثبات کنندگان فطرت نمی خواهند یک حقیقت مستقل عضوی یا روانی در درون انسان اثبات کنند، تا گفته شود: ما چنین حقیقتی را سراغ نداریم، بلکه هر یک از نیروهای موجودیت ما در جریان طبیعی و قانونی خود، جزئی از فطرت و با اصطلاح فارسی جزئی از سرشت ما است.

اشکال دوم که می گوید: تحولات و دگرگونی ها در همه ی ابعاد موجودیت آدمی با وجود و ا دامه ی حقیقتی بنام فطرت سازگار نمی باشد. با نظر به بقای اصول ابعاد انسانی در مجرای تحولات، مردود می گردد. مثلاً اندیشه فعالیت معینی است که از آغاز تا به انجام زندگی تغییر نمی پذیرد، آنچه که در معرض دگرگونی قرار می گیرد، واحدها و مواد خام اندیشه است که بستگی به کاهش و افزایش تجربه ها و کیفیت رویا رو قرار گرفتن با انگیزه های متنوع و غیر ذلک دارد حتی خود تحول در جویبار زندگی با بقای اصول نیروهای خود جزئی از فطرت آدمی است.

اشکال سوم که می گوید: انسان ها در اندیشه و رفتار و سایر فعالیت ها و پدیده های غریزی و مغزی و روانی اختلاف دارند، اشکال بی اساسی است که ممکن است افکار سطحی را به خود مشغول بدارد. نخست باید این سوالات را مطرح کنیم، تا ببینیم پاسخ آنها چیست؟

انسان ها در اندیشه اختلاف دارند، آیا این اختلاف دلیل آن است که اندیشه وجود ندارد!! انسان ها در تعقل و احساسات و تحرک در مقابل انگیزه و فعالیت های وجدانی اختلاف دارند، آیا این اختلافات می تواند اثبات کند که انسان ها تعقل و احساسات و تحرک در مقابل انگیزه ها و فعالیت های وجدانی ندارند!! بالاتر از این بقول فلاسفه و روانشناسان: دو انسان را نمی توان پیدا کرد که در درک واقعیات یکسان بوده باشند. ایا این اختلاف شگفت انگیز باعث آن می شود که بگوییم: نه انسانی وجود د ارد و نه واقعیتی؟!

به نظر می رسد که سه اشکال گذشته نمی تواند هیچ متفکری را وادار به نفی فطرت از انسان نماید، شاید علت اساسی انکار فطرت، جنبه ی رو به بالا بودن آن باشد. زیرا چنانکه در تعریف این حقیقت متذکر شدیم: جریان قانونی هر نیروی انسانی فطرت آن نیرو نامیده می شود. و چون یکی از آن نیروها یا یکی از آن احساسات ریشه د ار پدیده ی گرایش به کمال اعلا و موجود برین (خدا) است، و به جریان افتادن چنین نیرو و یا احساس مستلزم دوری از خود خواهی ها و لذت پرستی ها ا ست، لذا فطرت را هم مانند « دل» که عامل گرایش های ملکوتی است، از بررسی های رسمی کنار گذاشته اند. ولی کنار گذاشتن واقعیاتی که دلایل و شواهد علمی وجود آنها را اثبات می کند، جز خود فریبی و شوخی های بیجا با عناصر اصیل انسانی نتیجه ای ندارد.

در اینجا عبارات از یک فروم را که مقصود ما را می تواند توضیح بدهد، بعنوان یک علم از خود بر جای گذاشت.

علی رغم شخصیت های استثنایی نظیر «نیچه» و « کی یر کگارد»، سنت بررسی روح آدمی با توجه به تقوا و سعادت وی در روانشناسی به کنار نهاده شد. روانشناسی آکادمیک یک می کوشید به علوم طبیعی و روش های آزمایشگاهی توزین و شمارش تأسی جوید، با همه چیز جز روح سر و کار داشت، همچنین می کوشید جنبه هایی از انسان را که می توان آن را در آزمایشگاه تحت بررسی قرار داد، آشکار سازد و مدعی بود که وجدان، داوری ارزش ها و شناسایی خیر و شر، مفاهیمی ماوراء الطبیعی و خارج از قلمرو روانشناسی است. غالباً به مسائل کم اهمیتی می پرداخت که بیشتر متناسب با یک روش به ظاهر علمی بود تا ابداع روش های تازه جهت بررسی مسائل عمده ی انسانی. بدینسان روانشناسی صورت علمی در آمد که فاقد موضوع اصلی خویش یعنی روح انسانی بود. این روانشناسی فقط به مکانسیم ها، واکنش سازیها و غرایز علاقه مند بود و به پدیده های بسیار ویژه انسانی نظیر عشق، منطق و وجدان و ا رزش ها توجهی نداشت (از آنجا که واژه ی روح در بر دارنده ی این قوی متعالی انسانی است، در اینجا و در سراسر این فصول بیشتر این واژه را به کار می برم تا واژه های روان یا ذهن را»

نظیر این جمله را که از هر «اریک فروم» نقل کردیم، در صورتی کلی تر از استانیسلاو اندرسکی می بینم:

علم است یا حقه بازی؟

« استانسیلا واندرسکی» استاد علوم اجتماعی در دانشگاه « ریدینگ» انگلستان، به تازگی کتابی به  نام « علوم اجتماعی به سان شعبده بازی» منتشر کرده است که طی آن اکثر دانشمندان علوم اجتماعی را متهم می کند که آثار آنها پر از مطالب مبتذل و بی اهمیت است که چیزی جز « تجدید بیان کسل کننده ی بدیهیات» نیست که در پوشش « هاله ای از اصطلاحات» قرار گرفته است.

وی بدون اینکه چندان به کلیات بپردازد، اتهامات خود را مستند نموده، برای نمونه « تالکات پرسانز» معروف به پدر جامعه شناسی نوین، را متهم به « ابهام انگیزی شدید» نموده می گوید که او «ساده ترین حقیقت را یک مسأله بغرنج غیر قابل فهم» جلوه می دهد. چیزی که مخصوصاً «آندرسکی» را نسبت به «پرسانز» می شوراند « نظریه ی اراده در عمل» اوست.

خلاصه ی این نظر چنین است که برای فهم سکوک آدمی لازم است که تمایلات، معتقدات، تدابیر و تصمیمات در نظر گرفته شود. « اندرسکی» به طنز می گوید که این «کشف» معرف « یک گام مهم در توسعه ی ذهن بشر است، اما باید در زمانی از عصر حجر روی داده باشد، چون « هومر» و پیام آوران کتب مقدس مسیحیان کاملاً درباره آن آگاه بودند.

نیز، علمای سرشناس دیگری را مورد حمله قرار می دهد، از جمله « پل لازار- سفلد» نویسنده معروف و همکارانش را که کتاب پر سر و صدائی بنام « نفوذ شخصی» منتشر کرده اند. « اندرسکی» در مورد اینان می گوید: « پس از مطالعه ی پر دردسر انبوهی از جداول و فرمول ها می رسیم به یک کشف معمولی (که البته به بغرنج ترین نحو ممکن بیان شده است) مبنی بر اینکه افراد از این امر لذت می برند که در متن توجه قرار گیرند. یا اینکه آدمی تحت نفوذ کسانی است که با آنها معاشرت دارد.... که البته مسائلی هستند بدیهی که مادر بزرگم بارها در زمان کودکی متذکر شده بود.»

دیگر از مشاهیری که به باد انتقاد گرفته شده « سکینر» استاد دانشگاه « هاروارد» است که به عقیده « اندرسکی» فطرت آدمی را سخت نادرست مورد تفسیر قرار داده با پیش کشیدن بی اهمیت ترین مطالب به عنوان « تصویر واقعی ذهن انسان» بشر را ترغیب به مسئولیت زدائی و احساس بی ارزشی می کند که مالا « در حیات اجتماعی آدمیان موثر واقع می شود».

حتی درباره ی « فروید»، « آدلر» و «یونگ»، بدون اینکه اهمیت کارشان را در مورد تبلیغ خود آگاهی های اساسی در موقعیتهایی حیات واقعی از نظر دور بدارد، خیلی محترمانه آنها را فاقد « حسن انسجام و تناسب» معرفی می کند و سرانجام در نتیجه گیری خود از تحقیقات این دسته از دانشمندان می نویسد: « ما می مانیم و خلائی میان مبتذلات کمی و طیران در عوالم دل انگیز اما بی نظم و قاعده».

مهمترین نکته ی نگرانی « اندرسکی» همین « مبتذلات کمی» است که از ویژگی های علوم اجتماعی محسوب می شود. به اعتقاد او، صفات حقیقتاً مهم آدمی هیچ وقت قابل اندازه گیری نیست و بیشتر آنچه که قابل محاسبه و جدول بندی است (مثل پاسخ های داده شده به پرسشنامه هائی که به دفعات توسط جامعه شناسان توزیع شده) غیر قابل نتیجه گیری است.

در انتقاد از متخصصین علوم رفتاری اظهار می کند که اینها با استفاده از « دکورهای شبه ریاضی» کار خود را علمی جلوه گر می سازند و انسان متحیر می ماند که چه تعبیری داشته باشد. مثلاً » کلودلوی ستراوس» ، مردم شناس معروف، جدائی میان دو حیوان را با نگارش « یوزپلنگ- مورچه خوار» تصویر می کند. اگر این فرمول به مفهوم ریاضی خود بیان شود، معنای جمله چنین است: یک یوزپلنگ برابر است با عدد یک تقسیم بر مورچه خوار، که نتیجه ای جز مشاهده ی چراغ جادوی افسانه ها ندارد که باید با دیدن رنگهای گوناگون آن دچار مالیخولیا شد.

نشانه ی دیگری که از ریاضیات اقتباس شده و مورد استفاده علمای متعددی از جامعه شناسان است حرف « ن» (n) است که « به همان اندازه مالیخولیا انگیز» است این حرف معرف کلمه ی « نیاز» بوده که از جمله مورد استفاده « دیوید مک کله لند» استاد روانشناسی دانشگاه هاروارد برای تصویر نیازهای گوناگون به کار رفته « اندرسکی» به کنایه می گوید که انسان برای خواندن این مطالب، «نیاز» تازه ای پیدا می کند به نام «فراگیری حقه بازی».

به طور کلی « اندرسکی» با استثنای چند تن از محققین با ذکر نام، علمای علوم اجتماعی را متهم میکند که کمتر خود را وقف حقیقت یابی می کنند و بیشتر به پول و شهرت و نام چسبیده اند که البته در مقام مقایسه، به ترتیبی که پیش گرفته اند خیلی سریعتر می توانند به خواست خود برسند. به گفته ی او: در علوم اجتماعی « افراد خیلی کم سواد و بسیار غافل متوجه می شوند که می توانند به سهولت تمام یک محقق و استاد شوند». سپس « اندرسکی» برای عینی کردن اتهام خود، به شیوه ی آنان، یک آزمون «لغت شناسی» از دانشجویان علوم اجتماعی انگلیس به عمل آورد و اثبات کرد که « این عده از همه ی دانشجویان دیگر، حتی رشته های مهندسی و فیزیک» کمتر نمره آورده اند!

هدف « اندرسکی» از انتشار این کتاب این است که به اهل مطالعه و تحقیق هشدار دهد که در خواندن این گونه آثار دقت به خرج دهند و فریب لغت پردازی ها و فرمول ها و جداولها و نتیجه گیری ها و اکتشافات مبتذل نویسندگان « والا مقام» را نخورند».

(ترجمه از دوست عزیز فاضل محترم آقای محمد جواد سهلانی در نشریه اقتصاد و اندیشه)

تطبیق فطرت بر جریان های قانونی برخی از نیروهای انسانی

1- اندیشه- اندیشه ی آدمی که عبارت است از فعالیت روی واحدهای معلوم برای بدست آوردن واحدهای مجهول، یا به طور عمومی فعالیت روی وسایل برای رسیدن به هدف ها، اگر در مجرای منطقی بکار بیافتد و در پیدا کردن روشنایی ها و حذف و انتخاب روی وسایل راه های صحیح را پیش بگیرد، فطرت چنین اندیشه سالم و قدرت رسانیدن آدمی به هدف را دارا می باشد.

و اگر اندیشه در مجرای قانونی خود دچار اختلال گردد، روشنایی ها را از تاریکی ها تفکیک نکند، جزئی را به جای کلی و کلی را به جای جزئی بگیرد...... این اندیشه از فطرت اصلی خود منحرف می باشد.

2- اراده- اگر اراده ی آدمی در موازنه میان انگیزه ها و تحرک بوسیله انگیزه های ضروری و سودمند، پیروزمند و بطور منطقی به جریان بیفتد، این اراده دارای فطرت سالم است و تنظیم صحیح حیات آدمی را بوجود می آورد و اگر از عهده ی موازنه و تحرک مزبور برنیاید، فطرت چنین اراده ای مختل است.

3-احساسات و عواطف- اگر در برابر موضوعات و پدیده های عاطفه انگیز و محرک، عواطف و احساسات با کمیت و کیفیت قانونی به فعالیت بپردازد و از ناحیه ی تداعی معانی ها و تجسیم ها و اندیشه های  نامربوط مختل نگردد، فطرت این احساسات و عواطف سالم است، و اگر کمترین اختلایل در جریان قانونی پدیده های مزبور صورت بگیرد، بدون تردید فطرت آن احساسات و عواطف مختل می باشد....

4- خودخواهی- اگر این پدیده ی بسیار اصیل در مجرای حفظ خود از کاهش و سقوط در پستی های زنگی به کار بیفتد بطور یقین مطابق فطرت اصلی که دارد، به جریان افتاده است و اگر از مجرای مزبور منحرف شده و از مسیر تکامل برگشته و لذت پرستی و « من هستم پس تو نیستی» را هدف خود قرار بدهد، فطرت این خود خواهی مختل و تبدیل به آن خود پرستی می گردد که نخست جز خود را هیچ تلقی می کند، سپس در سیه چال « خود هیچ» نابود می گردد.

ادامه دارد......

حكايات و شعر آموزنده ادبيات غرب31

هر هنري چون ترانه، موسيقي و شعر مطلوب مي بايست حاوي عصاره هاي عرفان، حكمت و اخلاق باشند

تهيه، تدوين، تنظيم:

دكتر جهاندار مهر افشا

قسمت سي و يكم

خدا است موجود ازلي و ابدي و سرمدي، و هيچ موجودي سابق بر وجود اقدس او نيست و توجه به عظمت سلطه ي و احاطه او بر همه هستي

نظامي در ابيات خود با بياناتي گوناگون اين حقيقت را كه خداوند آن اول است كه هيچ چيز قبل او نيست و آن آخر است كه هيچ چيزي بعد از وجود او پايدار نيست، بيان نموده است. در اين ابيات استحكام مطالب بازيبايي هنر ادبي چنان شكوفا شده است كه نظير آن را كمتر در ادبيات اقوام و ملل مي توان پيدا كرد.

پيش وجود همه آيندگان

بيش بقاي همه پايندگان

سابقه سالار جهان قدم

مرسله پيوند گلوي قلم

اول و آخر به وجود و صفات

نيست كن و هست كن كائنات

اول او اول بي ابتداست

آخر او او آخر بي انتهاست

هر چه جز او هست بقائيش نيست

اوست مقدس كه فنائيش نيست

آنچه تغيير نپذيرد تويي

و آنچه نمرده است و نميرد تويي

ما همه فاني و بقا بس تر است

ذات تعالي و تقدس تر است

(توضيحاً: مخزن الاسرار بيت 3 و 4 و 13 و 19 و 22 و 59 و 60(مهر افشا))

در بدايت بدايت همه چيز

در نهايت نهايت همه چيز

(توضيحاً: هفت پيكر بيت 2-(مهر افشا))

او الاولين به پيش شمار

و آخر الاخرين به آخر كار

(توضيحاً: هفت پيكر بيت 11(مهر افشا))

استدلال رسمي فلسفي و كلامي نيست، بلكه با آن بيان شيواي خود انسانها را متوجه فطرت اصلي خود مي نمايد كه اگر هر كسي با ذهن پاك و درون روشن با اين بيانات زيبا ارتباط برقرار نمايد مي تواند با اندازه ظرفيت خود خداوندي را در درون خود دريابد كه فوق همه تغييرات و تبديلات و وابستگي ها بوده و او را به عنوان آفريننده زمان و مكان هستي كه اوليت و آخريت از آنها انتزاع مي شود دريابد. و به عبارت ديگر انسان با آن بيانات كه رهسپار آستانه ي فطرت خود مي گردد به خوبي احساس مي كند كه اول و آخر دو نقطه از امتدادي هستند (كه يا در كميت هاي متصل تصور مي شوند و يا در كميت هاي منفصل) و خداوند سبحان فوق همه ي اقسام كميت ها است. به همين جهت است كه اگر بگوييم او پيش تر از همه اولها و بعدتر از همه آخرها است، منظور آن نيست كه امتداد كميت وجود خداوندي طولاني تر از هر امتدادي است كه در عالم هستي براي آن اولي وآخري وجود دارد. اين حقيقت در دعاي عديله چنين آمده است: وجوده قبل القبل في ازل الازال و بقائه بعد البعد من غير انتقال و لازوال(وجود خداوند سبحان پيش از پيش در ازل الازال بوده و بقاي او بعد از بعد پايدار است بدون دگرگوني و زوال)

البته اين يك مسئله با اهميتي است كه ما انسانها با اين مغز و ساختار محدودنگري كه داريم و نمي توانيم از پهنه هستي فراتر رفته و مفاهيم امتداد اول و آخر و وسط و پيش و پس را از دريافتهاي خود بكلي حذف نماييم، ولي اگر يك انسان به آن اندازه رشد و كمال مغزي ورواني برسد كه بتواند از راه « علم حضوري» «من» خود رادريابد، خواهد ديد كه اين « من» خود را دريابد، خواهد ديد كه اين « من» چگونه فوق همه كميت ها وكيفيت ها است و چگونه اول و آخر و وسط و پيش و پس در هويت آن از بين مي روند.

نظامي در اين ابيات صفات خداوندي را هم به طور عموم ازلي و ابدي معرفي مي نمايد، در صورتي كه با نظر به انقسام صفات به: صفات ذاتي و صفات فعلي فقط صفات ذاتي هستند كه مانند ذات اقدس ربوبي ازلي و ادبي مي باشند نه صفات فعلي كه از فعاليت هاي گوناگون خداوندي منتزع مي گردند، مانند خالقيت و رازقيت زنده كردن و ميراندن و حتي خود اراده، و اين معني مناقاتي ندارد با اينكه قدرت خداوندي به اراده و مشيت و ديگر صفات فعلي عين ذات مقدس او در نتيجه از صفات ذاتي باشد.

ابداع كننده ي موجودات عالم هستي و انشاء كننده آنها بدون سابقه وجودي خدا است

نظامي در ابيات ذيل خلقت عالم را بدون سابقه وجود متذكر مي شود. در اين بيانات معلوم مي شود كه نظامي رابطه عليت (به معناي اصطلاحي آن را) ما بين خدا و موجودات نپذيرفته و از هر فرض فلسفي كه مستلزم قدم عالم باشد رويگردان بوده است و اين طرز تفكر مستند به مكتب اسلام است كه خداوند را ابداع و انشاء كننده موجودات عالم هستي بدون سابقه ي مادي و غير مادي مي داند:

مبدع هر چشمه كه جوديش هست

مخترع هر چه وجوديش هست

(توضيحاً: مخزن الاسرار بيت 6 (مهر افشا))

اي هست كن اساس هستي

كوته زدرت دراز دستي

(توضيحاً: ليلي و مجنون بيت 5(مهر افشا))

اي جهان را ز هيچ سازنده

هم نوابخش وهم نوازندهچ

(توضيحاً:  هفت پيكر بيت 9(مهر افشا))

آفريننده ي خزائن جود

مبدع و آفريدگار وجود

(توضيحاً: هفت پيكر بيت 4(مهر افشا))

ابيات فوق با كمال صراحت گوياي آنستكه خداوند سبحان كائنات را بدون سابقه ي مادي و غير مادي ابداع و انشاء فرموده است. مسئله اي كه در اين مورد وجود دارد اين است كه خداوند چگونه اين عالم را از عدم يا در عدم به وجود آورده است؟ پاسخ اين مسئله اينست كه خداوندي هيچ چيز را از عدم به وجود نياورده است، زيرا عدم نمي تواند منشأ وجود شود والا مستلزم تناقض صريح مي گردد. آنچه كه خداوند انجام داده است، روشن ساختن چراغ وجود در ظلمت عدم است نه اينكه عدم ماده ومنشأ وجود قرار بگيرد. و اين گونه خلقت انشائي و ابداعي در وجود خود ما نيز قابل مشاهده است، شما اگر دقت كنيد خواهيد ديد كه آن همه تصورات و تصديقات مخصوصا حقايق تجريدي كه/ مانند كليات و اعداد در ذهن ما به وجود مي آيند، بدون سابقه چيزي، كه ماده يا منشأ آنها بوده باشد. به عنوان مثال وقتي كه شما صورت ماه را در ذهن خود منعكس مي نماييد، چنان نيست كه صورت ماده در ذهن شما از يك ماه را در ذهن خود منعكس مي نماييد، چنان نيست كه صورت ماه در ذهن شما از يك موجودي مادي يا غير مادي ناشي شده است كه به منزله ماده اوليه صورت ماه بوده باشد. همچنين موقعي كه شما مفهوم كلي انسان را در ذهن خود به طور تجريد شده بوجود مي آوريد، چنان نيست كه آن مفهوم كلي با سابقه ي حقيقتي به وجود آمده است كه به منزله ي ماده ي آن مفهوم كلي بوده باشد و همچنين هنگامي كه يك عدد مانند 2 را در ذهن خود، به وجود مي آوريد، معنايش آن نيست كه عدد مزبور از يك چيز تبديل يافته باشد، همانگونه كه يك امر عادي از يك امر مادي ديگر تبديل مي يابد. مثال دوم و سوم كلي و عدد براي مطلب ما مناسب تر است، زيرا از مقوله ي موجوداتي هستند كه بي سابقه ي مادي و محلي در ذهن بوجود مي آيند، در صورتيكه صورت ماه در ذهن مانند انعكاس آيينه است.

اين مطلب قابل ترديد وانكار نيست، آنچه كه به صورت يك مشكل براي مغزهاي آدمي مطرح است، دريافت رابطه وجود خداوندي با موجودات جهان هستي است. اگرما بتوانيم اين حقيقت را درك كنيم كه نسبت وجود موجودات عالم هستي به خدا مانند وجود يك عدد مانند 2 براي ما انسانها است كه هيچگونه استقلال و هويتي در مقابل موجوديت ما نمي تواند از خود نشان بدهد، و هيچگونه نيازي به داشتن ماده ي سابقه ندارد، مشكل ما حل مي گردد. در اين مسئله، مباحث متعددي وجوددارد كه اينجا مورد بررسي آنها نيست.

ادامه دارد...

حكايات و شعر آموزنده ادبيات غرب

تهيه، تدوين، تنظيم، ترجمه:

دكتر جهاندار مهر افشا

قسمت سي و يكم

دو يار يكدل

در شهر مونوموتاپا(توضيحاً: مونوموتاپا از شهرهاي آفريقاي جنوبي است، ولي مراد لافونتن اين بوده است كه بايد دوستي را در اقصي نقاط عالم جستجو كرد. (مهر افشا)) كه مي گويند مردم آن بيش از ما به حسن عهد و وفاداري شهره اند، دو رفيق يكدل مي زيستند. اين دو يار مهربان در دوستي چنان بودند كه جان و مال از يكديگر دريغ نداشتند.

شبي كه پرده ي ظلمت بر آفاق گسترده بود و ياران هر يك در بستر خويش آسوده خفته بودند، ناگاه يكي از آن دو آسيمه سر از بستر برخاست و بسوي حجره ي رفيق خود شتافت. چون بدان خانه رسيد ديد كه اهل آن سرا چنان در خواب گران فرو رفته اند كه گفتي سر انگشت مرفه(توضيحاً: در اساطير يونان الهه ي خواب و فرزند شب بوده است و مي گويند وقتي مرفه چوب شقايق خود را بر كسي مي زد آن شخص در خوابي عميق فرو مي شد.( مهر افشا)) در آنها كارگر آمده است. پس فرياد كشيد و آنان را از خواب خوش برانگيخت. رفيق چون از خواب بجست. در شگفت شد، شمشير بر كمر ببست و كيسه ي زر خويش بر گرفت و پيش دويد و گفت:

 - چون در خوي تو نيست كه نابهنگام بخانه ي دوستان آئي و حرمت (توضيحاً: لافونتن از آنها بوده است كه خواب را موضوعي بسيار اساسي تلقي مي كرده اند و به خواب ديگران احترام مي گذاشتند(مهر افشا)) خواب آنان از ياد ببري، پس يقين تو را مشكلي پيش آمده است. اگر نقد خويش در قمار باخته اي و اينك بزر حاجت داري اين بدره ي زر از آن تو باشد و اگر يا كسي به جدال برخاسته اي، اينك شمشير من آماده ي خدمت تو است، مشكل تو كدام است؟

يار مهربان گفت:

- هيچيك از اينها كه گفتي نيست و من از اينهمه بزگواري تو سپاسگزارم، اما لحظه اي پيش در خواب ديدم كه تو را رنجي است، با خويش گفتم مبادا خواب من درست باشد. اين خواب ناروا مرا بدينسان از جاي بر كند و هراسان بسوي خانه ي تو روان ساخت.

اكنون تو اي خواننده، بازگو بدانم كدام يك از اين دو يار را باوفاتر مي داني؟

در حقيقت آنكه باشد يار تو

نيست غافل لحظه اي از كار تو

درد تو پنهان ز تو درمان كند

كي ترا شرمنده ي احسان كند

از درونت خواند آن راز نهان

كز حيا هرگز نياري بر زبان

ادامه دارد....